پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها
  • ۰
  • ۰

اشاره: «رویش» کارگاه آموزشی جورواجوری با موضوع تحریک یادگیری در توجه به مهارت‌های تفکر خلاق، تفکر نقاد و روحیه تحقیقاتی نسبت به مشهورات، علم و جامعه بود که در جمع نوجوانانی 15-16 ساله ( در دو گروه دختران و پسران) و در سال 1385، در طرح یاران (وابسته به استانداری اصفهان) به اجرا درآمد. رویش شامل 7 جلسه کارگاهی بود، که در یک تابستان خاطره انگیز و در ادامه آن سه جلسه پاییزه به انجام رسید. 

دیروز، یکی از بچه‌های رویش که حالا در زمینه کارگردانی و مستندسازی فعالیت می‌کند نماهنگی از شعارهای کارگاه رویش را - پس از 9 سال - به من هدیه کرد. در این نماهنگ او «اسلایدهای کلاسیمان» را با صدای «باهم‌خوانی» بچه‌ها ترکیب، و تدوینی جذاب از آن ارائه کرده است. 

من این نماهنگِ نازنین را با همه دوستان هم‌پیشانی ام به اشتراک می‌گذارم. همچنین متنی را که دو سال پس از کارگاه رویش در توصیف آن نوشته‌ام به نماهنگِ رویش سنجاق می‌کنم. امیدوارم برای بینندگان و خوانندگانش شادی‌بخش باشد.
از بچه‌های رویش هم می‌خواهم برگی دیگر از دفتر خاطرات رویش را با نظرات نقادانۀ خود ورق بزنند. 

- دریافت نماهنگ شعارهای رویش، اثر نازنین چیت‌ساز: آینجا(48MB)

در توصیف کارگاه رویش:

آنچه در پی می‌آید دل نوشته‌ای است جسته و گریخته که به پاس‌داشت و یادمان کارگاه آموزشی رویش تحریر می‌کنم. این نوشته از انتظارت، و ایده‌های شکل‌گیری این کارگاه و انگاشت‌های ابتدایی من در طراحی و اجرای این دوره سخن می‌گوید.

به خاطرات آموزشی‌ام که رجوع می‌کنم کارگاه‌های «رویش» و «معادلات اندیشه» دردسرساز‌ترین، خطرپذیرترین و پرماجراترین تجربه‌های آموزشی‌ام به حساب می آیند.
رویش از آنچه دست اندرکاران طرح یاران تصور می‌نمودند، متهورانه‌تر بود و در حاشیه خود ماجراها و بحث های بسیاری را رقم زد.

اکنون با گذشت تقریبا دو سال از رویش و ماجراهای آن، مایلم تا قدری از احساس و ایده ام را با شما بازگویم و رویش را نه آنچنان که بود، بلکه آنچنان که می‌بایست می‌بود، در نظر آورم. آنچه می‌گویم همه آنچه برما گذشت است، را تایید نمی‌کند، بلکه ایده‌های معلمی است که خود در رویش، رویش یافت و اکنون شوق بازگویی خاطراتش دارد. تا چه مقبول افتد و در نظر آید...

رویش را نظمی جز بازی‌های ما هدایت نمی‌کرد.
رویش به شیوه معمول کلاس‌ها نظمی نداشت! یعنی کسی را در آن ساکت نمی‌کردند و سئوالی را به جرم خارج از  کتاب بودن، محکوم به سکوت نمی‌دانستند! 
بازی بود و به اندازه یک بازی نظم داشت!
شاید بگویید بازی، کار کودکان است.
درست است، اما می‌دانید که بازی جدی‌ترین کار کودکان است!
رویش به اندازه جدی‌ترین کار کودکانه ما نظم داشت و همین کافی بود!
بازی جدی ما، مشق و تکلیف و عتاب و غم و شادی داشت.
من گمان نمی‌کنم که ما رویشی‌ها به اندازه‌ای که در رویش مشق و برداشت و تکلیف فکری نوشته‌ایم، جای دیگری ... نمی دانم! چرا درباره چیزی که نمی دانم حرفی بزنم؟!

رویش قانون داشت، نظم داشت اما نظم خودش، قانون خودش!
آنچه از ما روییدن گرفته بود!

