توضیح : موضوع این نوشته نقدی بر فلسفه برنامه درسی حوزه های علمیه است
به خواهرم هدی، که نوشته مرا خواند، و حق را به من نداد ...
مقدمه: نمایی از کلیت و دفاعیات این مقاله
بسی خرسندم که این گفتگوی مکتوب شکل گرفت و امیدوارم نتایج این وقت گذاری برای ما و دیگر خوانندگان مبارک باشد. به واقع معتقدم دو عامل مهم عقب ماندگی فرهنگی ما دوری از خردورزی موشکافانه و محدود کردن آزادی امر مستدلل است. از اینرو امیدوارم اینگونه بحث های نقادانه و آزادانه به دقت نظر و رشد فکری و فرهنگی همه ما بیانجامد.
در مقام دفاع از نوشته خود با عنوان: "عقرب و قرب الهی..." (+) که به تحلیل نمونهای از ساده باوریهای مبلغان مذهبی در رسانه ملی،- و دیگر پدیده های مشابه،- می پردازد، و در پاسخ به نقدهای آقای قاسم قربانی در مقاله: "درباره لذت نیش عقرب، پاسخ به آقای حامد صفایی پور"(+)، نکاتی را گام به گام، و با استناد به نوشته های ایشان، بیان می کنم.
در طی این دفاعیه مدعی شده ام که ناقد محترم در چندین مورد به دلیل نا اشنایی با مباحث جدید در علوم انسانی و روش شناسی و جایگزینی معانی اصطلاحات رایج این علوم، با معانی قدیمی (عرفی یا بلاغی یا حوزوی) آنها، دچار اشتباه شده است. همچنین با توضیحاتی نشان داده ام که نقد ایشان بر این ادعا که "یکی از مهمترین دلایل ناکارآمدی مبلغان روحانی را ناکافی بودن و به قاعده نبودن علوم حوزوی برای برررسی مسایل نوین- برای نمونه در موضوع روش شناسی "علم و دین"، وارد نیست و بنابراین همچنان این ادعا خود را قابل دفاع می دانم.
همچنین در این نوشته ادعایی را که در نوشته قبل به صورت ضمنی مطرح نمودم، تصریح نموده و تاکید می کنم که "فلسفه برنامه درسی حوزههای علمیه" با نظریه ای که استاد جوادی آملی در کتاب"منزلت عقل در هندسه معرفت دینی" و برخی از دیگر اثار خود پرورده اند، ناهمخوان و بنابراین بر اساس ملاک "عقلانیت" و "اسلامیت" موجود در نظریه ایشان، فلسفه برنامهی درسی حوزه نیازمند "اسلامی سازی" و در واقع "عقلانی سازی" (بیشتر) است. البته طرح منسجم و کامل این موضوع همچنان در حاشیه است و نیاز است تا در نوشته ای متستق و دقیق تری بدان پرداخته شود.
در پرتو بررسی این استنتاج ها برآنم که نقد ناقد محترم درباره بی اطلاعی نویسنده از علوم حوزوی بر مبنای استدلال های ایشان ( در مقام اثبات) ناموجه است- حتی اگر در واقعیت امر( در مقام ثبوت) چنین ادعایی بر حق باشد- و راه ایشان را در دفاع از مدعای خود موفق نبوده است.
از همه اینها گذشته، برآنم که حتی اگر همه نقدهای آقای قربانی وارد باشد، اصل مسئله مورد بحث بر جای خود باقی است، و بر هر فرد اندیشمند فرض است که در تبیین و توضیح چنین پدیده هایی نظرورزی و ریشه یابی کند. نوشته نخست من یک اقدام عملی در راستای این هدف بود لیکن نوشته ناقد محترم اصل مسئله را به کنار گذاشته است.
در بخش نخست این مقاله، نشان داده ام که این امر اگرچه خطایی پژوهشی نیست، لیک گریختن از مسئولیت اندیشیدن درباره یک امر واقع و به دور از شورمندی و غیرت دینی است.
1- پیش از بررسی: مسئله همچنان باقی است! ( درباره مسئولیت اندیشیدن به مسئله اساسی)
ناقد محترم در بخش نخست مقاله انتقادی خود، با آوردن توضیحی مفصل درباره قواعد فهم تمثیل(/تشبیه[1]) و استدلال تمثیلی( /تشبیهی)، چنین نتیجه گرفته اید که: (اگر) آن روحانی حتی علوم حوزوی را به درستی خوانده بود، (آنگاه) این خطا را نمی کرد.
