تصمیمگیری حکیمانه در طراحی فرهنگی نیازمند شناخت بسنده از موضوع و مبانی عمل است. شناخت از موضوع یعنی همان کاری که پرویز پرستویی برای بازیِ نقشِ «حاج کاظم» در فیلم «آژانس شیشهای» کرد؛ کار و بارش را تعطیل کرد و -بنابر قول خودش-، چند هفتهای مسافرکشی ... ؛ چراکه قرار بود در این فیلم، نقش رزمندهای را بازی کند که از جنگ برگشته، و برای کسب روزی حلال، بی توسل به ستاره های رویِ شانه و روابطِ دوستانه، فقط، یک راننده تاکسی شده است. شناخت از موضوع در کتابها نیست؛ در گرمای میدان ونک، در چشم مسافران، در مشکلات و مقتضیات عمل است و تا «چشم» و «گوش» و «حس» نشوید نمیتوانید آن را به دست آورید. شناختِ موضوع برای یک طراح فرهنگی ـ مثلا برای طرحریزیِ یک برنامة اعتکاف ـ مستلزم پاسخدادن به چنین پرسشهایی است: مخاطب من کیست؟ چه روحیاتی دارد؟ فضای فکریاش؟ دغدغههایش؟ خندهها و گریههایش؟ دختر است یا پسر؟ اگر نوجوان است چندمین فرزند خانواده است؟ راهش دور است یا نزدیک؟ فقیر است یا غنی؟ بار اول است که چنین برنامهای را شرکت میکند یا بار دوم؟ زمان برنامه؟ مکان برنامه؟ درجه هوا؟ ـ و حتی ـ تعداد دستشوییهایی مسجد؟ و... هرچیزی که موقعیتِ موضوع را روشنی میبخشد.
اما شناخت از مبانی چیست؟ در مثال اعتکاف شناخت از مبانی شامل همة پرسشهایی است که جنبة نظری قضیه را روشن میکند؟ مثلا: فلسفة اعتکاف چیست؟ چه جنبههای تربیتی و اجتماعی دارد؟ اصل در اعتکاف عبادت فردی است یا جمعی، یا هر دو؟ و به چه نحو؟ در میان عبادات، چه عبادتی اولی است؟ در عبادات دینی شوق عبادت اهمیت بیشتری دارد یا صبر در برابر سختیِ عبادت؟... دامنۀ این گونه پرسشها فراخ است اما برای راحت شدن قضیه میتوان آن ها را با یک دستهبندی جداسازی و روشنتر نمود.
هر فعالیت فرهنگی دستکم می تواند شش نوع مبنا و بنابراین، پنج نوع هدفگذاری داشته باشد. اهداف دینشناختی، اهداف تربیتی، اهداف آموزشی، اهداف فرهنگی ـ اجتماعی، اهداف تشکیلاتی و اهداف فردی. توجه به هر یک از این اهداف در محور مبانی، مهم است و علاوه بر محتوا و آگاهی بیشتری که به عمل فرهنگی میبخشد، زمینة بروز خلاقیتِ اصیلِ بیشتری را فراهم میسازد. برای مثال، طراحی که از چیستی اعتکاف در معنای دقیق تاریخی و سنتی آن با خبر است، بهتر به سیمای حقیقی آن پی می بَرد و کمتر با این خطر مواجه است که در اثر تقلید از دیگر طراحیهای ـ نه چندان اصیل ـ به طراحیهای غیر اصیلی ادامه دهد که نتیجة آن تبدیل مراسم اعتکاف به همایش، اردو و میتینگِ مداحان و سخنرانانِ بهنام است. یا طراحی که از مبانی شناختی و تربیتی نوجوانان مطلع است، میداند که سهم احساسات و عقلانیت در یک عمل فرهنگی اصیل چگونه است و از همین رو این «نسبت حساس» را در طراحی لحاظ میکند. من اعتکافی را سراغ دارم که در آن، بر پشت بام مسجد، تلسکوپی قرار گرفت، که هر معتکفِ دانشآموز، به صلاحدید خود، بتواند به آسمان شب نگاه کند و این بخشی از طراحی طراحان فرهنگی این مراسم به حساب می آمد. نمیدانم شما آن را طرح اصیل و ابتکاری حساب می کنید یا من درآوردی و التقاطی؟)
جان کلام این است که برای رقم زدن یک عمل اصیل فرهنگی هرچه شناخت از موضوع و مبانی بیشتر، عمیقتر و واضحتر باشد، امکان دستیابی به تصمیمهای حکیمانهتر بیشتر است. اگر این الگوی تصمیم سازی را قبول کنیم، چند نکتة تکمیلی و آسیبشناسانه آشکار میشود.
