پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها
  • ۱
  • ۰

این نوشته را مهرماه 1390 نوشتم. الان اوضاع بهتر شده، می‌شود، یا نمی‌شود، نمی دانم

من تا به حال سیرک نرفته ام. تصویر ذهنی من از سیرک همان تصویری است که در کودکی در برنامه "دیدنی‌ها" دیده ام. همان‌جایی که فیل‌ها روی یک پایشان می‌چرخند، شیرها از وسط آتش رد می‌شود، ببرها مثل گربه‌های ملوس روی دست و بازو چرخ می‌زنند، و فُک‌ها توپِ قرمز را روی بینی مشکی­‌شان می‌چرخوانند! این روز‌ها زیاد تبلیغ سیرک را می کنند، می خواهم بروم از نزدیک سیرک را ببینم! می خواهم بدانم در سیرک چه اتفاقی می افتد؟ مردم در آنجا به چه چیز می خندند؟!

وقتی دانشگاه‌ها جمعیتی ده هزار نفری پیدا می‌کنند، وقتی رقابت در دوره دکتری شبیه بعه رقابت در آزمون کنکور می‌شود، وقتی به یکباره ظرفیت پذیرش دانشجو چند، - و حتی چند ده- برابر می‌شود، وقتی بنگاه‌های آموزشی برای تور کردن شاگردان پولدار رقابت می‌کنند، وقتی استادان در فکر ارتقا و شاگردان در فکر دلبری از "استادان موثر در مصاحبه" اند، وقت درک را با مدرک و فهم را با تعداد مقاله می‌سنجند، وقتی مقاله دانشجو با نام استاد چاپ می‌شود و دانشجو صمیمانه به این تن‌فروشی علمی تن می دهد، وقتی "می دانم که نمی دانم" ارزش روزگار نیست، و کسی را برای پرسشهای عمیق‌اش، ارتقا نمی‌دهند، وقتی همه این "وقتی"‌ها واقعیت محقق یک جامعه و لایه زیرین آن می شود، چه اتفاقی می‌افتد؟

استاد، نام با شکوه کسی نیست که نمره تو را در کارنامه‌ات وارد می‌کند، و ثمره تو را در کارنامه خودش!  زندان بان سختگیری که تا می‌گویی:"استاد! خسته نباشید!"، تنفس اعلام می‌کند! بازرگانی که علم می‌فروشد، و بهایش را از چاه نفتی که زیر پای توست، طلب می‌کند! دلالی که تو را به درون شبکه مافیایی استادی و استادشدن راه می‌دهد، و کار را بین خودی‌ها تقسیم می‌کند!  ناشری که تو را برای پاکنویس دست­-نوشته‌هایش استخدام می‌کند، و قدر تو را به تقدیر خود گره می‌زند! ... استاد نام با شکوه کسی دیگر است! کسی که بسیار مشتاق دیدارش شده ام!

سقراطی باید!

هنگامه ای که علم را از شبه-علم بازشناسد!

نفحه ای، سوری، شیپوری، چه می دانم! ای کاش، موذنی! که نعش علم را به روز داوری آورد!

کارنامه ای دیگر!

برای مردمانی که دست راست و چپ شان را نمی‌شناسند! و با دانسته های خود زندگی نمی‌کنند! ....

عجیب خسته ام! دارم شعر می گویم!

فرایبند درست می گوید[1] که امروز نهاد دانشگاه، از همه نهادهای تاریخی و قرون وسطایی جزم اندیش‌تر است، و دستگاه تفیتش عقاید هولناک‌تری دارد، وقتی می‌شنوم که در دایره استخدام هیئت علمی دانشکاها دارند چه سئوال­‌هایی می‌پرسند و چه مغرور و چه بی مهابا همه کارهای خود را مکرر در مکرر، وحی منزل می پندارند!

کار بدجوری گره خورده است!

نه ناامیدم و نه می خواهم کسی را به گریه آورم. نه مغز خر خورده ام تا با دم شیر بازی کنم و نه شیر آن دراز گوش را، تا مرد سیاست و معرکه گیر این میدان شوم!

می بینم که آنچه گره ها را کورتر می کند، خود مسائل  نیست، دست های مدعی بی شماری که در خیال خود در حال بازکردن گره هایند!

 هم‌همه‌ای از دست‌ها(!)، دست‌هایی که برای بازکردن گره ها، هم دست نمی شوند!  و برآنند تا بازشدن تک تک گره ها را به نام خود، نه آرمان و کشور و حتی ایمان خود، ثبت کنند!

یک دست واقعا دزد و منفعت طلب است و دست دیگر به ناحق به همین صفات متهم! دستی به کار است و دستی در کار دست اندازی! دستی دارد گره را کور تر می کند و فریاد که "یک "آن" صبر کنید، الان باز می شود!" دستها برای او دست می زند، و دستی به او تقدیر نامه می دهد! کار دست به دست می شود! و در این میان گره کوچک ما، همچنان برجای خود، هاج و واج مانده است!

