بهمن ماه 92؛ پس از یک همصحبتی دلچسب اتوبوسی با محسنِ عزیز تحریر شد.
در گفتگوهای روزمره اگر دو نفر بخواهند با هم بحثِ خوب و رضایتبخشی داشته باشند، حداقل شرط آن این است که در بدو امر حرف یکدیگر را بفهمند. و اگر دو نفر بخواهند حرف یکدیگر را بفهمند، باید دست کم قدری در "زیست-جهان" یکدیگر زندگی کرده باشند و پیچ و خم اندیشه یکدیگر آشنا باشند. این شرطِ لازم و اولیه، در سطح برخی بحثهای روزمره–مثلا برخی بحث های سیاسی که در آن رقبا، به طور طبیعی، و در طی چندین دهه فعالیت، شور و شیرین سیاست را می چشند، و به اقتضای شرایط، مصالح، و غیره، گاهی به هم نزدیک و گاهی از هم دور، و گاهی با هم جابهجا میشوند، ممکن به نظر می رسد، اما در بحث های بنیادین فکری و فلسفی، هم زبانی بر مبنای فهم مشترک و زیستن در "زیست جهان" مشترک، در تاریخ اندیشه، تقریبا نادر است.
چارچوبههای فکر فلسفی، در زیرِ زمینِ زمانه است، و خاصه آن زمان که تئوریها هنوز، هیچ جوانهای بر شاخۀ عمل ندادهاند، فهم و تلطیف آنها در سطح عمومی تقریبا ناممکن است. زمان لازم برای این حفاری، و زیستن در "زیست جهان" اینگونه افکار فلسفی، غالبا بیش از عمر طبیعی یک انسان و گاهی بیش از چند قرن است.
این خصوصیت گریزناپذیر فکر فلسفی، آن را در ظاهر از گفتگو گریزان، و خزیده در خاک تنهایی و انزوا نشان می¬دهد. این است که در نظر بیشتر ما، فیلسوف، به خاطر فلسفه اش، نه اهل گفتگو است، و نه عنصری فرهنگی، و نه مرد عمل! وقتی سطح گفتگوی فرهنگی جامعه مجلسآرایی در همایشها، آوازهگری در گالریها، یا مقالهنویسی(غالبا باید بخوانیم: مقاله سازی) در مجلات است، فیلسوف، جنزدۀ کوته فکری است که شب و روز با "خودش" حرف می زند!
اما با تعمیق معنای گفتگو و در نظر گرفتن مخاطبی دیگر، فیلسوف زنده ترین، اجتماعی ترین، و گفتگوکننده ترین فرد جامعه است. فیلسوف در کُنج اتاق خود، نه لزوما با هم سایۀ خود، بلکه با همآستانههای خود سخن میگوید. با همه پرسشگران تیزببن و باریکاندیش همسخن می شود. به تاریخ فلسفه بنگرید! کدام فیلسوفِ تحولآفرین، قبل از مرگ، "چهرۀ ماندگاری" شده است؟ خوششانسترین فیلسوف ها در تاریخ فلسفه حداکثر، مجلس ترحیم باشکوهی داشته اند! حقِ تالیفِ دست نوشته های آنان را، خرج کفن و دفنشان کرده اند! این است که ظاهرا واقعیت از این حکایت می کند که سهم فیلسوف ناگزیر تنهایی است. فیلسوفی که تنها نیست، شاید، و البته شاید، به کار دیگری مشغول است.
بعد نوشت:
این "شاید" گفتن ها دو جنبه دارد: یکی اینکه نه هر که تنها شد، لزوما فیلسوف است، و نه هر که در جمع شد، لزوما نافیلسوف، و دیگر اینکه، نه هر که همزبان داشت، لزوما فیلسوف نیست و نه هر که همزبان نداشت، لزوما فیلسوف است. از این جهت در مفهومِ پرورده نوشته من "جزامیان دیوانه"، که تنها هستند، و "هذیان گویان روان پریش" که همزبان ندارند، با فیلسوفان در یک دسته، در کنار هم، خوش و خرم اند! و هنوز تنها یک فیلسوف می تواند فرق فیلسوف از نافیلسوف را تمیز دهد، و من نمیتوانم!