رویش فراموش کردن دانسته ها، و ستایش ندانسته ها بود!
ارزش دادن به پرسش هایی که در گنجینه جان ما پنهان شده اند!
و نترسیدن برای به سراغ این گنجینه رفتن و شجاعانه با آن روبرو شدن!
«تفکر کن، نترس»، شعار شماره یک ما بود.
و « در اینجا مهم نیست چه عقیده ای دارید، ....» (!)، شعار شماره دو.

دیده اید تا به حال، چشمان امیدوار کودکی را که برای اولین بار سیب قرمزی را می بیند!
دیده اید، جمع کردن انگشتان اش را وقتی می خواهد سیب را لمس کند؟
دیده اید کودک چگونه به شکلک هایی که در می آورید، نگاه می کند!
در کودکان سیاحت کرده اید!
در چشمانشان غرق شده اید؟!
به زیارت «ره‌پویان شناخت» رفته اید؟

رویش توبه بود!
بازگشت به کودکی!
رویش، کودکی ما بود!
یک کودکی بازیافته!

فریادی بر فشار زمانه ای که می خواست زودتر از آنکه باید، بزرگ شویم.
عادت ها را قانون سازیم، و این «چرا»ی لعنتی، هرچه زودتر از دهان‌مان بیفتد!


زندگی آبرومندی پیدا کنیم، و به شهروندان مطیعی در شهر «بایدها» تبدیل شویم.  
باید به حضور انورتان عرض نمایم که رویش در قریب به هزارصفحه از دست نوشته بچه های یاران، از تکلیف و برداشت و نقاشی و شعر و .... بازتاب شده است، هزار صفحه ای که در آنها هزاران نکته باریکتر از مو، پیدا خواهید کرد! 
نوشته‌هایی که همه انها خوانده شده است و با هر یک به زبان خود، پاسخی یافته است. نوشته هایی که هنوز با من سخن می‌گویند.( امیدوارم روزی بتوانم گزیده‌ای از دسترنج و نوشته های بچه های یاران و رویش را در همین جا منتشر نمایم)
بی باکی صفت اندیشه است و رویش بی باک به پیش می رفت!
آیا شما می‌توانید کسی را به تفکر درباره چیزی دعوت کنید و از قبل مطمئن باشید (و اراده کنید) تا به نتایجی که شما می خواهید رهنمون شود؟
تفکر بی نتیجه نیست، اما نتیجه آن را نمی توان از پیش معین کرد!
حساسیت و خطرپذیری رویش در وارد شدن به معرکه ای بود که نتیجه اش از قبل مشخص نبود.

رویش مانند تفکر بی باک بود!
نه آنکه من بی باک باشم یا از جانب خود به بی باکی آن فتوا دهم، نه!
رویش از تفکر رنگ گرفته بود!
رنگی که اگر نمی گرفت، هرگز رویش نبود.

در کارگاه رویش، مثل همه بچه ها، فکر می کردم، تردید می نمودم،
سئوال می‌کردم، می خندیدم و گاهی واقعا مصطرب می‌شدم!
حالا چه می شود!
این بحث به کجا می رود!
واقعا پاسخ این پرسش چیست؟!
اینها را نمی دانستم.
آنچه می دانستم این بود که این راه باید به هر قیمتی طی شود!
این «چرا»ی دوست داشتنی باید بماند!
مرگ شایسته جان این پرسش نیست! 

حالا بیش از دوسال از رویش گذشته است.
رویشی های آن روز، بچه های دبیرستانی امروزند.
برخی دیگر یاران نمی روند، برخی می روند و برخی شاید همه چیز را فراموش کرده باشند.


«پیشانی» فرصتی به من داد تا با مرور زمینه های فکری ام درباره فلسفه وجودی رویش، نخست، آن را برای خود مرور نمایم و دیگر، تصویر بچه ها را از منظره ای که بیش از دو سال از آن گذشته است، جویا شوم.
شاید من در یک هاله توهم ام، در یک امیدواری بی دلیل،  در یک ماجرای خودساخته !
شاید رویش به هیچ یک از این اهداف نرسیده است یا شاید بدی های آن بیش از خوبی هایش بوده است.
امروز دیگر همه حرفهای دیروز، خوبی ها و بدی های کلاس در تجربه شخصی هر یک از ما عینیت و بروز یافته است و بهترین داوران آن معرکه پرماجرا، خود بچه های رویش اند.
به عنوان یک معلم،  از همه رویشی هایی که دست شان به «پیشانی امیدوار» ما می رسد، تقاضا دارم ما در ارزیابی آگاهانه رویش یاری نمایند
اکنون، و دیگر بار خود را در جمع نوجوانان یاران، در زیر زمین آن حسینیه ی خاطره انگیز- که متبرک بنام چون عسل شیرینِ سردار وفا، اباالفصل العباس است، قرار می دهم.

