این نوشتهها روایتی است اول شخص، از ظلمهای آموزش و پرورش بر من. برای این میگویم: «بر من» که نشان دهم توجه دارم که نباید حکم کلی بدهم و حرفهایم را قضاوت و حکم نهایی بدانم. من معتقدم بسیاری از افکار غلطی که امروزه با من است دسترنج نظام رسمی آموزش و پرورش و برنامه درسی نسنجیدۀ است و اکنون دوست دارم آنها را با دیگران به اشتراک بگذارم. برای این کار سه هدف دارم: اول اینکه اگر در افکارم خطایی هست خوانندگان بر من یادآور شوند، دوم، آن دسته از خوانندگان که مایلند با بیان نکات تکمیلی، و بیان نمونههای دیگر بر غنای این نوشتهها بیافزایند و ان را از حالت صرفا شخصی درآورند، سوم، اگر حرف حسابی در این نوشتهها بود، منشاء تغییر نگرش یا عملکرد افراد دلسوز و تحولخواه قرارگیرد.
گفتار اول: سعدی، تایپیست بزرگ قرن هفتم!
یکی از ظلمهای آموزش و پرورش این است که سعدی، مولوی، حافظ، رودکی و جامی و ... را فقط در کلاس ادبیات و نه در کلاس اجتماعی، روان شناسی، دین و زندگی، و ... به دانش آموزhن معرفی میکنیم. میگوییم اینها «شاعر»ند، و بر این اساس جای آنها در کتاب ادبیات است نه جای دیگر. این امر مانع میشود تا دانش آموز ما مثلا حافظ را در مقام یک اندیشمند و منتقد اجتماعی ببیند و در ادامه، زندگی عقلانی خود را با او پیوند بزند.
به نظر من اگر شعرای ایران زمین، از قبر بیرون بیایند، با داغ و درفش به دنبال سیاستگذاران آموزش و پرورش میافتند تا حقشان را کف دستشان بگذارند. این فقره، درست مثل این است که به من، در مقام نویسنده این یادداشت، جایزه یا مدرک تایپ کردن بدهید؛ یعنی به جای اینکه درباره درونمایه نوشته ام حرفی بزنید به این نکته نغز بپردازید که افرین بر شما که می توانید یک متن را اینچنین تایپ کنید(!). به نظر من حال و روز سعدی هم با این بلایی که ما بر سر نظم و نثر او آورده ایم، همین است؛ اشعار او را در حکم «جدول کلمات متقاطع» و مسابقۀ هوش صنایع ادبی در نظر اورده ایم و در مرحله بعد، با ضربدستِ کنکور (میخوانم: «کن کور») این اشعار را در ابعاد نانو، به پرسش چهارگزینهای تبدیل کردهایم. یک نفر به من جواب دهد که چرا در کتاب دین و زندگی از برزگترین احیاگران دین، حرفی به میان نمیآوریم و امثال مولوی را تنها «مثنوی سرای قرن هفت» معرفی میکنیم؟
بیایید با هم تصور کنیم: در یکی از کتابهای درسی وقتی از اعتماد به نفس صحبت میکنیم، با این شعر سعدی روبرو شویم:
و بعد بحث کنیم (نه اینکه دیکته کنیم!) درباره اینکه آیا این حرف (آقای) سعدی به چه معنا و با پشتیبانی چه واقعیاتی، یک اعتماد به نفس حقیقی، و نه توهم و خودبزرگبینی است و شاید بتوانیم در ادامه، آن را با حرف (آقای) فردوسی مقایسه کنیم که « هنر نزد ایرانیان است و بس». یا زمانیکه در کتاب اجتماعی از رابطه دولت و ملت سخن میگوییم به دانشآموزان بگوییم که سعدی بعد از حمله مغول، به صورت بداهه و در خطاب مستقیم، به یکی از پادشاهان مغول گفته است ( ونه سروده است) که:
و بعد میتوانیم ده ها سوال جور واجور درباره همین شعر بپرسیم و دانش آموزان را به برخورد نقادانه و چالشی با ادبیات دعوت کنیم.