پاسخ: ابتدا می خواهم نشان دهم که این نتیجه خود دلیلی بر اهمیت و جذابیت مدّعای اصلی نوشته من است.
توضیح آنکه، اگرچه با ناقد گرامی موافق نیستم، و از اتفاق ادعا این است که علوم رسمی حوزوی در وادی عمل(in practice)،- نه علوم حوزوی در وادی نظر ( in principle))- طلبه را دربرابر این اشکالها بیمه نمی کند، که هیچ(!)، بلکه این علومِ به روز نشده، خود یکی از "دلایل" لغزش و خطا (در برخی) پویهها و دانشهای عقلانی است، با این حال، فعلا بنا را بر همین قضاوت می گذارم و تاکید می کنم که: بر اساس همین رای ، حرف اصلی نوشته "عقرب و قرب الهی" اهمیت و جذابیت بیشتری یافته و جنبه آسیبشناسانه آن دو چندان می شود. چرا که اکنون سئوالی تازه بوجود می اید و آن اینکه:
چرا کارشناسِ روحانیِ نام آشنایِ سیمای ملی[2]، در کشوری با سالی چندهزار طلبه جدیدالورود، و صدها حوزه علمیه، و هزار سال سابقهی علمی، و میلیون ها ساعت مباحثه علمی در سال، (به تعبیر آقای قربانی)، حتی علوم بلاغی حوزه را هم درست نخوانده است؟ و می توان غیورانه پرسید: که مسئولیت این خروجی های ضعیف بر عهده کیست؟ و چرا کارشناسان دینی سیمای ملی "خروجی های ضعیف حوزه" اند؟ و چرا "ذائقه مردم" ما خواهان آن است؟ و این "خواهانی" در کجا ریشه دارد؟ و از کجا، کی و به کدام علل و دلایل سطح خرد اجتماعی مردم ما نازل شده است؟ ... (و صدها پرسش پیوسته از این دست).
من در مقاله عقرب و قرب الهی، در مرتبه نخست بر این پرسش ها انگشت نهاده ام و اهمیت ریشه یابی انها را گوشزد نموده ام، برای نمونه: "بحث های علمی و دقیقِ تودرتو در حوزه و دانشگاه جاری و ساری است اما، خردمندی(/عقلانیت) و دینداری عمومی مردم، حظِّ وافری از آن نمی برد. عقلِ در مقام تحقُق (در جامعه)، با عقل، در مقامِ تحقیق(در مدرسه و دانشگاه)، از قلّه ی"برج میلاد" تا انتهای "چاه جمکران" فاصله دارد."
اکنون دو رویکرد به این مسئله می توان داشت:
رویکرد نخست اینکه فی المثل بگوییم: خوب! همه انسان ها گاهی خطا می کنند! همه جا همینطور است!، بالاخره در دانشگاه و حوزه برخی سطحی درس میخوانند و برخی عمیق!. یا بگوییم: در دانشگاه وضع بدتر از این است! و این طبیعی است! و کسی نباید این موضوع را به کلیت روحانیون، چه رسد به کلیتِ دروس حوزوی و تاثیر آن ها در رخداد این امر تعمیم دهد.
رویکرد دوم این است که بگوییم: " خیر! این، یک "پدیده سرنمون" و مشتی نمونه خروار، و نه تعمیمی شتاب زده است. این پدیده ای نیازمند تبیین، و به تعبیر دقیقتر، تفسیر است. این پدیده در نگاه نخست نشان می دهد معنای کارشناس، دکتر، عالم، حجت اسلام، ... در جامعه ما در حال تغییر و مضمحل شدن است و عقلانیت دینی جامعه ما در مسیر یک عوام زدگی و ساده انگاری خام رهسپار.