نخست اینکه غالب طراحیها و تصمیمسازی های فرهنگی ما حکیمانه نیست، بلکه، اگر عجولانه ـ یعنی نه همراه با شناخت موضوع و نه همراه با شناخت مبانی ـ نباشد، غالبا دارای شناخت اندکی یا از موضوع و یا از مبانی است.
تصمیم گیری تکلیفگرایانه بدون شناخت مبانی، همانند کار پرستاری است که در بخش اورژانس بیمارستان، هرکاری از دستش برآید میکند تا مریض را ـ به زعم خودش ـ نجات دهد. او درد را میشناسد اما درمان را نه، و بعید نیست با پیچیدن یک نسخة شتابزده کار مریض را یکسره کند(!). اما حکایت تصمیم گیری دانشگرایانه، با شناخت کم از موضوع، حکایت فقیهی است که در میان حجرۀ کوچکِ خود درباره احکام «مبایعه» و «مکاسبه» فحص و بحث میکند، اما از تحولات نظام مالی جهان بیخبر است و گمان میکند با صغری و کبری چیدنهای دمدستی میتواند احکام «سود شرعی بدون ربای تجارت در بورس آزاد» را استنباط کند(!). یا حکایت روانشناسی است که هرگز با کودکی همصحبت نشده است اما دربارة نقش گفت وگو در پرورش خلاقیت کودک دهها مقالۀ علمی نوشته است. در این حال این «فقیه» و این «روانشناس»، «دانشمند» هستند، اما نمیتوانند تصمیم گیری حکیمانهای را ـ در جهت اصلاح اجتماعی ـ رقم بزنند؛ دانش نظری دارند اما حکمت پیادهسازی ندارند.
دوم، راهکار و برنامهای است که بر اساس این الگو به طراحان فرهنگی قابل توصیه است و آن اینکه، یک طراح فرهنگی، علاوه بر اینکه دستی در عمل دارد و کارهای معمول و روزانه میکند، نمی تواند از حوزۀ دانشِ نظریِ موضوع کارش بیاطلاع باشد. مایلم از این جملة تاثیرگذار استفاده کنم که طراحان و بانیان عمل فرهنگی «باید کتابخانه بخوانند»، اما نه فقط بخوانند، بلکه جوهرۀ عمل فرهنگی به رفت و برگشتی است که در میان نظر و عمل صورت میدهد. پس آنها باید دائما در دلِ عمل بیاموزند، و از عمل برای آموختنهای تازه الهام بگیرند.
این روندی است دائمی و بالنده که در دراز مدت، رشد فردی فعالان و طراحان فرهنگی را تضمین میکند.
در ادامه می توان دربارة نحوة بهدست آوردن چنین شناخت گستردهای از موضوع و مبانیِ عمل فرهنگی، در یک فعالیت تیمی و گروهی سخن گفت. همچنین نشان داد که کدامین الگوی مشارکتی، عملا، به چنین تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای حکیمانه، مشارکتی و خلاقی میانجامد. این مورد نیز خود میتواند موضوع نوشتة دیگری باشد.
پی نوشت:
استنباط الکوی تصمیم گیری حکیمانه بر اساس کتاب: تصمیم گیری حکیمانه، رویکردی جدید به الگو سازی در مدیریت، نوشته: محمد باقریان، انتشارات مرکز آموزش مدیریت دولتی، به سال 1380 بوده است.
