آقای محمد مهدی خسروانی- پژوهشگر حوزه تفکر نقادانه(سنجشگرانه) و مترجم کتاب فرهنگ کوچک سنجشگرانه اندیشی به قلم نایجل وابرتن، در وب لاگ خود درباره سنجشگرانه اندیشی مطلبی با عنوان: دوستداران، در برابر ملکیان، منتشر نمود. من نظری درباره نوشته ایشان نوشتم (1391) و در آن ادعا کردم که: «... حذف عنصر هنری و زیبایی شناختی و احساس برانگیز کلام نه ممکن است و نه مطلوب». نظر من با پاسخ مبسوط و مستقلی از جانب ایشان همراه شد(+). اکنون این نوشته دومین پاسخ من به پاسخ ایشان و در واقع تاملی در نظریه و دامنه عمل تفکر نقادانه است. گمانم این است که پیگیری این موضوع می تواند برای علاقمندان به تفکر نقادانه و بطور خاص آموزش و بومی سازی تفکر نقادانه در جامعه ایرانی جالب توجه باشد. جهت سهولت شما پاسخ آقای خسروانی و پاسخ خود را در ادامه می آورم.
جناب صفاییپور عزیز
از اینکه لطف کردید و این موضوعات را مطرح کردید و نظر من را هم جویا شدید سپاسگزارم. راستش را بخواهید، این موضوعات نیز، همانند آموزش سنجشگرانهاندیشی (تفکر نقادانه) که دو سه روز قبل دربارهاش صحبتی کردیم، از قضا جزء موضوعاتی هستند که اخیراً خیلی به لحاظ ذهنی درگیرشان هستم و این طرح بحث شما فرصتی شد برای تأملی در آنها. البته از آنجا که در مطلبتان چند موضوع را طرح کرده بودید، پاسخ من، ناگزیر، کمی طولانی شد که امیدوارم این اطالهی کلام را بر من ببخشید.
ابتدا به بخش دوم سخنتان میپردازم (قسمت ب). معتقدم باید میان دو نوع کلام تفکیک قائل شد: کلامی که میخواهد ما را به باور یا عملی متقاعد کند و کلامی که قرار است کارکرد دیگری داشته باشد (مثلاً ایجاد لذت ادبی). در نوع اول، به نظر من، در حالت ایدئال، باید از عناصر هنری و زیباشناختی و ... اجتناب کرد و فقط به دلیل اتکا کرد. مهمترین دلیلش این است که اگر این ابزار را (با این فرض که سخن ما در مقام اثبات معقول بوده و اکنون فقط در مقام باوراندن از ابزارهای یادشده استفاده میکند) به رسمیت بشناسیم نمیتوانیم کاربردش را توسط شیادان منع کنیم؛ کسانی که احتمالاً از ما در به کارگیری این ابزار ماهرترند.
آنچه گفتم مربوط به شرایط آرمانی بود. اما اینکه در شرایط کنونی و بالفعل چه باید کرد مسئلهی پیچیدهتری است. برای مثال، اگر بتوان با استفاده از ترفندهای خطابی کاری کرد که مردم در شرایطِ خطرناکی مثل یک انتخابات سرنوشتساز بهدرستی تصمیم بگیرند، مسلماً نمیتوان به راحتی حکم کرد که استفاده از این ابزارها نامطلوب است. به همین دلیل، با نظر شما که «حذف عنصر هنری، و زیبایی شناختی و احساس برانگیز کلام نه ممکن است و نه مطلوب» تا این حد، و بدین معنا، موافقم.
در مورد سنجشگرانهاندیشی و ربط و نسبتش با تفکر شرقی، تا آنجا که میدانم سنجشگرانهاندیشی، با تأکید بر مفاهیمی مثل «وسعت نظر» و «همگامیِ فکری» و «همدلی فکری» (اینها مفاهیمی هستند که دستکم در نظریهی کسانی مثل ریچارد پل محل تأکید هستند) این قابلیت را دارد که مزیتها و بینشهای انواع دیگر تفکر را جذب کند. اما اینکه نوعی از تفکرِ «شناختی» بخواهد «در برابرِ» سنجشگرانهاندیشی تعریف شود یا چیز بنیادینی به آن اضافه کند را دستکم الان نمیتوانم بفهمم.