دقت بفرمایید! طرح این پرسش ها و دعوت به تفکر درباره آنها، برگرفته از رویکرد دوم است که شوربختانه در پاسخ انتقادی ناقد گرامی اصلا بدان پرداخته نشده است. بلکه نقد ایشان تنها ناظر به جنبه ای از تحلیل نویسنده در توضیح ریشه های رخدادِ این پدیده است. در واقع ایشان موضوع پدیدارشناسه نوشته مرا کمرنگ و بررسی بکی از زوایای معرفتی ان را پررنگ نموده اند. این امر به عنوان یک کار فکری و اکادمیک هیچ مشکلی ندارد اما همچنان از ایشان، در مقام متفکر، و برای خوش درخشیدن در اندیشیدن، انتظار می رود علاوه بر نقد پاسخ من، تحلیل خود را درباره چرایی رخداد این پدیده، بگویید. و کار را در همین جا تمام ندانسته و اصل مسئله تبیین خواه را کنار نگذارند. اگر این اتقاق بیافتد، می توان گفت: این نوعی مسئولیت گریزی در اندیشیدن و برخورد گزینشی با مسایل است
2- بررسی: نقدی به نقدها
اکنون به سراغ نقدها می روم: این نقدها همانطور که آقای قربانی اشاره کرده اند، متوجه دو ادعای من است:
نخست این ادعا که: (الف) "مطالعات طلاب علوم دینی در این زمینه کافی نیست(1). به قاعده نیست(2) و..." همچنین در پیرامون این قضاوت که: "تا وقتی که در ده ها دانشگاه و مدرسه علمیه درس رسمیِ روش شناسی، هرمنوتیک یا علمِ فهمِ روشمند متن، به عنوان درسی رسمی، لازم و پرفضیلت(!) تدریس نشود، و اهمیت این کندوکاوهای جدید عقلانی، بر کلیدداران معارفِ منقول و معقول روشن نگردد، از این کوزه جز این آب بیرون نخواهد تراوید!"
دوم اینکه: (ب): تحلیل من از اشتباه ان روحانی کارشناس غلط بوده است. در واقع من اشتباه را اشتباه او فهمیده ام. در ادامه در مقام دفاع از نوشته خود و رد نقدهای وارده نکاتی را به اختصار اشاره می کنم:
2-1- "مشت" چه هنگام نمونه "خروار" است؟ (درباره اشتباه گرفتن تبیین پدیدارشناسانه و آماری)
فرموده اید: "ایشان به صرف ارتباط آن روحانی با حوزه، قضیه را به کل حوزه تعمیم می دهد و سپس علت اشتباهش را در کتب حوزوی می جوید."
نخست اینکه بیان ماجرای آن روحانی محترم در مقاله من، نه از سر بیان موردی، و نتیجه گیری کلی است بلکه بیان "پدیده" و "فرضیه" پردازی درباره "علل" و "دلایل" آن است[3]. برای روشن شدن موضوع اجازه دهید فرض کنیم تنها همین یک نمونه در سراسر گیتی وجود دارد و مورد پیش امده تنها یک استثنا در سرایر گیتی است. آیا همچنان می توان این پرسش را طرح کرد که چرا این تک-نمونه رخداده و علت(عوامل طبیعی اجتماعی) و دلایل( عوامل معرفتی) رخداد آن چیست؟
اگر پاسخ ناقد گرامی به این پرسش مثبت باشد، تصریح می کنم که درونمایه نوشته من، ارائه فرضیه ای درباره یک عامل معرفتی( دلیل) رخداد این گونه پدیده هاست. اینکه در علوم حوزوی رسمی جایی برای ره یافت های عقلانی نوین در روش شناسی و منطق تطبیق گزاره علمی و دینی (در معنای امروزین آنها) وجود ندارد. بنابراین جنس تحلیل پدیدار شناسانه نوشته من از مقولة آماری (و استقرایی) نیست، تا با اشکال "تعمیم شتابزده" روبه رو باشد، بلکه توجه به یک پدیده واقع، و تلاش در جهت تبیین آن است.
"حادثة خمینی شهر" تنها یک بار رخ داد. اگر کسی بر این اساس ادعا کند که (منطقا) خمینی شهر منطقة نا امنی است، یا "خمینی شهری"ها آدم های بی مبالاتی هستند، این نتیجه گیری، شتابزده و داری اشکال یاد شده اند اما به همة مقاله های خیالی که در تحلیل چرایی رخداد این پدیده نوشته شده اند،- مقاله هایی که ریشه های اجتماعی، فرهنگی و فکری، تاریخی، زبانی، قومی، جرم شناسی، تربیتی، مذهبی، و سیاسی این پدیده را تبیین می نمایند- هیچ اشکالی از این جهت وارد نیست.
