بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، لازم است –دستِ کم، گاهی- حلقۀ مریدانِ شفاهی را ترک کند؛ از «خودگویی و خودخندی» دست بردارد، و با نوشتن، خود را در معرض دیدگانِ «خِرد جمعی» قرار دهد و آنگاه، با دستان باز به آشکارگی «عیب و هنرش» رویِ خوش نشان بدهد. اگر واقعا، به «العقولُ مواهب[1]» اعتقاد داریم، لازم است از کتابت و انتشار نظرات و ایدههایمان استقبال کنیم.
در فهم و راهبری فرهنگ به استعاره کمان دلبستگی دارم. بر خلاف تصور غالب، اولین کار کمانداران فرهنگی، کشیدنِ کمان و انتخاب اهداف جدید نیست؛ حفظ وضعیت و رها نکردن کمانِ (قبلاً) کشیده شده است. کار بزرگ بسیاری از ما، خصوصا وقتی برای انجام مسئولیتهای فرهنگی خود دانش، مهارت و زمینهشناسیِ درخوری نداریم، و البته گاهی با همین شرایط درست یا غلط، مسئولیتی را قبول کرده ایم، این است که کمان کشیده شده را رها نکنیم؛ این داستانِ بلند را فهم کنیم. اول #سهم_ما_از _فرهنگ، فهم داستانِ بلندِ آن است که در طی دوران های قبل حفظ شده است. باید به تاریخ فعالیتهایمان حساسیت داشته باشیم. حافظههای سازمانی و سیستمی فرهنگ را حفظ کنیم. مراوده کنیم. از گذشته بپرسیم. در نسبت میوهها و شاخهها و ریشهها اندیشه کنیم. رها کردنِ زِه، نفهمیدن کارهای قبلی، ندید گرفتن آنها و گردشهای سریع و سلیقهای است. ما نباید بیفهم داستان و زمینههای عمل فرهنگی فقط به پرتاب تیر، با دستان خودمان، و به نام خودمان، فکر کنیم. شاید سهم ما تنها نگه داشتن بیشتر کمان، یا قدری بیشتر کشیدنِ آن است. در فرهنگ پیش از شتابهای به اصطلاح انقلابی، باید قدری پرسه بزنیم و دیگران را با دلایل جهتگیری های احتمالا متفاوت خود همراه کنیم. فرهنگ موجود پُر اینرسی و دیرجانی است. زود نمیآید و دیر میپاید. استعاره کمان کمک میکند غایت خواهانی ها و فعالیتهای فرهنگی خود را به دوران های کوتاه و تطاول ایام کاری خود گره نزنیم. بدانیم در فرهنگ، کار همه کمانداران رها کردن تیر نیست.
3دی ماه 94