موضوع: تصمیم گیری حکیمانه و مشارکتی
درآمد:
تصمیم گیری حکیمانه و مشارکتی عنوان یکی از کارگاه های دکتر صفایی پور است. صفایی پور نویسنده، مدرس و فعال فرهنگی است که به طور ویژه در زمینه آموزش و توسعه نظری و کاربردی مهارتهای اندیشیدن در زمینه مسایل فرهنگی و آموزشی فعالیت می کند. گزیده ای از گفت و گوی 45 دقیقه ای تلفنی ما با او با موضوع الگوی تصمیم گیری حکیمانه و مشارکتی در ادامه آمده است:
- به نظر شما تصمیم گیری آنقدر اهمیت دارد که یک فعال فرهنگی به مهارت آموزی در این حوزه بپردازد؟
تصمیم گیری جوهره مدیریت است. یکی از شرایط مدیریت موفق این است که مدیر، تصمیم گیری های بهجا و مناسبی داشته باشد. تصمیمگیری از مقوله تفکر عملی هست. ما در عالم نظر ممکن است باید و نبایدها، ارزشها، شناختها و مفاهیم زیادی داشته باشیم اما وقتی که در معرض تصمیم گیری قرار می گیریم باید در واقع بین این باید و نبایدها، ارزشها، و آگاهی ها دست به انتخاب بزنیم و اولویت بندی کنیم. تصمیم ما انتخابمان، انتخابمان، عملمان، و عمل ما هویت ما را می سازد. بنابراین هویت فردی و اجتماعی هر یک از ما به مهارت ما در تصمیم گیری وابسته است.
- منظورتان از" تصمیم گیری حکیمانه" چیست؟
حکمت یک کلمه قرآنی است که به عنوان تعمق عقلانی در سنت ما مطرح است. البته با یک تفاوت هایی که مجل طرحش در این مصاحبه نیست. در سنت ما حکمت عملی شامل مدیریت خانه و شهر است. حکمت عملی شهریاری است. شهریار یعنی مردان سیاستگذاری، مردان عمل اجتماعی! حالا وقتی می گوییم تصمیم گیری حکیمانه منظورمان این است که تصمیمی با بلوغ نظری و تدبیر عملی. هم نگاه دانشی دارد و هم نگاه کاربردی؛ هم هنر تحقیق دارد و هم هنر تحقق! هم می تواند در یک مساله ای تحقیق کند و واقعیات را تشخیص دهد و هم می تواند آن را پیاده سازی کند.
- فرض کنید من یک فعال فرهنگی ام که برای گرفتن تصمیمی می خواهم از روش حکیمانه اقدام کنم و به نتیجه مطلوبم برسم، باید چه مراحلی را طی کنم؟
ما در مدل تصمیم گیری حکیمانه شرایط تصمیم گیری را به صورت آرمانی شده مطرح می کنیم. اگر کسی بخواهد بر اساس تصمیم گیری حکیمانه عمل کند باید روی دو جهت نموداری با دو محور افقی و عمودی حرکت کند. محور افقی موضوع شناسی است و محور عمودی مبناشناسی.
در محور افقی لازم است تصمیم گیرنده شناختش را از موضوع زیاد کند. فرض کنید ما می خواهیم یک اعتکاف برگزار کنیم. در موضوع شناسی باید به این مسایل بپردازیم: اعتکاف؛ چه زمانی؟ چه مکانی؟ چه مخاطبی؟ دختر یا پسر؟ چه سنی؟ اولین باری است که اعتکاف برگزار می کنیم یا پیش از این تجربه داشته ایم؟ با تیم جدیدی می خواهیم کار کنیم یا با تیم قبلی؟ اینها برخی از متغیرهای ما در محور افقی اند. در واقع موضوع شناسی همان شناخت متغیرها است. مثلا وقتی قرار است برای دختران 15ساله اعتکاف برگزار کنم باید شناخت کاملی از این طیف سنی داشته باشم. یعنی خودمان با آنها حرف زده باشیم، نیازهایشان را بدانیم، با آنها بوده باشم، با حرفها، خنده ها و غمهایشان بیگانه نباشیم، طبقه بندی نیازهایشان را بدانیم. در واقع یک چشم بینا داشته باشیم. من همیشه این تشبیه را می کنم، شنیده ام پرویز پرستویی وقتی می خواهد نقش حاج کاظم آژانس شیشه ای را بازی کند، چند ماه می رود راننده تاکسی میشود تا خوب حس و حال حاج کاظمِ از جبهه برگشته راننده تاکسی را بگیرد. ما باید در محور افقی حس و حال کامل فضا، زمان، مکان و مخاطب را درک کنیم.