کوتاه آنکه، این گونه تحلیل ها از منظر پدیدارشناسانه است و نه آماری تا با اشکال "تعمیم شتابزده" روبه رو باشد. هر تحلیل و تفسیری هم در این رابطه تنها "امید" به راستی و صحت می برد، نه اینکه از آغاز با "مقدماتی بدیهی" و "صدقی منطقی"، "نتیجه" تحلیل خود را بهترین و کاملترین تحلیل ممکن از "واقعیت" بداند. این خصیصه، ذاتی علوم تفسیری است و همة تفسیرها در این خصیصه مشترک اند.
2-2- آیا به راستی این پدیده ها نادر است؟ (درباره اشتباه شما در محاسبات آماری)
در حدود سالهای 1385 تا 1386 و بعد از آن، با ترویج و سخنرانی های آقای شاهین فرهنگ، دعاوی ماسارو ایموتوی ژاپنی با برخی رنگ و لعاب های مذهبی در جامعه ما تبلیغ و چندین ترجمه از آثار او و دهها هزار از سیدیهای سخنرانی آقای فرهنگ در جامعه ما توزیع شد. چندین خطیب جمعه در خطبههای خود به این موضوع استناد کردند و نهاد های فرهنگی ما آن را "معجزة آب" نامیدند، و آن را نمونهای دیگر از دلایل برتریِ "دین" بر "بی دینی"، "قرآن" بر "موسیقی" و غیره دانستند. در دانشگاه شهید عباس پور تهران، به دعوت نهاد رهبری، همایشی با عنوان نگاه قدسی به آب ترتیب داده شد، و چندین روحانی و غیر روحانی، بی هیچ رویکرد سنجشگرانه به اصل کار ایموتو، و روایت آقای فرهنگ از آن، به تطبیق آیات و روایات با این پدیده پرداختند. این پدیده را از این جهت نقل کردم که شخصا درباره آن اطلاعات دقیقی دارم و در سال 1387 مقاله ای انتقادی درباره آن را به رشته تحریر درآوردم[4]. ( هم اکنون اصل مقاله و دیگر مستندات آن اینجا در دسترس است.)
همچنین هرچند وقت یکبار آمارهای شگفت آور از رواج فرقه های نوظهور عرفانی و شبه عرفانی، خرافه های متنوع مذهبی، کلاس های شبه علمی انرژی درمانی و طالع بینی و فال گیری... منتشر می شود.
آیا این نمونه ها، که از نظر من، همگی در مسئلة عقلانیت، و در بیشتر موارد (به تعبیر آقای قربانی)، در مسئلة "عقلانیت دینی" ریشه دارند، مواردی نادر اند؟
اگر من شاهد بیاورم که یکی از استادان عالی رتبه همین حوزه علمیه اصفهان،-که در تسلط و مهارت ایشان در علوم حوزوی هیچ ان قلتی وجود ندارد- تا همین مراسم شب قدر سال گذشته، و هر سال به طور متوالی(!)، همچنان موضوع کریستال های منجمد آب را تکرار می کند، و به این موضوع در جهت دیدگاه خاصشان درباره موسیقی استشهاد می کنند، آیا بازهم می فرمایید: این موارد را نباید تعمیم داد و این افراد حتی دروس حوزه را به خوبی نخوانده اند!؟
اگر ناقد گرامی (و بسیاری دیگر)، این موارد را نادر و موارد دیگر را غالب می بینید، (شاید[5]) نه از این روست است که آنها نادر اند، بلکه از اینروست که "ما دوست داریم این موارد نادر باشند". چراکه به هر نحوی مربوط به باورهای ما، درباره معشوق تراز اول مان، یعنی "دین" و به تبع ان "حوزه های علمیه" است. غیرت ما درباره این معشوق "عالم" و "آدم"، مانع از دیدن کم داشت ها و نداشته های فرهنگی بالفعل اوست. (خواهش می کنم به خطّی که در زیر دو کلمه "فرهنگی" و "بالفعل" کشیده ام، توجه فرمایید.)
این آرزواندیشی[6](wishful thinking) می تواند منشاء دور شدن از بررسی واقعی مسئله و پرواز به بررسی یک دین یا "مدرسة علمیه مثالی"باشد. مدرسة علمیه ای، در یک جهان ممکن، که از چنین اشکال هایی مبرا است.