 فریاد بلندشان را می شنوم: تفکر کن، نترس !
موضوع سخنرانی را برای جلسه آینده اعلام می کنم. «منظره، پس از رویش!»
منظره ای که حالا پستی و بلندی هایش، آشکارا نمایان شده است.

راستی: نظرات برخی از بچه‌های رویش را درباره نوشته فوق، در نخستین انتشار آن بر روی سایت پیشانی، در اینجا میتوانید ببینید. 

اصفهان-24.8.94

دیدگاه های خوانندگان این مطلب (۶)

  • م. علیخانی
  • ابتدای این نماهنگ، با آهنگی شورانگیز است و به انتها که می رسد، آرام و آهسته، شبیه به پایان بود!!

    با توصیفی که از این سال ها داشتید، و نام این کارگاه، اتفاقا هرچه به پایان می رسد باید شورانگیزتر و پرانرژی تر باشد...

     

    با خواندن این متن، خیلی سرحال شدم!

    مخصوصا آنجایی که گفته اید:

    رویش فراموش کردن دانسته ها و ستایش ندانسته ها بود

    بازگشت به کودکی...

    چه تجربه ناب و البته غیر قابل پیش بینی داشته اید!

    ...

    و واقعا، خیلی دوست دارم بدانم

    بعد از این سا لها منظره پس از رویش، چه توصیفی دارد! حال و هوای تفکرش چطور است؟ تا کجا قد کشیده است؟

    پاسخ:
    سلام بر مشتری همیشگی درد و دل های پیشانی 
    تجربه های نابی بود. ما در دردها و پاسخ های نصف و نیمه و موقتمان «بود» شدیم. 
  • فاطمه نامجو
  • سلام
    من از همان کودکانی هستم که سالها پیش پای همین کلاس رشد یافتم.
    من کودکی بودم با هجمه ای از سوال،باذهجمه ای از باور هایی که شاید به جرات باید بگم کسی نمیفهمید.و محکوم میشد به اینکه سوال زیاد می‌پرسی، آخر یک نوجوان چرا باید سوال کند،چرا باید به چالش بکشد و هیییس فکر هایت را برای خودت نگهدار.

    این کودک نمیدانم چه کاری کرده بود که خدا پایش را گذاشت یک قدم بعد از رویش، و تمام تلاطم هایش تمام سوالاتش اصلن مهم تر از آن یک گوش شنوا پیدا شد که بدون محکوم کردنش، بدون نگاه سرزنش آمیز، حرف های این کودک را گوش کرد و کاری کرد که این کودک رام شود.
    شاید کسی باورش نشود، شاید اصلا بگویند چیز مهمی نیست اینها اما باید بگویم *بحران های نوجوانی که همه دارند در سنین نوجوانی از بیخ گوش ما رویشی ها معادلات اندیشه ای ها با حضور و هدایت*آقامعلم * این کلاس گذشت.

    برای من نوجوانی ام لذت بخش ترین زمان عمرم بود
    چرا که تمرین های این کلاس برداشت نویسی ها تفکر کردن ها، مطالعه کردن ها مرا هدایت میکرد.
    باز به جرات میتوانم بگویم اثری که گذاشت تمام فعالیت های این کلاس هنوز ادامه دارد...من جوانی بیست ساله شدم، دانشجو شدم و الان همسری شدم با ذهنی تربیت یافته از آن آموزه هایی که آقا معلم کلاس به ما داد. من عروسی شدم با همان ذهن منسجم یافته ای که آجر هایش را معلم کلاس کمک کرد درست بچینم،و اگر مادر شوم مادری خواهم شد که قطعا فرزندم وقتی رسید به سن نوجوانی ش میتوانم هدایتگر خوبی برایش باشم ان شاالله .چون مهارت هایی کسب کردم آن زمان که میدانم تحت تاثیر قرار داد لحظه لحظه زندگی مرا.و خدا را بخاطر این مسیر شاکرم. و باید بگویم. زبان من قاصر است از قدر دانی معلمی که با صبوری تمام برداشت های مرا خواند،پاورقی هایش را نوشت،به سوال هایش جواب داد، یک جاهایی سوال هایی نوشت تا من فکرکنم فکر کنم فکر کنم و کتاب بخوانم، کتاب بخوانم و کتاب بخوانم.
    چه بگویم که گفتن نشانتان نخواهد داد که چه رخ داده است.

