نمیتوانم بگویم همه زوایای این نظر را دیده ام و می توانم دفاع تمام قدی از آن نمایم. همچنین، بر سر آن نیستم که همه نظرم را قبول کنند و با آن همدلی نمایند. آنچه در تجربه های زندگی و نیمچه فعالیت های فرهنگی ام به آن رسیده ام این است که استعارۀ «دارکوب مهربان» الگویی موفق در تحول خواهی پایدار فرهنگی در جامعه ایرانی است. دارکوب بر درخت می زند، با حرکتی پیوسته و مداومتی چشمگیر. صدای کوفتن های مدام و یکدست دارکوب نماد «مداومت و اتقان عمل» است هرچند این «عمل ها» کارهای در ظاهر کوچکی باشند.
📝« در موضوع فرهنگ نوعی ولنگاری فرهنگی و بی اهتمامی در دستگاه های فرهنگی به چشم می خورد».
رهبر انقلاب (در اولین دیدار با نمایندگان منتخب مجلس دهم، 16 تیرماه 1395).
دریک جست وجوی ساده در سایت های خبری چندین دیدگاه درباره این قضاوت اخیر رهبر انقلاب قابل ردیابی است. در این یادداشت ها، در مواردی تحلیل های سیاسی و جناحی و در مواردی محکوم کردن برخی نهادهای سیاست گذار، از جمله شورای انقلاب فرهنگی، به چشم می خورد. با این حال همچنان توجهات جدی در ریشه شناسی این پدیده مشاهده نمی شود.
این نقدها، مدیر فرهنگیِ ما را بر آن داشت تا یادداشتی با عنوانِ «چرا نمرۀ دوازده؟» بنویسد و توضیح دهد که از دید او، (در کل) «نمره میانگین مدیریت در جامعه ما در همه حوزهها، به ویژه حوزه فرهنگ، پایین است» یا اینکه «وقتی میگویم 12، یعنی (متاسفانه) بر خلاف ادبیات رایج مدیران ما، همه چیز خوب نیست، همه چیز عالی نیست و همیشه ما الزاماً بهترین و شایستهترین نیستیم».
حالا من، این ماجرا را بهانه کردهام تا سه نکته را در قالب این یادداشت تقدیم نمایم.
سه شنبه هر هفته؛ با ستون «سهم من از فرهنگ» در روزنامه اصفهان زیبا
به خصوصیات عاملان تغییر رسیدیم: پرسش پایانی ما (در گفتار پیشین) این بود که: «عامل تغییر» باید چهگونه انگیزهها، روشها و منشهایی داشته باشد؟ و در گام بعد، آیا «ما» در جهتی زندگی میکنیم که واجد این ویژگیها شویم؟ قرار بر این بود، پاسخ این پرسش را با روش تجربی فراهم کنیم بدین شکل که به بررسی برخی «عاملان تغییر پایدار و موثر فرهنگی» بپردازیم و سرنخ پاسخها را از منطق و روش آنان استخراج کنیم.
اکنون گردنۀ دشواری در مسیر ماست؛ باید از ابتدا نمونهها و مصادیقی را برای «تغییرات موثر و پایدار فرهنگی» برگزینیم و در این کار ناگزیر به ارزشگذاری هستیم. چه کنیم؟ آیا روشِ عینی و نسبتا بیطرفی -با حداقل ارزشداوری- برای گزینش نمونههای تحول پایدار فرهنگی در اختیار داریم؟ چگونه میتوانیم به منطق مشترکی در بررسی خصوصیات عاملان تغییر دست یابیم؟ با در نظر گرفتن این ملاحظه، همچنان برآنیم که دستکم در حوزه فردی، خصوصیات عینی و استنادپذیرِ مشترکی وجود دارد و ما، هم اکنون، میخواهیم به یکی از آنها اشاره کنیم.
سه شنبه هر هفته؛ با ستون «سهم من از فرهنگ» در روزنامه اصفهان زیبا
خانه از «پای بند» ویران است.
(گلستان سعدی، باب ششم، حکایت نخست)
این شعر مشهور سعدی(ره) بر تقابلی میان امر زیربنایی و امر روبنایی استوار است. پرسشِ کنایی شاعر چنین فهمیده میشود که «چرا خواجه به جای پرداختن به کار زیربنایی، به کار روبنایی پرداخته است؟» اکنون میخواهم ناخنکی به معانی این شعر ضربالمثلگونه بزنم و از آن نکتههایی را در منطق تغییر فرهنگی برداشت نمایم.
یک معنای اولیه این شعر درست است و آن اینکه: «هیچ عاقلی یک خانه کلنگیِ را گچ کاری و آیینه کاری نمیکند». اما مشکل اینجاست که غالب خانه های ما، نه آنقدر کلنگیاند که بهترین کار دربارۀ آنها خرابکردنشان باشد و نه آنقدر تمام، که فقط نیازمند کارهای روبنایی باشند. خانههای ما غالبا از هر دو نداشته، بهرمند اند(!). در این وضعیت دانستن نسبت تغییر روبنایی و زیر بنایی اهمیت دارد.