بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، لازم است –دستِ کم، گاهی- حلقۀ مریدانِ شفاهی را ترک کند؛ از «خودگویی و خودخندی» دست بردارد، و با نوشتن، خود را در معرض دیدگانِ «خِرد جمعی» قرار دهد و آنگاه، با دستان باز به آشکارگی «عیب و هنرش» رویِ خوش نشان بدهد. اگر واقعا، به «العقولُ مواهب[1]» اعتقاد داریم، لازم است از کتابت و انتشار نظرات و ایدههایمان استقبال کنیم.
اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر. به زعم من، بسیاری بودهاند که از اتفاق، چون کمتر سخن گفتهاند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با افکار و عقاید «من درآوردی» و نیازموده سپری کردهاند. «مرد» «باید» سخن بگوید تا با موهبتِ «عقلِ جمعی» به نقاط قوت و ضعف پی ببرد.
آیا این ایده، به انتشار آثار سست و نسنجیده منتهی نمیشود؟؛ اگر قرار باشد، هر فرد، برای بهرهمندی از نقد دیگران هر مطلبِ نسنجیدهای را در دایره بریزد، عملا ارزش تولیداتِ معرفتی بیمقدار نمیشود؟ در مقام پاسخ، به زعم من، نباید دو وضعیت انتشار نوشتههای سنجیده و نسنجیده را با هم مقایسه کرد. این مقایسه به موضوعِ مورد بحث ما مرتبط نیست. مقایسه مرتبط، میتواند بین «نوشتههای نسنجیدۀ مکتوب» و «بیانات نسنجیده شفاهی» صورت گیرد. آنچه -از این منظر- ضربۀ اساسی را به سطح فرهنگ عمومی ما زده است، «بیانات نسنجیدۀ شفاهی» است که -در دراز مدت- با راهکار دعوت به نگارش و مستندسازی مرتفع میشود. همچنین، نباید فراموش کرد که قشر وسیعی از افراد مطلع (دانشگاهی و حوزوی) ما نیز یادآور کنایۀ -«ذوالفقار علی(ع) در نیام و زبان سعدی در کام»-اند و غالبا، از نوشتن و ابزار حساسیتهای علمی و نقادانه به مسایل فرهنگ عمومی –با دلایل و علل گوناگون[2]- طفره میروند.
پاسخ ارایه شده میتواند یک جنبه فردگرایانه و مربوط به نویسندگان جوان نیز داشته باشد و آن اینکه انتشار ایدهها و افکار ما، هر چند، ممکن است تا پُختگی و آراستگی کامل، فاصله زیادی داشته باشد، اما، با رعایت اصلِ «تواضع فکری» در نوشتهها- و توجه به «فضیلتهای فکری» که در دانش و مهارت تفکر نقادانه مطرح به دقت مطرح شده است[3]- میتوان هم از نوشتن برای آموختن بهرهمند شد و هم از آسیب یاد شده جلوگیری کرد. مثلا یک یادداشت ساده را که در آن صرفاً احساس شخصی آمده است، نباید «تحلیلی بر ...» نام کرد. یا یک «دلنوشته» را «گزارش» یا «مقاله» نامید. با رعایت اصل تواضع فکری، «نوشتن برای آموختن» یا همچون «مشق اندیشیدن» بر هر پویندۀّ راه اندیشه فرض است. (و خداوند، «وبلاگ» را برای همین هدف آفریده است).
آنچه نگارنده در این یادداشت به آن انگشت نهادهام، افول فرهنگِ مکتوبسازی و مستندسازی در میان اهالی فرهنگ و تبعات منفی آن، اولا برای خود، و دیگر، برای مخاطبان است. بدون هیچ تعارفی، شخصا برآنم که بخشی از کممایگی –اگرنه، تُهیمایگی- حوزۀ نشر و به خصوص مطبوعات اصفهان، ناشی از پدیدۀ فراگیرِ روحیه شفاهی و نه نگارشی است. در اینباره، بعد از آنکه باید دستِ «آموزش و پروش» و «آموزش عالی» و «حوزههای علمیه» را بوسید(!)، باید حال و احوالی از رویحۀ محافظهکار و زبان ایهامپسند و کنایهپسندِ ایرانی -و البته به طور ویژه، اصفهانی- پُرسید و ریشههای این مساله را به دقت رد یابی کرد. (روشن است که در اینباره، استطاعت این نوشتار بیش از دعوت به تاملی جانانه درباره پدیدۀ فرهنگ شفاهی و پیامد توسعه نیافتگی نشر (در اصفهان) نیست).
17 آبان 94
[1] خردها(عقل جمعی) موهبت است(امام علی علیه السلام)- غررالحکم، حدیث278
[2] شاید، برخی به این دلیل که «سواد نگارشی» ندارند، برخی به این دلیل که موضوعات مربوط به فرهنگ عمومی را دون شان خود میدانند، برخی از اینرو که وقتی برای بلندکردن سر از کتابها و البته گاهی، آییننامههای ارتقاء ندارند(!)، و ... برخی هم البته در این میان، حال «اوین» رفتن ندارند.
[3] برای مطالعه اجمالی در اینباره، یادداشت معرفیگونۀ مهدی خسروانی را درباره فضیلتهای فکری بخوانید، اینجا. یا جزوه(اینجا) و اسلایدهای(اینجا) تدریس آنها را در سایت تیزفکری دانلود کنید.
با ایده اصلی نوشته به شدت موافقم!