بیزبانی
یک. از اساسیترین مشکلات تفکر فرهنگی ما، محدود، محلّی و موضعی بودن است. یعنی مثلا تنها به کارِ خودمان و دیگر قُلهای همسانمان میخورد. منطق و زبان حاکم برآن، تنگ و کمدامنه است؛ بیخبر از دگرگونیهای زمانهای و رمینهای؛ بر ساز خود کوفتن؛ «دیگری» را ندید گرفتن؛ خود گویی و خود خندی؛ و به نام فرهنگ، بی گفت و گو، رجز خواندن است. این هم ریشه دارد در خود را «عقل کل» دانستن، دیگر اندیشهها، ریشهها، ذائقهها و سرزمینها را نشناختن و با خودشیفتگی دیگران را ارشاد فرمودن. این خودشیفتگی درمان سریع ندارد اما درمان عاجل-ش این است که بخواهیم و کوشش کنیم فضای خردورزی و نقدِ بیهزینۀِ عمومی ایجاد شود و عیارِ گفتارها و کردارها سنجیده شود و در سایه موهبتِ جنابِ «عقل جمعی»، بوق بوقی، زنگ خطری، چیزی، به صدا درآید. این بیزبانی باعث میشود که زبان ما در گفت و گو با غیرخودمان، زبانیِ قرضیِ و عاریهای باشد؛ یعنی زبانی که پشت-ش کسی نیست، و بُرش و پذیرشِ فرهنگی ندارد. مثلا وقتی ما میخواهیم برای غیرخودیها کار کنیم،- نه اینکه منطق، زبان و ذائقه ملی و جهانی نداریم- کاری میشود در حد مسابقه بادبادکبازی و شعبدهبازی و اُرگبازی، با هیاهوی بسیار، که لااقل این قشر انبوه خاکستری را خوش بیاید. ما ریاکارانه با این قشر خاکستری سخن میگوییم و برای به اصطلاح، «جذبِ» آنها، از آنچه فی الواقع خود، غفلت و دنیازدگی و بطالت و لهو و لعب میدانیم، عدول میکنیم و استدلال میکنیم: «باید سلیقۀ عمومی را در برنامهسازی در نظر گرفت». یکی نیست بگوید: جان عزیزتان! همان کاری را بکنید که بلدید! و نمیخواهد مشکل شادمانی و تفریحِ مردم را با عکسِ حالتِ اوجِ عرفانیِ خودتان پُر کنید(!). برنامهسازی برایِ مردم، خود یک تخصص علمی و مهارتی است که میتوان ( به نظر من) نمونه موفقی از آن را در برنامه اخیر «خَندوانه»- در شبکه تلویزیونی نسیم- دید(تابستان 94). خلاصه؛ ما بدون داشتن این زبان مشترک نمیتوانیم با غیرخودیها گفت و گو کنیم.
بیتاریخی
دو. از دیگر مشکلات تفکر فرهنگی ما- مرتبط با مشکل قبلی- نداشتن فهم تاریخی از دین است؛ اینکه احکام و مناسک، عادات و رسوم دینی را نه تاریخمند، زمینهگرا و زمانمند، بلکه ازلی و ابدی، همه وقت صادق، هر دم جاری میبینیم. مثال عرض کنم: هر غروب آفتاب، شبکه اصفهان، اذان بخش میکند در دل نماهنگی، تدوین شده بر اساس تصاویر فیلم ماندگار محمد(ص) رسول الله، که در آن بلال با صوت جلی، با صدای مرحوم موذنزاده، اذان میگوید. (تا اینجای قضیه، قبول) اما، جالب اینجاست که اذان بلال: «اشهد انا علی ولی الله»، دارد و برخی از مسلمانان هم در همین صحنه گریه میکنند!. این نمونه کم اهمیت، مشتی است نمونۀ خروارها باورهای سرهمبندی شده که بهنام خلاقیت و نوآوری و «حس و حال جدید» در خونِ فهم دینی و فرهنگی ما تزریق میشود. (مرتبط با مشکل بیزبانی؛ ما همدلیای با آن آدم سُنّی مذهب نداریم که میخواهد تاریخ اسلام را که چه عرض کنم، لااقل فیلم «محمد رسول الله» را همانطور که بوده است ببیند؛ بعید نیست سازندۀ این نماهنگ جایزهای هم گرفته باشد!)؛ یعنی آنقدر خلاق نبودهایم که یک بار هم کار خود را از دید او ببینیم و توجه نداریم داریم برنامهای برای ایران، نه مسجد محلّۀ خود میسازیم.
با این بینش، مجال باز است که کلی روایت و آیه، به فراخور حال و مقال، خوی و رای من، در هر منزل و مجلس، زمینه ایجاد و تایید یک کار فرهنگی شود و حالا، چه کسی زورش میرسد که بگوید: « ببخشید! چرا، آخه؟!». اگر حرفام را قبول ندارید؛ بفرمایید بررسی کنید: مفهوم اعتکاف در این ده سال اخیر از روز نخست تا به پارسال، از کجا به کجا رسیده است و تحلیل فرمایید که چرا امروزه، بَنرهای اعتکاف با تصاویر سوپراستارهای سخنرانی منتشر میشود؟ ( ما با مفهوم اعتکاف چه کردیم؟) یا بررسی کنید برنامههای مذهبی برخی نهادهای دولتی و شبهدولتی را، از جهتِ اصالت دینیِ آنها، و بنگرید در استدلالهایی که درباره هر یک از آنها، از طرف بانیانِ آنها ارائه میشود (ما با اعیاد و جشنهای مذهبی مردمی و خودجوش چه کردیم؟).
تا اینجا ممکن است محکوم باشم به اینکه تنها عجز و ناله کردهام بی آنکه راه علاج و درمانی پیشنهاد کنم. اگرچه این مطالبه همیشه به حق نیست و بخشی از قدرتِ پشتِ آن، ناشی از روحیه عملزده و اورژانسیِ فرهنگی ما، در مقابل پدیده جانسخت و پُر اینترسی فرهنگ است، با این حال در مقام پیشنهاد عرض میکنم که به نظر من کلیدیترین درمان این است که «و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین»؛ با این برداشت که قبل و حین و بعد عمل فرهنگی، امکانها و زمینههای پیشرفت همه جانبۀ خود را فراهم کنیم؛ آنچنان که همچون فرد رشیدی، صاحب کمالات و دانشها و لااقل یک تخصص، در میدان عمل فرهنگی وارد شویم. بیشتر و بهتر مطالعه کنیم، نه صرفا مطالعاتی که عقاید دیروزمان را نوازش میکند، نه! مطالعات گسترده و چرخشی، همچون سفری اکتشافی؛ و لااقل چنین باشد که در اقوال و عقاید دیروز و امروزِ مردمان سرزمینمان، عامی و بیاطلاع نباشیم.
بعد نوشت:
+ این یادداشت در دومین شماره فصلنامه چراغ، نشریه داخلی فعالان و مراکر فرهنگی مردمی -ص20-21- به چاپ رسید.
+ طراح تصویر، به مناسبت نوشتهای مشابه، خانم زهرا صفاییپور .