    مستندات برداشت ها هست حاضرم نشان دهم سند هزاران برداشت را.

    پاسخ:
    سلام 
    بی‌ستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. 
    از اینکه سرخوشی کودکی هنوز در شما زنده است شاد شاد می شوم. 
    امیدوارم طرح فردای این سرزمین پر از کودکی هایی اینچنین باشد. 
    خوب است که حداقل اینجا هست و هنوز افرادی به یاد و فکر آن یاران...
    و البته کله پزی هزار جریب...
     که ما را به یاد یاران بیندازد.
    هر چند سال یک بار بیاییم و یادی کنیم و خاطره ای زنده و "یاد باد آن روزگاران"ی بگویم و به یاد یاران، لبخندی بزنیم و گوشه چشمی تر کنیم.
    یاران: طرحی که ده ساله بود و اکنون، نه سال از آن میگذرد...

    رویش!
    بسیاری از رویشی هایی که میشناسم، اکنون مهرگیاهانی در حال بالیدن اند. بعضی هم که همان اول دچار تنش های محیطی و ژنتیکی شدند و به اصطلاح: گیاه سوزی!!! 
    خدا آخر عاقبت همه مان را به خیر کناد.

    پاسخ:
    آمین یارب العالمین
  • فهیمه حداد
  • ستایش میکنم استادی را که به من اندیشیدن را آموخت و نه اندیشه را...

    من الان گریه م گرفته نمیتونم چیزی بگم!!! بعدا دوباره برمیگردم
  • پریسا عابدی
  • رویش برای من به معنای واقعی رویش بود ،رویش وجه دیگری از "منِ" من 
    رویش و البته شعارهای متهورانه ای که آقای معلم روی تابلو کلاس می نوشتند آیینه ی سوالات غریب و پیچ در پیچ ذهنِ من بود و برایم از هر آشنایی آشناتر 
    چیزی که رویش را متمایز کرد این بود که ما در رویش خودمان بودیم بی هر ترس و خود سانسوری
    هنوز طعم تردیدهایِ جسورانه  ی بعد از کلاس که ساعتها فکر و جدال به دنبال داشت را زیر دندانِ ذهن دارم و همین شد که حالا بعد از 9 سال  که سرو کارم  با نوجوانانی هم سن و سال آن روزهای خودمان افتاده ،روی تابلو برایشان  برجسته ترین شعاری را که از آنروزها در خاطرم مانده یعنی (تفکر کن نترس !)را بنویسم و سرخوش ازخاطرات آن تابستان  ،از تجربه ی شیرین آزادانه اندیشیدن و پرسیدن برایشان بگویم و حرفهایم به لطف تجربه کلاسهای رویش و معادلات از حد حرفهای شعاری معمول کمی بالاتر باشد.
    و بخاطر این تجربه ممنون شما هستم .
    پاسخ:
    خانم عابدی 
    این  کارگاه برای من هم طعم شهامت و دلیری داشت. آمیدوارم چنین بمانیم. 
    گاهی کلمه ای نوک زبانمان است...تمام وسعت ذهنمان را پوشانده اما بر زبان جاری نمی شود...جاری هم بشود می آید تا نوک زبان...جلوتر نمی آید
    وقتی یک دوست خداخیر داده اون کلمه را جلویت ادا میکنه
    حس شکر و شعف و خنکی بهت دست میده

    شعارهای رویش قوی ترین و غنی ترین بذرهایی بودن که توی باغچه ی ذهنمون کاشیتین آقا مربی

    انگار سالها اسم و رسم بذرهای جوندارترین درخت های چهارچوب بنده ذهن و فکرم نوک زبونم بود...و دیدن این نماهنگ نقش همون دوست خوبی را داشت که کلمه ی رویش و کلمه های شعارهای رویش را جلوی رویم ادا کرد
    الآن پرم از حس شکر و شعف و خنکی...

    تشکر از خانم چیت ساز
    و ممنون آقا مربی
    دعا کنین برای رشد و رویشمون...

    بیان دیدگاه

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">