- منظورتان این است که برویم در مورد موضوع خوب تحقیق کنیم؟
منظورم تحقیق به معنای نظری نیست چون روی محور عمودی این کار را انجام می دهیم. مثلا کتابخوانی یا مقاله خوانی در مورد دختران نوجوان و نیازها و شرایطشان! منظورم این است که برای اعتکاف دخترانه باید بروم در محیط با آنها زندگی کنم تا بتوانم برایشان اعتکاف طراحی کنم. ببینید حاج کاظم آژانس شیشه ای با خواندن چند کتاب و نهایتا تخیل خودش هم می توانست آن نقش را بازی کند، اما او واقعا می رود با آنها زندگی می کند و از زاویه نگاه آنها به جهان نگاه می کند. دو مثال می زنم: طلبه ای که می گوید شنیده ام امام خمینی به فرزندشان، آقا مصطفی می گفتند: مکاسب را وسط بازار بخوان! یعنی اینطور نباشد که تو بشینی اینجا درس کسب و کار و مبایعه بخوانی اما روابط کار در بازار طور دیگری باشد! باید بدانی در عالَم واقع بازار چه خبر است. یا روانشناسی را فرض کنید که روانشناسی کودک درس می دهد اما تا به حال خودش برای یک کودک لالایی نگفته یا آن را، وقتی مقابله می کند، به دستشویی نبرده است(!). در واقع نکته آسیب شناسانه ما این است که گاهی برخی افرادی که روی مبناشناسی کار می کنند روی موضوع شناسی کار نمی کنند حرف ها و نظراتشان کاریکاتوری و مضحک از کار در می آید.
- در صحبت هایتان به نموداری اشاره کردید که شاخص اصلی تصمیم گیری حکیمانه است. خب تصمیم گیری حکیمانه کجای این نمودار قرار می گیرد؟
چهار حالت روی این نمودار قابل تصور است که چهار نوع تصمیم گیری را می سازد. حالت اول، تصمیم گیری حکیمانه است یعنی ما هم موضوع شناسی خوبی داشتیم و هم مبناشناسی خوب؛ حالت دوم تصمیم گیری تکلیف گرایانه است، وقتی که موضوع را می شناسیم اما در مبناشناسی ضعیف هستیم. حالت سوم تصمیم گیری دانشگرایانه - البته به نظرم این خیلی واژه مناسبی نیست، اما من واژه بهتری پیدا نکردم – است که در آن مبنا شناسی هست اما موضوع شناسی ضعیف است ( مثل همان روانشناس) . حالت چهارم نه موضوع را خوب می شناسیم و نه مبنا را و نامش تصمیم گیری عجولانه است که نقطه مقابل تصمیم گیری حکیمانه است.
خب! حالا که جایگاه تصمیم گیری حکیمانه روی نمودار مشخص شد. دوباره برگردیم به مثال اعتکاف؛ موضوعش را که گفتیم متغیرهایمان بود. حالا مبنایش چیست؟ مثلا من باید تعلیم و تربیت بدانم، من باید تربیت دینی بدانم، کمی روانشناسی رشد بدانم، اگر قرار باشد آموزشهایی به بچه ها داده شود باید آموختن بلد باشم. اگر قرار باشد با خانواده هایشان تعامل کنم باید روانشناسی خانواده بدانم. شاید برای همین یک کار بتوانیم بگوییم من باید هزاران علم داشته باشم و این مبناشناسی سقفی ندارد برای همین هم نمودار، فلش اش به سمت بی نهایت است. اما، پیشروی در نمودار افقی و موضوع شناسی یعنی من باید بروم چشم شوم و از دید مخاطب موضوع را ببینم و پیشروی در محور عمودی یعنی باید بروم فهم شوم و علوم مورد نیازم را بدانم. در واقع اگر در این دو محور به اندازه کافی پیش روی کنیم و چشم و فهم بودنمان را ارضا کنیم می توانیم بگوییم که به یک تصمیم گیری حکیمانه رسیده ایم. در واقع مدیری می تواند اثرگذارترین اعتکاف را برای بچه ها برگزار کند که بیشتر از همه مبانی نظری را می داند و بیشتر از همه نیز می تواند دانش آموزان را درک کند.