در بخش آخر، به موضوعاتی بنیادین مثل رابطهی فرهنگ و زبان و اندیشه اشاره کردهاید که صلاحیت ورود به آنها را ندارم. اما گمان میکنم ویژگیهایی که برای تفکر ما (شرقیها) برشمردید تنها چیزی که نشان میدهند این است که این ظرفیتها در تفکر ما «وجود دارند» (و شاید این ویژگیها را بیشتر از تفکر غربی داشته باشیم، و از این جهت مزیتی برای ما به حساب بیایند). اما این ویژگیها آن را «قسیم» تفکر غربی و بعد سنجشگرانهی آن نمیکند. بلکه فقط نشان میدهند که از جهت تفکر عقلانی و سنجشگرانه کاستیهایی داریم که باید آن را برطرف کنیم.
در مورد زبان هم تقریباً همین گمان را دارم. زبان ما، برای شاعری تواناست اما برای تفکر فلسفی و سنجشگرانه ناپرورده است. داریوش آشوری در دو کتاب «زبان باز» و «بازاندیشی زبان فارسی» مقالات خوبی در این زمینه دارد.
در مورد موضوعِ آخر که لطف فرمودهاید و نظر من را پرسیدهاید، راستش را بخواهید، گمان میکنم سؤال کمی ایراد دارد. در موردِ یک متفکر، تنها کار اصلی که باید انجام داد همان تحلیل است. شاید بتوان اینچنین نیز گفت که حتی تجلیلِ اصلی از او همان تحلیلِ نظرات اوست. شکلهای دیگرِ تجلیل، اگر هم مناسب باشند، اهمیت و لزوم و ارزششان، در مقایسه با تحلیل، بسیار کمتر است و، در نتیجه، به نظر من، نفسِ کنار هم قرار دادنِ آنها در پرسش کمی ایراد دارد.
مطلبی که من تحت عنوان «دوستداران، در برابر ملکیان» نوشتم بیشتر ناظر به یک مورد خاص بود. البته منظورم رفتار یک فرد خاص یا یک نامهی خاص نیست، بلکه منظورم این است که ناظر به نوع کنشها و رفتار ها در قبال یک فرد خاص (ملکیان) بود. البته بیشترین نمود این رفتارها در محیطهایی مثل فیسبوک است که ظاهراً شما با آنها زیاد سر و کار ندارید.
همان طور که گفتهاید، مناسب بودن یا نبودنِ آن کنشها و نیز نگارش مطلبِ من بستگی به شرایطِ خاصی دارد که هر دوی این عملها در آن انجام شدهاند. بر همین اساس، تا آنجا که به مطلبِ «دوستداران ...» مربوط میشود، باید بگویم مجموعهی عواملی که در این مورد خاص دخیل بودند (از جمله حجم بالای این گونه رفتارها، ماهیت، شدت، و تأثیر منفیِ آنها) من را مطمئن کردند که نوشتن چنین مطلبی لازم است.
جناب خسروانی عزیز، سلام
بابت پاسخ روشن شما ممنونم. بابت تاخیر چند ماهه در پاسخگویی معذرت می خواهم.
با اجازه، من چند قدمی از بحث عقب تر می روم و چند برداشت کلی خود را در پیرامون نظریه و عمل تفکر سنجشگرانه(نقادانه) با شما مطرح می کنم. اینها مطالبی است که این ادعای اساسی من- حذف عنصر هنری، و زیبایی شناختی و احساس برانگیز کلام نه ممکن است و نه مطلوب- از آنها ریشه گرفته است.
به نظرمن مهارت و دانش تفکر نقادانه- آنچنان که من تا امروز در متون رسمی این دانش دیده ام- دو انگاشت زمینه اصولی دارد:
یک: عینبت گرایی در نقد: بدین معنا که موضوع نقد برای ناقد، باید تبدیل به یک موضوع آبجکتیو(آفاقی/عینی) بشود، یعنی هیچ جنبه سابجکتیو(انفسی/شخصی)- یا به عبارت متداول، هیچ حب و بغض شخصی و عناصر احساسی و عاطفی- نباید در ناقد نسبت به موضوع نقد وجود داشته باشد. (شرط روان شناختی نقد)
دو: معرفت شناسی گزاری ای: برونداد – وشاید درونداد- تفکر نقادانه معرفت گزاره ای است. به بیان دیگر، هر متعلَّق باور در تفکر نقادانه باید به گزاره هایی درباره ی آن باور تبدیل شود، مثلا باور من به خدا باید به گزاره " خدا وجود دارد"، "خدا مهربان است" و .... تبدیل شود. (شرط معرفت شناسانه)
به نظر می رسد همراهی این دو شرط، شرط ضمنی سومی را هم در تفکر نقادانه به وجود می آورد که می توانیم آن را "شرط زبانی" بنامیم. این شرط ایجاب می کند که در تفکر نقادانه بایستی از زبانی تمیز استفاده نمود. زبانی پالایش شده از پیش فرض های نامستدلل (صریح یا ضمنی)، واژه های سوگیرانه و جهت دار و زبانی با اشیاء –تا حد امکان - معطوف به واقعیت ها –نه ارزش ها..
