«باغ کتاب» تهران و درآم همسایگی «فیلسوف فرهنگ»
ملاحظاتی نقادانه به رویکردهای طراحی و پیادهسازی ایده باغ کتاب تهران
*مخاطب این یادداشت مدیران و سیاستگذارن فرهنگی هستند.
در نگاه من، «باغ کتاب» باغ کتاب نیست، باغ نمایش قدرت ارتباطات شهرداری با برخی واردکنندگان سازهها و فناوریهای مدرن با ترکیب سیمان، آهن و شیشه است. نماد قدرتنمایی بخش دولتی در برابر بخش خصوصی. «باغ کتاب» یادآور کارگردانی است که از سر حس برتریجویی همه نقشهای بازیگران صحنه را «خود» بازی میکند. در این ساختمان شیشهای مولفههای محتوایی، برای مثال حضور کارشناسان کتاب کودک، مشاوران خرید کتاب، مشاوران اسباببازی، مربیان و راهنمایان صفر است و این حدس ایدۀ غلبه فرم بر محتوا و تفکر ترجمهای را تقویت مینماید. تفکر ترجمهای به اختصار به معنای تفکری است که به جهت تقلید پرسشها به تقلیل پاسخها میانجامد. تفکر ترجمهای حسِ رضاخانی در مشاهده فناوریهای اعجاب انگیز غرب در سفر به فرنگ است. تفکر ترجمهای تاسیس دارلفنون، بدون چشم داشتن به داشتههای بومی و قلمههای بیجوانۀ تاریخی سرزمین است.
گمان میکنم سیاستگذاران از من میپرسند: تو چه میخواهی؟ ایا با ایجاد یک مرکز تخصصی و خوشسیمای کتاب در تهران مخالفی؟ آیا شهروندان ما شایستۀ برخورداری از مکانی فاخر به نام و کام کتاب نیستند؟ آیا دولت و شهرداری نباید در این زمینه سیاستهای ترویجی و تولیدی داشته باشند؟ و پاسخ این است که روشن است که کسی مخالف ارتقاء سطح خدمات ناب در زمینه کتاب و کتابخوانی نیست اما نحوۀ طراحی میتواند خود به مانعی برای تحقق این اهداف تبدیل شود.
چه پیشنهادی دارم؟ شهرداری میتوانست در ابتدا، به ظرفیتهای پنهان و بالقوه کتابفروشیهای خیابان انقلاب، نه زمینهای منطقه عباسآباد، به عنوان یک باغ کتاب واقعی فکر کند و موانع تبدیل شدن این خیابان پُر خاطره و تاریخمند را به یک سرمایه نمادین بر طرف نماید. به راستی کدام یک بیشتر میتوانست با ماموریت شهرداری متناسب باشد؟ باز تعریف و بازطراحی مسیر میدان انقلاب تا چهار راه ولی عصر در جهت تبدیل به مکانی تخصصی و حرفهای در زمینه نمایش، انتخاب و خرید کتاب یا اقدام به تاسیس باغ کتاب؟ و کدام سخت تر بود، همراه کردن همه عوامل برای تغییر اول یا تخصیص بودجه به یک مکان جدید و طراحی اولیه؟ به نظر میرسد شهرداری راه آسانتر را انتخاب کرده است.
شهرداری در باغ کتاب هم میتواست ضمن شناسایی ناشران برتر، باغ کتاب را به امتیازی برای این ناشران تبدیل کند. خط قرمز شهرداری میباید این بود که هیچ کارمند شهرداری فروشنده کتاب نشود. کار شهرداری میتوانست حمایت بخش خصوصی به منظور ارتقاء استانداردهای تولید کتاب باشد. باغ کتاب همچون دو پروژه شکستخوردۀ شهرداری اصفهان، «ساختمان ارگ جهاننما» و «شهر بازی «شهر رویاها»، پروژه ای است که قبل از مرحلۀ اکتشاف و تقریر دقیق مساله، آغاز و اتمام شده است و شکست تدریجی آن قابل پیش بینی است و میتوانم به نمونههایی از نخستین ترکهای این شکست اشاره کنم. به نظر من؛ تنها راه جبران برخی از این اشتباهها واگذاری مدبرانه این مکانها از جهت تمهید محتوا به کانونهای اثرگذار ( با اولیت کانونهای اثرگذار غیر دولتی) و البته نظارت کارشناسی بر آنهاست.
برای رسیدن به باغ کتاب باید از مقابل ساختمان فرهنگستان علوم ایران با مدیریت دکتر داوری اردکانی – ملقب به فیلسوف فرهنگ- عبور کنید. اگر من بگویم آنچه در باغ کتاب رقم خورده است، نقطه مقابل غالب ملاحظاتی است که استاد داوری اردکانی در طی دهههای گذشته درباره فرهنگ گفته اند، بیراه نگفته ام اما امروز مایلم مقاله ای بخوانم به قلم دکتر داوری که چرا در همسایگی دیوار به دیوارشان چنین طرحی رقم خورده است و آیا نقش فرهنگستان علوم ایران در دیگر حوزههای فرهنگ بیش از این رخداد سرنمون است؟ آیا نظرورزیهای توصیفی، فلسفی و تحلیلهای استعلایی دکتر داوری در موضوع فرهنگ، قدرت خنثی کردن میل به مداخله و نمایش قدرت دولتها را دارد؟ اندیشۀ فلسفی داوری چه ترجمانی در سیاستگذاری علم و فناوری کشور داشته است؟ از اساس، چه تفاوتی میان دکتر داوری در مقام یک استاد دانشگاه، نظریهپرداز و دکتر داوری در مقام رئیس فرهنگستان علوم ایران وجود دارد؟ آیا «عقل» این مدرسه غایب است؟ آیا در خود قدرت حضور میبیند؟ دِرام این همسایگی چه شرحی دارد؟
حامد صفاییپور
10 شهرویور 96