اشاره: «رویش» کارگاه آموزشی جورواجوری با موضوع تحریک یادگیری در توجه به مهارتهای تفکر خلاق، تفکر نقاد و روحیه تحقیقاتی نسبت به مشهورات، علم و جامعه بود که در جمع نوجوانانی 15-16 ساله ( در دو گروه دختران و پسران) و در سال 1385، در طرح یاران (وابسته به استانداری اصفهان) به اجرا درآمد. رویش شامل 7 جلسه کارگاهی بود، که در یک تابستان خاطره انگیز و در ادامه آن سه جلسه پاییزه به انجام رسید.
دیروز، یکی از بچههای رویش که حالا در زمینه کارگردانی و مستندسازی فعالیت میکند نماهنگی از شعارهای کارگاه رویش را - پس از 9 سال - به من هدیه کرد. در این نماهنگ او «اسلایدهای کلاسیمان» را با صدای «باهمخوانی» بچهها ترکیب، و تدوینی جذاب از آن ارائه کرده است.
من این نماهنگِ نازنین را با همه دوستان همپیشانی ام به اشتراک میگذارم. همچنین متنی را که دو سال پس از کارگاه رویش در توصیف آن نوشتهام به نماهنگِ رویش سنجاق میکنم. امیدوارم برای بینندگان و خوانندگانش شادیبخش باشد.
از بچههای رویش هم میخواهم برگی دیگر از دفتر خاطرات رویش را با نظرات نقادانۀ خود ورق بزنند.
- دریافت نماهنگ شعارهای رویش، اثر نازنین چیتساز: آینجا(48MB)
در توصیف کارگاه رویش:
آنچه در پی میآید دل نوشتهای است جسته و گریخته که به پاسداشت و یادمان کارگاه آموزشی رویش تحریر میکنم. این نوشته از انتظارت، و ایدههای شکلگیری این کارگاه و انگاشتهای ابتدایی من در طراحی و اجرای این دوره سخن میگوید.
به خاطرات آموزشیام که رجوع میکنم کارگاههای «رویش» و «معادلات اندیشه» دردسرسازترین، خطرپذیرترین و پرماجراترین تجربههای آموزشیام به حساب می آیند.
رویش از آنچه دست اندرکاران طرح یاران تصور مینمودند، متهورانهتر بود و در حاشیه خود ماجراها و بحث های بسیاری را رقم زد.
اکنون با گذشت تقریبا دو سال از رویش و ماجراهای آن، مایلم تا قدری از احساس و ایده ام را با شما بازگویم و رویش را نه آنچنان که بود، بلکه آنچنان که میبایست میبود، در نظر آورم. آنچه میگویم همه آنچه برما گذشت است، را تایید نمیکند، بلکه ایدههای معلمی است که خود در رویش، رویش یافت و اکنون شوق بازگویی خاطراتش دارد. تا چه مقبول افتد و در نظر آید...
رویش را نظمی جز بازیهای ما هدایت نمیکرد.
رویش به شیوه معمول کلاسها نظمی نداشت! یعنی کسی را در آن ساکت نمیکردند و سئوالی را به جرم خارج از کتاب بودن، محکوم به سکوت نمیدانستند!
بازی بود و به اندازه یک بازی نظم داشت!
شاید بگویید بازی، کار کودکان است.
درست است، اما میدانید که بازی جدیترین کار کودکان است!
رویش به اندازه جدیترین کار کودکانه ما نظم داشت و همین کافی بود!
بازی جدی ما، مشق و تکلیف و عتاب و غم و شادی داشت.
من گمان نمیکنم که ما رویشیها به اندازهای که در رویش مشق و برداشت و تکلیف فکری نوشتهایم، جای دیگری ... نمی دانم! چرا درباره چیزی که نمی دانم حرفی بزنم؟!
رویش قانون داشت، نظم داشت اما نظم خودش، قانون خودش!
آنچه از ما روییدن گرفته بود!
رویش فراموش کردن دانسته ها، و ستایش ندانسته ها بود!
ارزش دادن به پرسش هایی که در گنجینه جان ما پنهان شده اند!
و نترسیدن برای به سراغ این گنجینه رفتن و شجاعانه با آن روبرو شدن!
«تفکر کن، نترس»، شعار شماره یک ما بود.
و « در اینجا مهم نیست چه عقیده ای دارید، ....» (!)، شعار شماره دو.
دیده اید تا به حال، چشمان امیدوار کودکی را که برای اولین بار سیب قرمزی را می بیند!
دیده اید، جمع کردن انگشتان اش را وقتی می خواهد سیب را لمس کند؟
دیده اید کودک چگونه به شکلک هایی که در می آورید، نگاه می کند!
در کودکان سیاحت کرده اید!
در چشمانشان غرق شده اید؟!
به زیارت «رهپویان شناخت» رفته اید؟
رویش توبه بود!
بازگشت به کودکی!
رویش، کودکی ما بود!
یک کودکی بازیافته!
