این نقدها، مدیر فرهنگیِ ما را بر آن داشت تا یادداشتی با عنوانِ «چرا نمرۀ دوازده؟» بنویسد و توضیح دهد که از دید او، (در کل) «نمره میانگین مدیریت در جامعه ما در همه حوزهها، به ویژه حوزه فرهنگ، پایین است» یا اینکه «وقتی میگویم 12، یعنی (متاسفانه) بر خلاف ادبیات رایج مدیران ما، همه چیز خوب نیست، همه چیز عالی نیست و همیشه ما الزاماً بهترین و شایستهترین نیستیم».
حالا من، این ماجرا را بهانه کردهام تا سه نکته را در قالب این یادداشت تقدیم نمایم.
نخست اینکه بر سیاق عبارت معروف «حسنات الابرار، سیئات المقربین»؛ گاهی، نمرۀ بیستِ ابرار، نمرۀ دوازدهِ مقربین است»؛ یعنی برخی از دیگر مدیران فرهنگی که با این نمرۀ 12، سرخوش شدهاند که «الحمدالله(!) نمرۀ مدیریت فرهنگی ما، اگر 20 نباشد، حتما 19 است»، بهتر است لختی بیاندیشند که گاهی خطای سهوی یک فرد زلال او را به چنان حالتی از شرم و پشیمانی میبرد که دیگران، با انجام مکرر گناهان کبیره در چنین حالتی نمیشوند! و از اینرو، این نمره را به «خود» گرفتن، و باد به غبغب انداختن، از مصادیق «عجب» و «خودپسندی فرهنگی» است.
دوم اینکه باید به این «خودسنجی داوطلبانۀ مدیر» احترام گذاشت. هر کس در ساحت شخصی خود میتواند نمرۀ خود را تعیین کند و چه خوب، که همه در عرصه بیانِ شخصی خود «آسوده دل» و «آزاد» باشند. در اینباره شاید تنها کار لازم ما از سر دلسوزی این است که از آن مدیر، در مقاطع و دورههای متوالی بپرسیم، «نمره امروزت از نمره دیروز، بهتر است یا بدتر؟» و با نقد و سنجشِ ایدهها، افکار و روحیاتی که به فعالیتهایش حاکم است، او را یاری نماییم.
و بالاخره (و شاید مهمتر از همه) اینکه: اگرچه «خودسنجی» یک منش مثبتِ شخصی است اما همین فضیلت، تا تبدیل شدن به یک «منش مثبت اجتماعی» راه طولانیای در پیش دارد. فضیلت اجتماعی در حوزه فرهنگ این است که هر نهاد فرهنگی «قابلیت نقدِ» خود را پرورش دهد و در عمل، زمینههای لازم برای نقد عملکرد خود را فراهم سازد. از میان همه این زمینهها، اطلاعرسانی دقیق، به اشتراک گذاشتن چشمانداز، سیاستگذاری و به طور ویژه، چگونگی بودجهریزی اهمیت ویژهای دارد. مواظبت وافری لازم است که منشِ مثبتِ شخصیِ نقدپذیری با فضیلت اجتماعی این امر یکی گرفته نشود. چراکه بر هر نهاد فرهنگی فرض است که امکان نقد خود به مثابه یک «نقد عینی» (و نه صرفا شخصی و فردمحور) فراهم نماید.
باید به عینیتِ در نقدبرسیم. یعنی عرصه بیان عقاید و بررسیهای مستدل و مستند درباره عملکرد سازمانهای فرهنگی به قدری گسترده و گشوده باشد که به روشنی بتوان «سنجشی همهجانبه» از این نهادها و سازمانها ارائه کرد. بر این مبنا میتوان (به لطافت) پرسید: «آقای مدیر! نمره شما به خودتان محترم، اما «نمرۀ واقعی» شما چند است؟» چراکه «حضرتِ واقعیت» از همه احساسهای مثبت یا منفی درباره آن، با اهمیتتر است و همانطور که گفتم این «واقعیت» جز با گشودگی اطلاعات و احیای فضای نقد در گفتمان فرهنگی شهر به دست نمیآید.
ماجرای کمداشتهای فرهنگی ما نمره «این» و «آن» نیست. اگر بخواهیم لااقل یک مساله مهم و نیازمند «رشادتِ بررسی» را طرح کنیم آن مساله این است که «نمرۀ واقعی سازمانهای فرهنگی پس از انقلاب، در مقایسه با دیگر سازمانهای فرهنگی جهان (یا پیش از انقلاب) چقدر است؟ و اگر همچنان این نمره قابل افتخار نیست، سوال کنیم که علت و دلیل آن چیست؟. ریشهیابی این امر و بررسی بایدها و نبایدهای آن، یکی از مسائل اساسی است که طرح و تحلیل آن رشادت و ریزبینی اصحاب فرهنگ را میطلبد.
درود
نمی خواهیم بپذیریم و انکار می کنیم، که تعارض های زیادی در برخی تصمیم ها، برنامه ها و اقدامات فرهنگی است که به کمک انسان امروزی جامعه ( درگیر شده با تلاطم های فزاینده بیرونی و دور شده از اصالت درونی خود) نمی آید و باعث رشدیافتگی اش نمی شود. روی پای خودش نمی ایستد.
فرهنگ از بخش ها و نهاد های بسیاری در جامعه آبیاری می شود، که اگر مسموم باشند و غنی نباشند پیامدش بیماری های فرهنگی و درمان های زود گذر می شود که بعد از مدتی به شکلی دیگر عود می کند.
کاش شتاب زده عمل نکنیم و کمتر با آزمون و خطا پیش برویم!