اوضاع خیلی وخیم است، و زخم پیکرمان بدخیم! دستمال جراح عفونی است و تیغِ جراح کند شده است! بی حسی است که همه چیز را فراموشت می کند! خسته ام! می روم تا یک سیرک واقعی را ببینم!

.... آنجا که شیران قوی پنجه را به گربه های ملوسی تبدیل می‌کنند، و بر این کار،  نام "تربیت" می‌نهند! و به این هنرنمایی و کاردستی خود، از ته دل می خندند!  

پایان

نظرات دوستان و همراهان هم‌پیشانی ام درباره این نوشته اینجا قابل رویت و پیگیری است. 

بعد نوشت:

امید که تندی و شلتاق و کوچک دلی این قلم در این نوشتار، عاقلان دور اندیش و دریا دلان خوش اندیش را نیازارد و آن را به حساب توصیف درد حاصل از یکی دو مورد خطایی شمارند که احتمالا در این 100 ساله اخیر،-با گرایش به 70 سال اول- در این مرز و بوم اتفاق افتاده است.

و امیدوارم مردان عمل و سازندگان فردای ما عرایض این ذره زیراتمی را نادیده بگیرند، و مصلحان دین و خوش اندیشانِ تدبیر، اوقات رحمانی خود را به انفاس دنیایی این دنی، مخدوش نسازند. و از صمیم قلب امیدوارم که همچنان و همواره، همه کارهای خوب روزانه خود را، با همان شتاب و سداد قدیم پی بگیرند.

این وجیزه بی مایه عارضه خستگی است! حساب و کتاب، قلم و دوات، طرح و تدبیر و ارائه پیشنهادهای سازنده کار فرادستان و هزاردستان و مهتران است! ما فقط آخ و اوخ می کنیم! شاید کسی به دادمان برسد!


پینوشت: 

[1] به گفته های فرایبند(Feyraband)، فیلسوف علم معاصر در مقاله " چگونه از جامعه دربرابر علم دفاع کنیم؟/How defend the society against science" اشاره دارم.

دیدگاه های خوانندگان این مطلب (۷)

خیلی وبلاگ عالی و خوبی داری لذت بردم واقعا من هم البته یه وب دارم که متاسفانه کسی به من سر نمی زنه و تنهام www.b2love.rzb.ir دوست داری بیا نیامدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی
پاسخ:
 سلام 
بازدید آمدیم! 
وبلاگتون شلوغه! یه نخ تسبیح می خواد و کمی هرس کردن. حرفهای خودتان را بنویسید . 
کد امنیتی را هم بردارید خیلی سخته! من نتونستم با چند بار تلاش وارد بشم!
 
موفق باشید. 
  • م. علیخانی
  • فضایی که به مرور به مرحله درماندگی آموخته شده می رسی! و تبعیت کردن


    دیگر به سختی به بچه ها می گویم که: به دنبال راه خودتان باشید، انتخابگر باشید، همنوایی و تقلید نکنید، سوال های ذهن خودتان را پیگیری کنید و پاسخش را کشف کنید. دیگر به سختی می گویم پای خودتان بایستید!

    یاد پیامدهای آن می افتم... که چه چیزی در انتظار آنهاست. مگر اینکه صخره نورد بشوند، خلاف جهت آب شنا کنند، استقامت گرایی و پشتیبانی داشته باشند.

    حداقل برای زمانی کوتاه وقتی ذهنشان را قلقلک می کنی و احساس امنیت کنند؛ چقدر تشنه کشف و شناختن هستند، چقدر می پرسند، چقدر می خواهند خودی نشان دهند. دیگر کمتر شبیه به هم حرف می زنند.

    در اینجا به سختی فرصتی، برنامه ریزی، استقبال و حمایتی در اینباره تعریف شده است، این کارها را بیشتر وقت تلف کردن می دانند، نمره که ندارد! مگر اینکه ربطی به سوال کنکور داشته باشد و رتبه تک رقمی.

    اینجا موفقیت و رضایت و دانستن چیز دیگری تعریف می شود. حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

    و اینجا مدرسه است،.... بعد از آن مهد کودک ها،.... برای ورود به آن دانش گاه ها. مکان های رشد و پرورش و آموزش برای نقش آفرینی در جامعه ای که باید خودت را در آن جای دهی. و وقتی به این مرحله رسیدی، چگونگی اش، دیگر با خودت...

    شاید، احتمالا، امیدواریم، آینده گان خبرها و گزارش های متفاوتی بنویسند.....

    پاسخ:
    چقدر تایپ کنم و پاک کنم. 
    چیزی چرا بنویسم.

  • یک علاقه مند به منطق
  •  ان شا الله بهتر میشود خراب کردن خیلی راحت است و متاسفانه اون بنای کج و کوله ای که ذره ذره و با خون دل و با آزمون و خطاهای بسیار، بعد از انقلاب فرهنگی در سیستم دانشگاهی ساخته شده بود به راحتی منهدم شد(مانند بقیه مملکت!) و الان (حتی اگر همه همدل بودند!) ، درست کردنش و حتی در مسیر درست قرار دادنش، بسیار دشوار است.