- در مورد نقطه مقابل، یعنی تصمیم گیری عجولانه توضیحی می دهید؟
متاسفانه در فعالیت های فرهنگی روحیه اورژانسی بر ما غالب است، دقیقا مثل اورژانس بیمارستان ها؛ کمی از درد را فهمیدیم و کمی از درمان را! اصلا نباید این طور باشد! کار فرهنگی نباید یک کار اورژانسی فهمیده شود. کارفرهنگی باید یک کار تخصصی باشد مخصوصا در زمان ثبات کشور! بعد از جنگ تحمیلی، ما از تمثیل جنگ و شبیخون فرهنگی استفاده کردیم و گفتیم دشمن دارد با بودجه های کلان و برنامه های مختلف به کشور ما حمله می کند. این تمثیل از این جهت صحیح است که هنوز هم کارزاری برپاست و کسی با کسی دشمنی می کند اما به نظر من این تمثیل از برخی جنبه های دیگر باعث بدفهمی و اشتباهات بنیادین فکری شده است. و آن اینکه ما در برابر شبیخون اورژانسی عمل می کنیم و در فرهنگ هم همین طور نگاه می کینم! من نقد زیادی به این موضوع دارم. فرهنگ یک فرآیند دیرپا و «بطیء الزوال» است؛ سریع و عجله ای نه خوب می شود و نه بد. فرهنگ نیازمند یک فعالیت آرام و مستمر و حرفه ای است و تشبیه کار فرهنگی به پاتک و شبیخون و غیره ممکن است خلاف این تصور را در ذهن فعالان فرهنگی ما ایجاد کند.
- به نظرتان برای اینکه یک فعال فرهنگی بتواند در شرایط شبیخون دشمن یک تصمیم گیری حکیمانه داشت باشد باید به چه ابزاری مجهز باشد؟
علاوه بر مهارتهای عمومی باید دست کم یک تخصص داشته باشد. من در میدان جنگ حتی اگر فرمانده لشکر هم باشم، وقتی می ببینم دشمن دارد حمله می کند یک کلاشینکف بر می دارم و دفاع می کنم، این درست اما، این همان روش اورژانسی است که فقط برای مدیریت اورژانس خوب است؛ در صورتی که من باید یک تخصص فردی داشته باشم، مثلا یک تک تیرانداز ماهر باشم. به قول قرآن من باید سبک بروم اما حرفه ای بروم. یک اسلحه ببرم اما از آن خوب و به جا استفاده کنم. متاسفانه ما در بچه های فرهنگی مان می بینیم که همه کاره و هیچ کاره اند! مثلا تخصصش رمان است، نه! داستان کوچک است، نه! خبرنگار حرفه ای است، نه! فتوشاپ کار حرفه ای است، نه! اردوی تربیتی می تواند برنامه ریزی کند، نه! بعد همه این کارها را می کند. حرف من این است هر کسی باید یک پیشانی داشته باشد! یعنی روی پیشانی اش نوشته باشد که متخصص در فلان موضوع است. و باید بخواهد که در آن زمینه یکِ یک باشد.
- آیا در اهداف تشکیلاتی، تصمیم گیری حکیمانه به صورت فردی ممکن است؟
نه؛ چون تجربیات فردی من محدود است برای همین نیاز به تشکیل تیم داریم و اسمش را می گذاریم تصمیم گیری مشارکتی! یعنی من و شما و فلانی و بهمانی بنشینیم دور هم و عقل هایمان را به اصطلاح بریزیم روی هم تا به یک تصمیم حکیمانه برسیم. این دور هم نشستن و حرکت کردن جمعی روی محورهای افقی و عمودی نمودار، در واقع جلسه تصمیم سازی است. که در ادامه دادن جلسات نهایتا به تصمیم گیری حکیمانه می رسیم. البته خود برگزاری این جلسات اهمیت دارد که چه کسانی دعوت شوند و با چه تخصص هایی و جلسه چه ساختاری داشته باشد و چه روندی را باید برود و... .
- با این وجود در یک جلسه تصمیم گیری حکیمانه باید افراد با تخصص های مختلفی حضور داشته باشند؟
بله! هر چه قدر تخصص ها متنوع تر و تیپ ها متکثرتر باشند، زاویه نگاه های متفاوتی را نسبت به موضوع به دست می آوریم. در نتیجه موضوع را دقیق می توانیم بررسی کنیم و انتخاب های بهتری را داشته باشیم.
