اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم و گفتگو نکنیم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر. بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفتهاند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کردهاند. «مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف جنابِ «عقلِ جمعی» به عیب و هنرش آگاه شود. برای همین به نظر من، بر هر بچۀ آدمی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزههای سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد.
شاید یکی از علل عقب ماندگی تاریخی ما همین آرزوی کامل بودن است؛ آرزوی بی عیب و پُرهنر بودن. و شاید یکی از آگاهی که حضرت حافظ به ما می دهند این است که بچه خلف حضرت آدم باید این خودهنرمند پنداریهایِ موهوم را از سرش بیرون کند! «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت/ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم». ما باید بخواهیم که کاملا انسان باشیم؛ نه انسان کامل. و کسی که انسان است با زمین خوردن و بلند شدن، و اصلاح تدریجی رشد میکند.
این حس و حالی است که من این روزها از نوشتن دارم.
دهم اردیبهشت نود و چهار
امام علی(ع): تَکَلّموا تُعرَفوا ؛ فإنّ المَرءَ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ
سخن بگویید، تا شناخته شوید. زیرا آدمى در زیر زبان خود، پنهان است.
ریشه های تفکر و جهان بینی افراد به سخن آنها جهت می دهد، حتی اگر حرفی عادی باشد.
دلایل انواع سکوت های نابجا و پنهان شدن پشت نقاب های ویترینی، نه فقط کامل طلبی است بلکه شاید ترس ها، وابستگی ها، نشناختن خود و حتی بی تفاوتی! است.
اینکه در چه مورد سخن گفت و نگفت و اینکه چه زمان، چگونه گفت و برای چه کسی یا کسانی گفت، بماند.... اما اگر قرار است انتقال پیام یا گفتگویی موثر و مفید برای گوینده پیام شکل بگیرد، آن وقت گیرنده پیام هم خیلی مهم است!