فریادی بر فشار زمانه ای که می خواست زودتر از آنکه باید، بزرگ شویم.
عادت ها را قانون سازیم، و این «چرا»ی لعنتی، هرچه زودتر از دهانمان بیفتد!
زندگی آبرومندی پیدا کنیم، و به شهروندان مطیعی در شهر «بایدها» تبدیل شویم.
باید به حضور انورتان عرض نمایم که رویش در قریب به هزارصفحه از دست نوشته بچه های یاران، از تکلیف و برداشت و نقاشی و شعر و .... بازتاب شده است، هزار صفحه ای که در آنها هزاران نکته باریکتر از مو، پیدا خواهید کرد!
نوشتههایی که همه انها خوانده شده است و با هر یک به زبان خود، پاسخی یافته است. نوشته هایی که هنوز با من سخن میگویند.( امیدوارم روزی بتوانم گزیدهای از دسترنج و نوشته های بچه های یاران و رویش را در همین جا منتشر نمایم)
بی باکی صفت اندیشه است و رویش بی باک به پیش می رفت!
آیا شما میتوانید کسی را به تفکر درباره چیزی دعوت کنید و از قبل مطمئن باشید (و اراده کنید) تا به نتایجی که شما می خواهید رهنمون شود؟
تفکر بی نتیجه نیست، اما نتیجه آن را نمی توان از پیش معین کرد!
حساسیت و خطرپذیری رویش در وارد شدن به معرکه ای بود که نتیجه اش از قبل مشخص نبود.
رویش مانند تفکر بی باک بود!
نه آنکه من بی باک باشم یا از جانب خود به بی باکی آن فتوا دهم، نه!
رویش از تفکر رنگ گرفته بود!
رنگی که اگر نمی گرفت، هرگز رویش نبود.
در کارگاه رویش، مثل همه بچه ها، فکر می کردم، تردید می نمودم،
سئوال میکردم، می خندیدم و گاهی واقعا مصطرب میشدم!
حالا چه می شود!
این بحث به کجا می رود!
واقعا پاسخ این پرسش چیست؟!
اینها را نمی دانستم.
آنچه می دانستم این بود که این راه باید به هر قیمتی طی شود!
این «چرا»ی دوست داشتنی باید بماند!
مرگ شایسته جان این پرسش نیست!
حالا بیش از دوسال از رویش گذشته است.
رویشی های آن روز، بچه های دبیرستانی امروزند.
برخی دیگر یاران نمی روند، برخی می روند و برخی شاید همه چیز را فراموش کرده باشند.
«پیشانی» فرصتی به من داد تا با مرور زمینه های فکری ام درباره فلسفه وجودی رویش، نخست، آن را برای خود مرور نمایم و دیگر، تصویر بچه ها را از منظره ای که بیش از دو سال از آن گذشته است، جویا شوم.
شاید من در یک هاله توهم ام، در یک امیدواری بی دلیل، در یک ماجرای خودساخته !
شاید رویش به هیچ یک از این اهداف نرسیده است یا شاید بدی های آن بیش از خوبی هایش بوده است.
امروز دیگر همه حرفهای دیروز، خوبی ها و بدی های کلاس در تجربه شخصی هر یک از ما عینیت و بروز یافته است و بهترین داوران آن معرکه پرماجرا، خود بچه های رویش اند.
به عنوان یک معلم، از همه رویشی هایی که دست شان به «پیشانی امیدوار» ما می رسد، تقاضا دارم ما در ارزیابی آگاهانه رویش یاری نمایند
اکنون، و دیگر بار خود را در جمع نوجوانان یاران، در زیر زمین آن حسینیه ی خاطره انگیز- که متبرک بنام چون عسل شیرینِ سردار وفا، اباالفصل العباس است، قرار می دهم.
فریاد بلندشان را می شنوم: تفکر کن، نترس !
موضوع سخنرانی را برای جلسه آینده اعلام می کنم. «منظره، پس از رویش!»
منظره ای که حالا پستی و بلندی هایش، آشکارا نمایان شده است.
راستی: نظرات برخی از بچههای رویش را درباره نوشته فوق، در نخستین انتشار آن بر روی سایت پیشانی، در اینجا میتوانید ببینید.
اصفهان-24.8.94
ابتدای این نماهنگ، با آهنگی شورانگیز است و به انتها که می رسد، آرام و آهسته، شبیه به پایان بود!!
با توصیفی که از این سال ها داشتید، و نام این کارگاه، اتفاقا هرچه به پایان می رسد باید شورانگیزتر و پرانرژی تر باشد...
با خواندن این متن، خیلی سرحال شدم!
مخصوصا آنجایی که گفته اید:
رویش فراموش کردن دانسته ها و ستایش ندانسته ها بود
بازگشت به کودکی...
چه تجربه ناب و البته غیر قابل پیش بینی داشته اید!
...
و واقعا، خیلی دوست دارم بدانم
بعد از این سا لها منظره پس از رویش، چه توصیفی دارد! حال و هوای تفکرش چطور است؟ تا کجا قد کشیده است؟