- و تکنیکهای تصمیم گیری گروهی چه؟ یعنی کسی که بخواهد از الگوی تصمیم گیری حکیمانه بهره ببرد باید به تکنیکهای تصمیم گیری گروهی هم مسلط باشد؟
بله! و تمام تکنیکها (/ترفندها) مثل برگزاری جلسات ایده یابی با روشهای خلاقانه، طوفان فکری و هر روش دیگری که موجود است در تصمیم گیری مشارکتی که ذیل تصمیم گیری حکیمانه است قرار میگیرد. تکنیکهای مختلفی هست و هر کدام از این تکنیک ها ذهن ما را آماده می کند برای یک نوع دیدن، یک نوع فکر کردن و ورودی و خروجی داشتن...که اینها ترفندهای خلاقیت اند.
دکتر صفایی پور! در صحبتهایتان به تصمیمسازی اشاره کردید، تفاوتش با تصمیمگیری چیست؟
اگر فعالان فرهنگی ما تفاوت بین تصمیم سازی و تصمیم گیری را درک کنند، اتفاقات خیلی خوبی میافتد. مهم این است که در یک جلسه نخواهند به نتیجه برسند. باید افراد با تیپهای مختلف فکری و علایق و سلایق و تخصص و دغدغه های متفاوت را دعوت کنند و در مورد موضوع، نظرات آنها را بپرسند. و بگویند که می خواهیم تصمیم سازی کنیم نه تصمیم گیری. در انتها مثلا پنج تا تصمیم برتر انتخاب می شود و نهایتا تصمیم گیری می شود. تصمیم گیری را می تواند حتی یک فرد انجام دهد اما تصمیم سازی فرآیندی است که باید جمع آن را طی کند. یک تشبیهی را به کار می برم تا بهتر متوجه تفاوت این دو شوید: مرحله تصمیم سازی می شود وقتی شما هواپیمای تجسسیتان را می فرستید منطقه را شناسایی کند و مرحله تصمیم گیری می شود وقتی که هواپیمای شکاریتان را میفرستید برود منطقه را بمباران کند. اگر بدون فرستادن هواپیمای تجسسی، و شناسایی منطقه هواپیمای شکاری را بفرستید چه اتفاقی می افتد؟ امکان دارد اشتباه بمباران کنید. و البته نکته دیگر که در قرآن داریم "وشاورهم فی الامر" یعنی به پیامبر- دقت کنید! به پیامبر!- امر می کند که مشورت کن، بعد عزم کن. نه برای اینکه آنها خوششان بیاید یا فکر کنند افراد مهمی هستند، نه!، واقعا می گوید با اینها مشورت کنید، اما اکثرا از عقل جمعی به چشم یک امر تشریفاتی، برای جذب مشارکت صوری استفاده می کنیم. در صورتی که حضرت علی(ع) می فرمایند:"العقول مواهب، عقلها موهبت اند!"، عقلِ جمعی، موهبت است.
ممنون، از نکات مفیدی بهرمند شدم.
تصمیم گیری حکیمانه نیازاست برای تشخیص میزان کمیت و کیفیت کار با توجه به شرایط. و حتی در فعالیت های بزرگ، تشخیص اینکه برای تحقق اهداف، نیاز به چه مشارکت ها و هماهنگی ها با مراکز و نهادهای دیگری است که به موازات هم، یک هدف را نشانه روند برای اینکه نصف و نیمه و سطحی و ناپایدار نشود. مثل آموزش موازی و دونسلی به فرزندان و والدین
دراهداف تشکیلاتی، تصمیم گیری حکیمانه خیلی پیچیده می شود؟! مدیریت و کنترل خاص خودش را می خواهد که تنوع و تعدد ایده ها و افکار به درستی هدایت شود و به خروجی درستی منتهی شود.
اخیرا در فعالیت فرهنگی مشارکت داشتم که بعد از مدتی، به علت تعداد جلسات زیاد و تکرار شونده و گاهی بی حاصل، می خواستم پیشنهاد بدهم که خیلی به جا است که یک جلسه تشکیل دهیم و درباره اینکه چگونه جلسه تشکیل ندهیم گفتگو کنیم!
گاهی در ظاهر کار غرق می شوند.