2-3- کارشناسِ روحانیِ واقعیِ درس خوانده ی دقیقُ النظر... هرگز از این اشتباه ها نمی کند! (دربارة جنس ایدئولوژیک تحلیل شما)
در ادامة نکته دو؛ یکی از علامت های تحلیل های ایدوئولوژیک این است که آن ها هیچ امساک و خساستی در رها کردن "نمونه های متناقض" و "خلافِ پیش فرض های خود" ندارند. اگر کسی صد مثال بیاورد که فلان فقیه، فلان استاد، فلان به اصطلاح کارشناس، هم این را نمی داند، و طرف مقابل بگوید او فقیه واقعی، استاد واقعی، کارشناس واقعی نیست، چه چیزی روشن می شود؟ روشن می شود که گوینده این امر به امری بس ستبر و دیرپا باور دارد که هیچ شاهدی (از اساس) مُخلِّ آن نیست. و نظریه ای دارد که هیچ نمونه ای نقض آن به حساب نمی آید. و در واقع این نظریه در برابر هر نمونه نقضی ارایش تازه به خود گرفته و دربرابر ابطال در هر شرایطی مقاوم است.
در این حالت نه تنها ده نمونه، بلکه حتی هزاران آنها، قدرت به چالش کشیدن نظریه رقیب را ندارد. در اینجا، فی المثل "عادل فردوسی پور"ی را تصور کنید، که حتی وقتی همة افراد ورزشگاهِ صد هزار نفره ی آزادی، به خیابان ها بریزند و اتوبوس ها را اتش بزنند و کلمات رکیک بر زبان بیاورند، با آرامش می گوید: "اینها تماشاگرنما هستند!" در این حالت هیچگاه نظریة عادل فردوسی پور درباره پاکی و مهربانی و خوش رویی تماشاگرهای ایرانی ابطال نمی شود. این کار مهمی است که از واژه "تماشگر نما" بر می آید!
اگر سخن من درباره حوزه های علمیه، در مقام تحقق و وادی عمل(in practice) بوده است، هیچ آرایش تازه در مقام تحقیق و وادی نظر(in principle) توجیه بر این پدیده ها نیست، چه رسد به این که ردیه ای بر اشکال ها باشد.
2-4- برای خوانندة نوشته من چه اتفاقی می افتد؟ (درباره اینکه استدلال شما مصادره به مطلوب است)
آقای قربانی فرموده اند: " اتفاقی که برای خواننده شما در عمل می افتد این است که بین آن چه شما در ابتدا آورده اید و ادعای تان ربط برقرار می کند و آن را مصداق انتقاد شما می یابد." همچنین، ".... در مقدمه متذکر شده اید که در این نوشتار به دنبال این هستید که ریشه های یک چنین پدیده هایی را بیابید و در این ریشه یابی به کاستی علوم حوزوی اشاره می کنید. فلذا خواننده شما این برداشت را خواهد کرد که علت چنان حرف های پرت و پلایی کاستی علوم حوزوی است؛ مطلبی که نادرستی آن در نکته نخست به اثبات رسید.
می گویم: اولا خوشنودم که بنا بر اظهار نظر ناقد گرامی، بنده در انتقال سیاق گفتارم کاملا موفق بوده ام. آری! نظریة تفسیری حقیر از آن پدیده نقل شده همین است که یکی از دلایل رخداد آن، ناکافی بودن، به قاعده نبودن و بنابراین ناکارامدی علوم حوزوی در (برخی) زمینه های علوم انسانی، منطق تحقیق، و تطبیق گزاره های دینی و علمی است. و بنابراین این اشکال را مزیت، و هدف اصلی مقاله خود می دانم. اکنون من در مقام دفاع از این نظر و ناقد گرامی در مقام رد آن است و از نظر من بنا بر دلایلی که آورده و در ادامه می آورم، " نادرستی آن در نکتة نخست نقدِ آقای قربانی به اثبات نرسیده و استدلال ایشان، "تکرار مدعا به جای دلیل" و "مصادره به مطلوب" است.
2-5- من چه بهره ای ار مثال منطق ارسطویی برده ام؟ (درباره تفسیر نادرست شما از مثال من)
آقای قربانی می گوید: "از سخن نویسنده ی محترم عقرب و قرب الهی اجمالاً فهمیده می شود که علی الظاهر، ایشان اعتقاد دارند در میان علوم حوزوی این منطق صوری است که وظیفه ی روش شناسی تفسیر متون را به عهده دارد. حال آن که این تصوّر، تصوّری خطا و نا به جاست."