از همین نکته استفاده می کنم و تاکید می کنم یکی دیگر از ظلم های آموزش و پرورش این بود که به ما نیاموخت که با ادبیات تحلیلی و انتقادی برخورد کنیم. این است که آنها را بیشتر تشریفات و نُقل مجالس و نه درونمایه و طعام آنها میدانیم. این شاعران را بیشتر زبانآور و نه اندیشهآور معرفی میکنیم. ( بماند که دانشآموزان ما با روشهای تدریس «کن کوری»، امثال سعدی را بیشتر زبانباز میدانند تا زبانآور)
خلاصه من فکر میکنم، اگر سعدی امروز کتاب گلستان را منتشر می کرد: ما نمیتوانستیم آن را به راحتی در قفسه ادبیات بگذاریم و اگر چنین میکردیم مضحک به نظر می رسید. چراکه با یک تورق سادۀ گلستان معلوم میشد که موضوعِ این کتاب ادبیات نیست بلکه اخلاق و آداب زیستن است؛ به هشت فصل گلستان نگاه کنید:
چرا «پندنامه اخلاقی» سعدی را در قفسه ادبیات قرار داده ایم؟ گلستان- کتابی که در دو ماه نوشته شده است- در معنای امروزین آن چیزی شبیه به کتاب تازه منتشر شدۀ مفاتیح الحیاه اثر استاد جوادی آملی است، با این تفاوت که کتاب سعدی در اوج بلاغت ادبی است و مفاتیح الحیاه چنین نیست. گناه سعدی چیست که کتابی نوشت «به پرویزن معرفت بیخته»، و «به شهدِ عبارت برآمیخته»(؟!).ما بهتر از این نمیتوانستیم طراوت و اثربخشیِ «گلستان همیشه خوش» سعدی را از کار بیاندازیم!
این ظلم به سعدی و هممیهنان او، با بیان این نکته دوچندان میشود و آن اینکه فردوسی و سعدی، دو شاعر زبانآور فارسیاند و از جهتی موفقترین سخنسرایان جهان؛ چراکه هنوز که هنوز است مردمان سرزمین شان زبان آنها را میفهمند و بیش از این، با آنها، تا حدود زیادی، به دلایل و علل بسیار، همزبانی دارند، در حالیکه امروزه مثلا شکسپیر، برای انگلیسیزبانان - بسیار بیش از سعدی و فردوسی- نیاز به ترجمه دارد[1]. ( این حرف را با اتکاء به ادعای استاد نجف دریابندری در کتاب «یک گفت و گو»، زده ام.) اگر این حرف درست باشد، خُسران ما در حبس شاعران در کتاب ادبیات، دوچندان خواهد بود؟.
به نظرم، در قفس نشاندن شعر و عرفان قدما، در کتاب ادبیات فارسی، ریشهها و علل دیگری هم دارد. من فعلا به همین جا بسنده می کنم، شما را نمی دانم؟
پاینده باشید.
نمایی از گفتارهای بعدی:
· ظلمهای آموزش و پرورش در آموزش ادبیات انگلیسی به گونه ای که نه بیاموزیم و نه به کارمان بیاید!
· ظلمهای آموزش و پروش در چینش محتوای کتابهای دین و زندگی! که نه زندگی زاید و نه دین فزاید!
· ظلمهای آموزش و پرورش در بیتوجهی به فنون و مهارتها، از نحوه بستن بند کفش تا هنر عشق ورزیدن!
· ظلمهای آموزش و پرورش در به حاشیه راندن کلاس(کارگاه) هنر؛ با محبوس ماندن در هنر نقاشی و خوشنویسی، آن هم به سبک سرمشق نویسی و تقلید.
· ظلمهای آموزش و پرورش در کم بودن ساعت ورزش و بها ندادن به ورزش منظم، به خصوص در میان دختران؛ که نیاز بیشتری به تحرک در محیط امن مدرسه دارند.
· ظلمهای آموزش و پرورش در نسنجیده بودن متن کتابهای درسی. از جهت نداشتن یک متن ساختارمند و خوش خوان که ذائقه مطالعاتی ما را به خس و خاشاک فرو کاست.
· ظلم آموزش و پرورش در بها ندادن به انتخابگری دانش آموزان در انتخاب رشتۀ واقعی و کلا، زمینه نسازی برای هر نوع انتخاب واقعی.
· ظلم آموزش و پرورش در تعطیل کردن مراکز تربیت معلم، در برخی دوران ها، و به قاعده نبودن آموزشها با کار سخت و هنرمندانه معلمی.
· ظلم آموزش و پرورش در بیتوجهی به آموزش روش نگارش یک نوشته تحقیقی، در اینکه ما تنها در کلاس انشاء و برای نوشتن یک نوشتۀ احساسی، نگارش را تمرین و تجربه میکنیم.
و ... .
[1] البته منظورم این نیست که زبان نباید تغییر کند و یا همزبانی با قدما به ذاته چیز مثبتی است.