خوب، حالا وقت بررسی این موضوع است که ما چه استدلال هایی را برای ایجاد این شروط یا ضابطه های اندیشیدن قایل شده ایم؟ چرا بایستی برای خوش درخشیدن در مقام یک متفکر با چنینی ضوابطی در وادی نظر و اندیشه نظر کنیم؟
به نظرم پاسخ به این پرسش دو راه می تواند داشته باشد. یکی راه نظری که نمونه هایی چون فلسفه تحلیلی می پیمایند. یعنی چنان از مقوله صدق و توجیه و در پی آن سازگاری و زبان و غیره سخن می گوید که نتیجه آن ایجاد چنین ضابطه هایی در تفکر نقادانه است. دوم، رویکرد ساده تر- و از اتفاق سازگارتری با روحیه و روش تفکر نقادانه- که در آن با شواهد نقض، نمونه هایی از شیادی ها و مغالطه های صورت گرفته در اثر بکار نگرفتن این ضوابط در اندیشیدن نشان داده می شود. مثلا نشان داده می شود که چگونه کسی می تواند با استفاده از بار عاطفی واژه ها و توسل به عواطف از ارایه یک استدلال روشن درباره ادعاهای خود بگریزد و دیگران را فریب دهد.
در مقام بررسی این دو استدلال وارد می شویم. استدلال های برخواسته از رویکرد تحلیلی، با نقدهایی برآمده ازرویکرد های نسبیت گرایانه در فلسفه علم، رویکردهای برآمده از فلسفه های قاره ای و بعضا اگزیستانس روبرویند. در رویکردهای قاره ای به جد با پذیرش ضابطه معرفت شناسانه- تفکر نقادانه(شرط دوم) مخالفت می شود و این شرط با طعنه "فروکاهی معرفت به معرفت گزاره ای" مورد نقد قرار می گیرد. آنچنان که می دانید دامنه این بحث ها گسترده و شاید تمام نشدنی است با این وجود من به شخصه-در مقام مدرس و بکار گیرنده ضوابط تفکر نقادانه- هنوز هیچ دلیلی در نقدهای وارده از جانب رویکرد قاره ای درباره بی وجهی بکار گیری منطق تحلیلی و تفکر نقادانه، لااقل در مقام توجیه باورها- خاصه در مقام قانون گزاری اجتماعی و تعیین حقوق و تکالیف و حوزه های عمومی و روزانه زندگی- نیافته ام، اگر چه یک انسان اگزیستانس می تواند در مقام الهام و نظر، به هر طریق دیگری در عالم نظر کند. با این حال شرط همگانی بودن معرفت چیزی جز همگانی بودن شرایط توجیه نیست.
درباره استدلال نوع دوم، یعنی استدلال بر مبنای شواهد نقض که نمونه های از عواقب بکار نگرفتن ضوابط تفکر نقادانه را به ما گوشزد می کنند، نقد و ارزیابی شخصی من این است که تفکر نقادانه در اینجا یک نگاه گزینشی و یک طرفه دارد. تفکر نقادانه- برای نمونه-می گوید: استفاده از عواطف و واژه های سوگیرانه و جهت دار- جای استدلال مستقیم و سر راست را نمی گیرد. "شکنجه گر" نامیدن پزشک هایی که تاثیر داروها را بر روی موش ها امتحان می کنند، در ابتدای یک مقاله انتقادی، نمونه ای از تزریق ارزش ها بر جان کلمات و استفاده از عواطف بجای استدلال است. در واقع- به تعبیر شما- این ها مکانیزم های ایجاد لذت و درد اند(مکانیزم های تاثیر) و نمی توانند بذرشناخت مستدل را در ذهن بکارند. در اینجا قائلین، موارد موثر و "به حق" استفاده از عواطف در جهت القا یا فهم پذیر بودن یک ادعا را لحاظ نکرده اند. یعنی برای نمونه آنجا که وزیری هوشیار پادشاهی مستبد را با بیان حکایتی دل انگیز و برانگیزاننده از دامن زدن به جنگی خانمان سوز بازداشته است، یا آنجا که پدری با مغالطه ی تکرار مدعا به جای دلیل– در بیان دینی با موعظه(!)- نوجوانی را از بازیگوشی باز می دارددر مدل تحلیلی خود قرار نمی دهند. .ادعای مطلوب نبودن حذف عناصر زیباشناسی و احساس برانگیز کلام، ناظر به همین نمونه های موثر در واقعیت عمل انسان است.
