دو روز به بهانه آلودگی هوا در هفت سالگی به مدرسه؛ جایی که دوستش داری و آنها تو و تو آنها را جدی میگیری؛ نرفتی. دو روز از یادگیرندهترین روزهای زندگیت را در کنار همکلاسیها و معلم دانا و مهربانت نبودی چراکه هم هوای شهر مناسب نفسکشیدنهای معصومانه و خواهندۀ تو نبود و هم، رفتن و آمدنت با سرویس بنزین-سوز مدرسه، فضای این شهر را پژمردهتر میکرد.
دخترم! من برای این دردمندی و بلای بزرگ که از جانب ما به تو وارد شده است پوزش میطلبم و درک میکنم که با این اتفاق چه «حق» بزرگی از تو ضایع شده است. درک میکنم که سه روز یادگیری در سال اول دبستان برای اندیشه و ذهن پویا و پرسشگر تو معادل چندین و چند سال از عمر من است و من اگر به این گناه بزرگ اعتراف نکنم کمترین وظیفه خود را به جا نیاوردهام.