تقریبا دو ماه از شروع مسئولیت من در جایگاه مشاور اداره طرح و برنامه سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان میگذرد. دو ماه از تصمیم دندانشکن من(!) برای قبول کار اجرایی در یک نهاد نیمچه دولتی- یا لااقل با روحیه دولتی.
از همان هفتههای اول قصد داشتم روند مواجهام را با سازمان، فرایندها و ماجراهایش بنویسم یا لااقل یادداشتهای در اینباره بردارم؛ که نشد! چرا نشد؟ برای اینکه حجم دادهها و محورهای هجوم آنها به مغز کوچک من زیاد بود، زیاد!. و این هم دو علت عمده داشت: اول اینکه من در روزهای اول با تمام قوا در خدمت سازمان نبودم. یعنی چند کار عقب ماندۀ روی اعصاب داشتم که ذهن مرا به شدت درگیر می کرد. علت دوم، چیزی بود که پیش از این برایم پیش بینی پذیر نبود، واقعا نبود! من در همین جا اقرار میکنم که واقعا فکر نمیکردم در سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان اینهمه کار خوب و متقن شده باشد. راسیاتش قبلا فکر میکردم یک سری جوانک دورهم جمع شدهاند و کارهای نیم-بندی میکنند اما، واقعا، لااقل در این بخشی که به من پیشنهاد فعالیت شده بود اوضاع اصلا اینطور نبود. «اداره طرح و برنامه» یک دفتر کاملا فنی و در مقایسه با دیگر بخش های سازمان یا احتمالا سازمان های دیگر، دانش-محور بود.