همچنین این دیدگاه که بگوییم: "ما را به خیر تو حاجت نیست، شر مرسان!"، یا اینکه نمونه های مفید استفاده ار عواطف را برای دوری از نمونه های شر آن کنار بگذاریم، به نظر من یک پاسخ ناتمام و نادرست، و (حداقل درباره جامعه ما) ناکارآمد است.
روشن است که من در اینجا پیش فرض جدا سازی نیروهای باورنده و نیروهای برانگیزاننده به عمل یا ایجاد حس لذت یا درد را نپذیرفته ام. در وجود انسانی ما اینها همه با هم آمیخته اند. و تلاش برای جداسازی آنها دستاورد چندانی ندارد. اکنون به نظر من ما نیازمند نظریه واضح تر و روشن تری درباره چگونگی بکار گیری کلام مخیل، و شاعرانه و احساس براگیز در مقام متفکر هستیم و به نظرم، نظریه تفکیکی موجود کارآمدی ندارد. (حتی اگر متافیزیک و مبانی معرفتی آن- از جمله جدایی دانش و ارزش، هست و باید، حق و تکلیف، و ... قابل دفاع باشد.) می خواهم ادعا کنم کلام موزون و وعظ آمیز سعدی و قصاید حکمت آمیز مولوی و نظامی با واقعیت انسان تناسب بیشتری دارند، تا روش و روحیه ای که تفکر نقادانه می خواهد در ما برانگیزد. برآنم که با همین مبانی است که پاسخ شما به من، از سر لطف با مطلع، جناب صفایی پور "عزیز" شروع می شود. آیا تفکر نقادانه می خواهد نقش چشم ها و یک نگاه محبت آمیز را در باور پذیر شدن یک اندیشه نادیده بگیرد، چون دلنوازی یک نگاه، منطقا تاثیری در صدق و کذب گزاره ها ندارد؟ پس تفکر نقادانه چگونه می خواهد ناظر به زندگی و زبان و عقلانیت روزمره باشد؟
یک نکته دیگر هم در پاسخ قبلی ام- هرچند مبهم- مراد کرده بودم. به نظرم، تفکر نقادانه با چنین نگاهی که به استدلال و توجیه و سازگاری و غیره دارد، به یک تضاد تربیتی و فرهنگی در جامعه ما دامن می زند. تضادی میان دین و اندیشیدن، میان زبان دین و زبان اندیشیدن، امر قدسی و راز آمیز و امر عینی و علمی، زبان شاعری و زبان اندیشیدن، و مواردی از این دست. سخن من بر درستی یکی یا غلبه یکی بر دیگری نیست، سخن بر سر اهمیت دادن به این تضاد و در این موارد، غم شنونده را خوردن است. نتیجه اتخاذ موضع ما درباره اینگونه پرسش ها، رویکرد ما را در آموزش تفکر نقادانه متحول می کند، نتایج و دستاوردهای ما را نیز تغییر می دهد.
اگر این استدلال ها و نقدها درست باشد، بدین معناست که تفکر نقادانه نیاز به متممی دارد یا نیاز به نسل جدیدی، که محاسن فعلی را داشته و نواقص فعلی را نداشته باشد. این انتقادات هرگز فواید بسیار بکارگیری تفکر نقادانه را در توجه به حقایق، وضوح اندیشی، و دلیلمندی باورها نادیده نمی گیرد.
از حوصله و دقت شما سپاسگزارم و امیدوارم گفتگوی ما نتایج خوبی داشته باشد. 28 دی ماه 91