    یک شعر از سعدی را که معمولا در کلاسهایتان میخواندید (به مناسبت قافیه جالب و عجیب سیخ و بیخ ) به نظرم اینجا مناسب است:

    اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبــی                       برآورند غلامان او درخت از بیخ

    به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد                      زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

     

    بعضی از قسمتهای متن برای من بسیار زیبا و شیرین بود مثل این تکه:

     

    یک دست واقعا دزد و منفعت طلب است و دست دیگر به ناحق به همین صفات متهم! دستی به کار است و دستی در کار دست اندازی! دستی دارد گره را کور تر می کند و فریاد که "یک "آن" صبر کنید، الان باز می شود!" دستها برای او دست می زند، و دستی به او تقدیر نامه می دهد! کار دست به دست می شود! و در این میان گره کوچک ما، همچنان برجای خود، هاج و واج مانده است

    یا:

    این وجیزه بی مایه عارضه خستگی است! حساب و کتاب، قلم و دوات، طرح و تدبیر و ارائه پیشنهادهای سازنده کار فرادستان و هزاردستان و مهتران است! ما فقط آخ و اوخ می کنیم! شاید کسی به دادمان برسد!

     

    میخواستم این مطلب را بفرستم که نوشته سرکار خانم علیخانی (درست گفتم خانم ؟) را خواندم باید بگویم که با آخ و اوخ کردن و حتی فریاد زدن مشکلات، کاملا موافقم، اما با ناامید شدن و دست از تلاش برای انجام بهترین و درست ترین کار کشیدن به هر دلیل موجه و ناموجهی مخالفم. برای تغییر اوضاع ، تک تک ما باید تغییر کنیم.
  • نازنین مقدم
  • درد آور بود، کاش بازى با دم شیر کمترین تأثیرى در بهبود اوضاع داشت!
    ولى این را مى دانم این روزها این طرز فکر از همان دوران مهد کودک هم توسط والدین به بچه ها تزریق مى شود و انسان هایى مسخ شده راهى دانشگاه ها و پس از آن نظام تصمیم گیریها میشوند، یک پارادوکسِ غم انگیزِ پیچ در پیچ!
  • م. علیخانی
  • صحبت از نا امیدی نیست که اگر بود، در این فضا این گفتگوها شکل نمی گرفت.

    از طعم تجربه هایی گفتم.

    کم و بیش می دانیم برای تغییر، باید آگاهانه ضرورت تغییر را بپذیریم و متعهدانه کاری کنیم. اما مسئله "چگونگی " این تغییرها ست.

    وقتی با دوره سنی در ارتباط باشی که  در حال عبور از بحران هویت هستند، بیشتر تصمیماتشان در اختیار خودشان نیست و استقلال و امنیت روانیشان به محیط و اطرافیانشان وابسته است. محتاط تر پیش می روی که بدون پیش بینی آنها، آسیب زا تر می شود. مگر چقدر بین مدرسه و خانواده ها هماهنگی هست!

    من در این مسیرم، برای شناخت و تغییر خودم. و برای پیشنهاد و راهنمایی کوچکی حتی به یک نفر،  حتی آموزشی با حضور چهار نفر سر کلاس!

    گاهی هم رد پایی از خستگی ها، تردیدها و فرسودگی ها نمایان می شود... که باید خودت را بازسازی کنی

    عقل و اخلاق جهان‌شُمول / سرودها/ادبیات
    والاترین خرد جمعی و اخلاق، در دموکراسی جهان‌شمولی انجام می‌پذیرد
    خوشبختانه یا بدبختانه در دهه ی اخیر فقط به این روش زندگی کرده ام که برای هر تصمیم، قضاوت و یا سخن، سناریویی چند خطی یا حتی چند صفحه ای از حالات ممکن احتمالی پیش بینی و تصور کرده ام
     آنچه شما فرموده اید کاملا صحیح است و زخم چنان عقونیست که امیدی به بهبود آن نیست! فقط می توان و باید جلوی سرایت را به دیگر نقاط پیکر این مادر در حال احتضار گرفت. مادری که هر سال نسلی نو را آبستن است!
    لکن درد اینجاست که راهکار مناسب بسیار دشوار و طولانی است. خودتان بهتر می دانید! حرف من و شما کافی نیست! کُلی من و شمای "ما" شده نیاز است! این مسیر به عمر ما ممکن است قد ندهد ولی پیمودنی است
    آنچه مایه ی تردید من است، مقاومت و مخالفت آنهاییست که از وجود زخم خرسند و بهره مند اند، آنهایی که خوب می دانید یا باید درمانی جدی و شدید برایشان تجویز شود که نمی گذارند ! یا اینکه درمان اندک که در کوتاه مدت، شدت مرضشان بر تلاش درمانگران ضعیفی چون ما غلبه می کند
    پاسخ:
    آه بر قدرت؛ بر ثروت؛ پیروز است!

    بیان دیدگاه

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">