ـ آقای دکتر! به نظر میرسد شما نسبت به شرایط کنونی ما خیلی خوشبین نبوده، حتی میتوان گفت تا حدی نیز بدبین هستید. آیا این تلقی درست است؟
ـ «خوشبینی» و «بدبینی» دو مفهوم سایکولوژیک هستند و نه متافیزیکی. متعاطیان فلسفه حق ندارند بر اساس مقولاتی روانشناختی دربارة جهان بیندیشند.
درست است که بنده معتقدم نیهیلیسم و سیطرة فرهنگ نیهیلیستی و سوبژکتیویستی دورة جدید حقیقت و ذات انسان را به خطر انداخته است، اما این دریافت از وضعیت جهان کنونی را نباید به منزلة نوعی بدبینی روانشناختی تلقی کرد. اگر حقیقت انسان را در خودآگاهی، قدرت انتخاب، استقلال و قدرت تصمیمگیری درونی و نحوة زیست اصیل بدانیم، وجود این اوصاف در زندگی و نحوة بودن بشر امروز بسیار کمرنگ و نحیف شده است. در روزگار ما، زندگی روزمره بسیار غلبه پیدا کرده، همه را اسیر خودش کرده است. امروزه «روزمرگی» دیگر یک مقوله سایکولوژیک، یعنی وصفی از احوالات روحی و شخصی پارهای از افراد نیست، بلکه به یکی از ویژگیهای دوران ما و به وصفی متافیزیکی تبدیل شده است. یعنی تمام همّ و غم بشر امروز خود زندگی روزمره شده است. در روزگاران گذشته بشر میخورد، میآشامید و خانهای داشت تا بتواند به چیزی ورای زندگی روزمره، مثل کسب فضیلت، نیل به حقیقت یا کسب لیاقت و شایستگی برای حیات ابدی، و، به هر تقدیر، به امری فراتر از وضعیت روزمره نایل شود. ملاصدرا فلسفه را، به تعبیر زیبایی، سیر از فطرت اول به فطرت ثانی میدانست. اما در روزگار ما بشر در سطح فطرت اولش باقی مانده است و کمتر میتواند به سوی فطرت ثانیاش، یعنی به سوی امری متعالی سیر کند. در روزگار ما بشر به امکانات تکنولوژیک بسیار وسیعی دست یافته است و همین امر چشمهای بسیاری را خیره کرده است، لیکن در همان حال، علیرغم وجود این همه امکانات و تسهیلات، زندگی بیکیفیت و امری کاملاً کالایی و مصرفی شده است. تمام تلاش بشر برای حفظ امکاناتی است که به واسطة حیات علمی و تکنولوژیکش به دست آورده است. تلاش برای به دست آوردن این امکانات و حفظ آنها مستلزم پرداخت هزینهای بسیار سنگین است. هزینهای که بشر امروز برای نیل به تسهیلات اولیة زندگی میپردازد سرمایة وجودی خود اوست. این گرانبهاترین هزینهای است که بشر برای فراهم ساختن امکانات اولیة زندگیاش تاکنون پرداخته است. یعنی تمام زیست بشر امروز مصروف کسب امکاناتی برای زندگی است بیآنکه فرصتی برای خود زندگی داشته باشد. به همین دلیل در روزگار ما فرهنگ و تفکر اموری ثانوی و حاشیهای تلقی شده، کمتر کسی این مقولات را جدی میگیرد.
بشر روزگار ما به تمامی تحت سیطره «زمان حال» است. زمان حال در هیچ دورهای همچون روزگار ما سیطره پیدا نکرده بود. امروزه ما در زمان حال زندگی میکنیم اما نه به مفهوم عرفانی و صوفیانه کلمه. بشر دوران ما کمتر فرصت و نیز انگیزه برای رجوع به میراث و اندیشیدن بدان دارد. وی در میراث مأوا ندارد لذا رابطهاش از گذشته منقطع است. از سوی دیگر، وی هیچ امید و اتوپیایی ندارد. وی نسبت به شرایط کنونی ناخرسند است لیکن هیچگونه آرمان، ایدهال یا اتوپیایی و به دنبال آن هیچ عزمیت و ارادهای برای ایجاد تغییر در وضعیت کنونی ندارد. انسان بیامید، بیآرزو و بدون اتوپیا انسان بدون آینده است. بنابراین، بشر روزگار ما نه با میراث و نه با اتوپیا پیوندی ندارد و این بدین معناست که او نه گذشته دارد و نه آینده، بلکه یکسره اسیر زمان حال است. افق یک چنین انسانی، در قیاس با افق انسان دورانهای گذشته، بسیار تنگ است. اینها مسائلی جهانی هستند که در جوامعی همچون جامعة ما به نحوی مضاعف خود را نمایان میسازند.
در جهان روزگار ما، به دلیل عدم وجود عزمیت راسخ برای مقولات فرهنگ و تفکر اصیل، زیست انسانی بیافق شده است. انسان برای انسان بودنش نیاز به افق و خودآگاهی دارد. «خودآگاهی»، یعنی همان «سوفیای یونانی»، «دانش شاهانة افلاطونی»، «ویدیای هندی» یا «حکمت بیمغیا به غایت» ارسطویی، یعنی همان معرفت معنابخشی که جان بشر بدان بسته و وابسته است، در روزگار ما از همه سو به شدت سرکوب میشود.
اما علیرغم ناباوریام به بسیاری از باورهای دروغین ــ که بههیچوجه نباید آن را نوعی بدبینی تلقی کرد ــ در دل امیدی سرشار و راستین به ظهور افقی تازه دارم که نشانههایی از آن در این سو یا آن سو، از جمله در دیار ما سوسو میزند.
اگر از هر فرد پرسیده شود که در زندگی به دنبال چه چیزهایی هستی؟ و چه چیز زندگی را برایت معنادار کرده است؟ سوال پیچیده ای است که رو به رو شدن با پاسخش سخت می شود!
هدف زندگی به سمت"داشتن ها " است یا به سمت " بودن" ؟
و معناداری زندگی به احساس، افکار و رفتار جهتی چند جانبه و عمیق می دهد. این مسئله بی اهمیت نیست.
داشتن های بیشتر و بیشتر و جلوه کردن در نگاه دیگران معنایی می شود برای زندگی های ما، و آن را با بودن اشتباه گرفته ایم!
این خودآگاهی حقیقی و سالم، که انسان را بی قرار می کند برای رفتن در مسیری که در جهت رشد و بودنی انسانی باشد، چیست؟ و افراد هم ادعا می کنند می دانند ! هستند افرادی که سعی کرده اند استعدادهایشان را به تکامل برسانند اما باز ناراضی اند و سرمایه وجودی خود را در مسیری ماندگار رهبری نکرده اند!
به نظر می رسد سبک های زندگی از ریشه معناداری زندگی که امید و هدفمندی را جهت می دهد، تغذیه می شود؟