خیر! من نه چنین تلقی ندارم، و این برداشت را از نوشته ام تایید نمی کنم. چراکه در پانوشت (7) تصریح کرده ام بخش قابل توجهی از دانش علما در علوم مختلف معطوف بررسی سیاق، صحث و وثاقت اقوال روایی است. ادعای من این بوده است که اگر بر مبنای عقل شریف در منطق ارسطویی اشکال های عقلانی و رسوا شده وجود دارد، چرا در متون رسمی حوزه این اشکال ها بیان نشده و اقبالی به داشتن دانش های دقیق تر، تمیزتر و کم خطاتر– که متاسفانه از بد حادثه از قرن 19 ام به بعد در غرب متولد شده اند- نشان داده نمی شود؟
اذعان داشته ام که این بی توجهی به فتاوای "عقل شریف" با آنچه استاد جوادی آملی در کتاب "منزلت عقل در هندسه معرفت دینی" می گویند ناهمخوان است، و بنابراین فلسفة برنامه درسی حوزه ها نیز- همچون دانشگاه- در یکی از معانی مفروض آن[7]- نیازمند اسلامی سازی معرفتی است. این ادعای روشن من در آوردن مثال منطق است.
به علاوه من به تصریح گفته ام که منطق صوری ارسطویی در بخش "منطق محمولات مرتبه اول"- اگر درست خوانده شود و فهمیده شود- غالبا درست است و حرف هایی برای گفتن دارد.
همچنین به این دو نکته، اضافه می کنم که ادعای ناهمخوانی منطق صوری و مقولاتی ارسطویی با فلسفه صدرایی و اصالت وجود و حرکت جوهری ادعایی نیست که یک دانشجوی فلسفه مطرح کرده باشد. بلکه برخی اندیشمندان معاصر در فلسفه اسلامی، و بنا بر نقل قول ایشان، در مرتبه نخست، شخص صدرای شیرازی، بدان آگاه بوده است. و ازاینرو یکی از دغدغه های این اندیشمندان این است که چرا اصالت وجود بر مبنای اصالت ماهیت تدریس شده و چرا در نتیجه این امر، اعتقاد ما با "عمل فلسفی" ما ناهمخوان است. برای نمونه به نقل قولی از آقای دکتر کچوییان اکتفا می کنم:
" .... متاسفانه آنهایی که فلسفه را مطرح کردند حالا به قول استاد ما اصالت الوجود درس دادند، اما اصالت ماهوی حرف زدند. ای کاش اصالت وجود را اصالت وجودی درس میدادند. این یک معضل بزرگی است در فلسفهای که امروز تدریس میکنند و بحث میکنند. پس فلسفه را امروز باید به گونهای تدوین کرد که اصالت الوجودی تدوین بشود و اصالت الوجود را نمایان بکند نه اصالت ماهوی. حالا آن چیزی که شما امروز شاهدش هستید از تدریس آن کرسیهایی که از فلسفه متاسفانه در حوزههای علمیه و دانشگاههای ما وجود دارند، بیشتر دارند تاکید به اصالت ماهیت میکنند با اینکه دارند فلسفه صدرا را درس میدهند.خوب! طبیعی است این فلسفه دیگر کارایی ندارد. زمانه، زمانهای نیست که اصالت با ماهیت باشد؛ اصالت با وجود است. یعنی بشریت دارد به سمت وجود حرکت میکند ..." ( متن مصاحبه بنیاد ملی نخبگان استان اصفهان با ایشان در موضوع ترسیم الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت"
2-6- چرا روش من در بررسی خطای آن روحانی غلط بوده است؟ (دربارة خطای شما درباره یکی گرفتن روش تحلیلی خود با من)
آقای قربانی مدعی است که تبیین من از خطای کارشناس سیما به وضوح غلط است و پس از بیان مفصل دلیل آورده اید که بنابراین" اشتباه کارشناس سیما نه اشتباه در قیاس و استدلال که اشتباه در گرفتن وجه شبه و در نظر گرفتن استعاره، بدون قرینه است".و در ادامه می گوید:
"نویسنده متوجه نیست که اگر اشکال او به کارشناس سیما صحیح باشد، این اشکال در مورد تمامی تشبیهات بلیغ و استعارات درست نیز وارد خواهد بود و تمامی تشبیهات بلیغ و استعاره ها زیر سؤال خواهد رفت. به عنوان مثال، اگر شبیه ایشان فکر کنیم، باید گفت که برداشت «آن مرد، شجاع است» از جملة «آن مرد شیر است» نیز خطاست. چرا که بنابر نظر ایشان در این برداشت این گونه استدلال شده:
آن مرد شیر است (مقدمه اول)
شیر شجاع است (مقدمه دوم)
پس آن مرد شجاع است (نتیجه)
در این مثال نیز در مقدمة اول، حمل، مجازی و در مقدمه دوم حقیقی است، پس نتیجة استدلال خطاست. واضح است که این حرف اشتباه است و معنای «آن مرد شیر است» این است که: «آن مرد، شجاع است»."
