پیشانی: سخنرانی دکتر بیژن عبدالکریمی در نشست رونمایی از سه کتاب تازه منتشرشده انتشارات نقد فرهنگ به نقل سایت فرهنگ امروز؛ بیانی از اصلیترین دشوارهای فرهنگی پیش روی جامعه ما.
ضرورت به رسمیت شناختن «دوقطبی شدن جامعه ما»
در شرایط کنونی، و با توجه به بحرانهای عمیقی که جامعه ما در حال حاضر با آن روبروست، یکی از حقایقی که باید بدان توجه کرد و بسیاری آن را نادیده میگیرند، این حقیقت است که جامعه ما «جامعهای دوقطبی» است. یکی از مهمترین حقایقی که در شرایط کنونی باید بدان اذعان داشت این است که جامعه ما از مدتها پیش به تدریج دوپاره شده، این دوپارگی امروز خود را به نحو شدید و کاملاً آشکاری نمایان ساخته است. انتساب این دوپارگی به توطئه بیگانگان، تأثیر عوامل خارجی یا تبلیغ رسانههای غربی، به معنای نادیده گرفتن حقیقت، پشت کردن به واقعیت و ساده و مبتذل کردن یکی از بنیادیترین مسائل اصلی ما و انبوهی از معضلات پیرامونی آن است.
امروز جامعه ما، جامعهای دوپاره است و این دوپارگی نه حاصل تلاش دشمنان و بیگانگان بلکه امری کاملاً طبیعی و حاصل دو گونه جهانبینی، دو نحوه هستیشناسی و دو شیوه مواجهه با جهان است: جهان سنت، باورها و شیوههای زیست فردی ، اجتماعی و سیاسی حاصل از این باورها از یک سو و جهان مدرن، ارزشها و باورها و شیوه زیست فردی، اجتماعی و سیاسی مبتنی بر ارزشهای مدرن از سوی دیگر.
بیزبانی
یک. از اساسیترین مشکلات تفکر فرهنگی ما، محدود، محلّی و موضعی بودن است. یعنی مثلا تنها به کارِ خودمان و دیگر قُلهای همسانمان میخورد. منطق و زبان حاکم برآن، تنگ و کمدامنه است؛ بیخبر از دگرگونیهای زمانهای و رمینهای؛ بر ساز خود کوفتن؛ «دیگری» را ندید گرفتن؛ خود گویی و خود خندی؛ و به نام فرهنگ، بی گفت و گو، رجز خواندن است. این هم ریشه دارد در خود را «عقل کل» دانستن، دیگر اندیشهها، ریشهها، ذائقهها و سرزمینها را نشناختن و با خودشیفتگی دیگران را ارشاد فرمودن. این خودشیفتگی درمان سریع ندارد اما درمان عاجل-ش این است که
ـ آقای دکتر! به نظر میرسد شما نسبت به شرایط کنونی ما خیلی خوشبین نبوده، حتی میتوان گفت تا حدی نیز بدبین هستید. آیا این تلقی درست است؟
ـ «خوشبینی» و «بدبینی» دو مفهوم سایکولوژیک هستند و نه متافیزیکی. متعاطیان فلسفه حق ندارند بر اساس مقولاتی روانشناختی دربارة جهان بیندیشند.
درست است که بنده معتقدم نیهیلیسم و سیطرة فرهنگ نیهیلیستی و سوبژکتیویستی دورة جدید حقیقت و ذات انسان را به خطر انداخته است، اما این دریافت از وضعیت جهان کنونی را نباید به منزلة نوعی بدبینی روانشناختی تلقی کرد. اگر حقیقت انسان را در خودآگاهی، قدرت انتخاب، استقلال و قدرت تصمیمگیری درونی و نحوة زیست اصیل بدانیم، وجود این اوصاف در زندگی و نحوة بودن بشر امروز بسیار کمرنگ و نحیف شده است.
توضیح: این نامه در سی و دومین سالگرد شهادت استاد(1390) به دست ایشان رسید: لینک انتشار
نگارش این سطور با دو نیت اصلی صورت گرفته است. نخست قدردانی از زحمات بی شائبه شما، زحماتی که در طول عمر پنجاه و نه ساله[4] خود متحمل شدید و دیگر طرح برخی پرسش های تازه که پس از شهادت شما، و در واقع اصابت آن گلوله داغِ سربی به سر و صورت مبارکتان، بر صفحه ذهن و ضمیر ما باریدن گرفته و سه دهه است آنطور که باید و شاید، پاسخهای آنها را نیافته ایم. پرسشهایی که هر روز و ساعت یاد و خاطره راه و روش ستودنی شما را در خاطره ی ما زنده می کند، تا آنجا که گاهی در عالم خیال بر سر پاسخهای احتمالی شما به این پرسشها، با خود و شما بگو مگو می کنیم و وقتی کار به بحث و جدل می کشد، برخود نهیب می زنیم که "ای خیال باف! از کجا که جواب آقای مرتضی مطهری بر این پرسش این باشد که تو فکر می کنی! و باز در خود فرو می رفتیم که اگر شما در میانمان بودید با این مسائل و پرسشهای تازه و امروزین ما چه می کردید و چه حرف های نگفته دیگری برایمان می زدید و چه آثاری از شما شاهد می بودیم؟ دریغ! که این خیال بافی ها جای نفسهای گرم و متانت بررسی شما را نمی گیرد و خدا می داند که گاهی چقدر دلتنگتان می شویم. اکنون این نوشتار را با تشکر از شما شروع می کنیم و آنگاه که رسم ادب بجا آوردیم، به سراغ پرسشها می رویم.