سلام و عرض ادب
یکی دو نکته و ایده:
کتابخانه ها سخت افزارهای تحقیق اند. ما تا وقتی روی نرم افزار تحقیق یعنی آن ذهنهایی که باید از این سخت افزار استفاده کنند کار نکنیم، نتیجه چندانی نمی گیریم. مثلا
سلام و عرض ادب
یکی دو نکته و ایده:
کتابخانه ها سخت افزارهای تحقیق اند. ما تا وقتی روی نرم افزار تحقیق یعنی آن ذهنهایی که باید از این سخت افزار استفاده کنند کار نکنیم، نتیجه چندانی نمی گیریم. مثلا
بارها وسوسه
شده ام تجربه های متفاوت رویارویی با آدمهایی مختلفی که رشته ام را می
پرسند، بنویسم. امروز یکی از جالب ترین آنها رخ داد. رفته بودم در
پاسگاه نیروی انتظامی(!)برای انگشت نگاری!
سرباز وظیفه پشت باجه نشسته بود و اطلاعات را وارد سیستم می کرد. مدارک را از لای شیشه هل دادم تو!، چند ثانیه و فقط چند ثانیه، که گذشت، چیزی پرسید؟ اصلا متوجه حرفش نشدم! گفتم: چی می فرمایید؟! .... و این آغاز گفت و گوی چند دقیقه ای ما بود.
- سرباز: فلسفه اسلامی می خونی؟
این نوشته یک تمرین یا همان مشق کلاسی است، وقتی به صفحه ی 20 کتاب هنر خلاق نوشتن، به قلم گابریله ال. ریگو- (نشر) کتاب آمه- رسیدم، نویسنده از تجربه دانش آموزان اش درباره نگارش متنی درباره "من" سخن می گفت. در اینجا کتاب را بستم و تصمیم گرفتم من هم همین تکلیف را انجام دهم.
موضوع اصلی فصل نخست این کتاب "کشف کردن استعداد نویسندگی" با "ساده گیری در نگارش" و بها دادن به مرحله "جوشش" و "نشان دادن بار احساسی کلمات" است.
در این نوشته، از احساس خود درباره معنای آیه ی: "وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلَکِنْ لا تُبْصِرُونَ(واقعه/85) : و ما به آن [جان شما] از شما نزدیکتریم ولى شما به چشم بصیرت نمى نگرید" و آیه "...و اعلموا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبهِ (انفال/24): و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل می گردد"(ترجمه ی خرمشاهی)، الهام گرفته ام.
*تصویر: اثر: ابراهیم دریس
من، ... وقتی ادایت می کنم، کجایی؟ بگذار دوباره امتحان کنم، من! من! من!
انگار صدایم به جایی می خورد و بر می گردد! مثل کسی که
تقریبا دو ماه از شروع مسئولیت من در جایگاه مشاور اداره طرح و برنامه سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان میگذرد. دو ماه از تصمیم دندانشکن من(!) برای قبول کار اجرایی در یک نهاد نیمچه دولتی- یا لااقل با روحیه دولتی.
از همان هفتههای اول قصد داشتم روند مواجهام را با سازمان، فرایندها و ماجراهایش بنویسم یا لااقل یادداشتهای در اینباره بردارم؛ که نشد! چرا نشد؟ برای اینکه حجم دادهها و محورهای هجوم آنها به مغز کوچک من زیاد بود، زیاد!. و این هم دو علت عمده داشت: اول اینکه من در روزهای اول با تمام قوا در خدمت سازمان نبودم. یعنی چند کار عقب ماندۀ روی اعصاب داشتم که ذهن مرا به شدت درگیر می کرد. علت دوم، چیزی بود که پیش از این برایم پیش بینی پذیر نبود، واقعا نبود! من در همین جا اقرار میکنم که واقعا فکر نمیکردم در سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان اینهمه کار خوب و متقن شده باشد. راسیاتش قبلا فکر میکردم یک سری جوانک دورهم جمع شدهاند و کارهای نیم-بندی میکنند اما، واقعا، لااقل در این بخشی که به من پیشنهاد فعالیت شده بود اوضاع اصلا اینطور نبود. «اداره طرح و برنامه» یک دفتر کاملا فنی و در مقایسه با دیگر بخش های سازمان یا احتمالا سازمان های دیگر، دانش-محور بود.