و ادامه داده اید که: "ایشان از این نکته غافل است که ما در کشف معنای جمله ی دارای تشبیه یا استعاره، به این ترتیب اصلاً قیاس نمی چینیم. تا جایی که حقیر از علوم بلاغت غربی نیز اطلاع دارم، علمای بلاغت غربی نیز به این نکته اذعان دارند و آن را تأیید می کنند."
پاسخ: خوب! در اینجا نیز نقد مطرح شده را به جا نمی دانم. توضیح آنکه:
روش تحلیلی ناقد گرامی، زبانی است و امروز به این روش تحلیل، متدولوژی نمی گویند.
روش تحلیلی من دربارة سخن آن روحانی کارشناس با روش تحلیلی آقای قربانی (بهتر است بگویم) از بیخ و بن متفاوت است. و از اتفاق، من باید بسیار ممنون ایشان باشم برای بیان این توضیح نیکو- که می توانست در پاسخ ایشان نباشد- چراکه خود نمونه ای بسیار خوب و روشن از تلقی دوستان درسخوان حوزوی ما از واژه "متدولوژی" و ره یافت های نوین عقلانی در تحلیل موضوعات قدیمی است.
همان طور که آقای قربانی به خوبی توضیح داده اند، روش تحلیل ایشان معطوف به نحوه ی "حمل(/نسبت دادن) موضوع و محمول" در ذهن-برای نمونه "شیر" و "شجاع" در مثال یادشده- است. و این حمل وقتی حملِ حقیقی است که واسطة آن "صور خیال" و "وهمی" نباشد و در غیر این صورت حملِ مجازی صورت گرفته است و به حق گفته اید که اگر اشکال حقیر وارد باشند، "همة حمل های مجازی از این دست بی اعتبار خواهند بود."
اما چرا روش تحلیلی من از اساس با ایشان متفاوت است؟ اگر اجازه دهید روشن می کنم که حتی واژة "معنا" نیز- همچون بسیاری از دیگر واژه ها در این دو مقاله معنای مشترکی ندارد. در روش من، معنای یک گزاره نه از نحوة تصوّر الفاظ در ذهن و نحوه ی عرفی یا زباتی به کارگیری آن ها، بلکه برگرفته از نحوه تحقیق و راست آزمایی آن ها است.
بر این اساس، گزارة "اسب حیوان نجیبی است"، و "اسب، حیوان چهارپایی است"، با هم در این نکته متفاوت اند. اولی با روشی مطلقا تجربی قابل بررسی نیست، (اگر از اساس قابل بررسیِ تجربی و راست آزمایی باشد.) اما گزاره دومی قابل تجربه و یک گزاره علمی(آزمایشی) محسوب می شود.
همینطور گزاره "آن شیر آمد"، که مجازا به مرد شجاعی اشاره دارد که شمشیر زنان به این سو می آید، تا وقتی به گزاره ی زیر تبدیل نشود گزاره ای تجربی و قابل بررسی علمی نیست و از نظر متدولوژیک کاملا بی معنا است.
"مردی با ابروانی در هم کشیده و غرّشی سهمگین در حال چرخاندن شمشیر، که برای همگان یادآور غرش، و توفندگی شیر است، به این سو می راند".
حال آنکه اگر گزارة " آن شیر آمد" در علوم بلاغی بی معنا باشد، به قول ناقد گرامی کلِّ صنایع ادبی و علوم بیان و بدیع و معانی در ادبیات بر باد است! اما میان این تلقی از "معنا" در زبان شناسی و فلسفه تحلیلی معاصر، و آن "معنا" حداقل، به اندازه دویست سال تحوّل در نحوه راست آزمایی و بررسی "جملات" فاصله است. در این دویست سال، کندوکاوهای عقلانی بسیار شکل گرفت که یکی از مهمترین نتایج ان این بود که " زبان علم" و "زبان استدلالهای فلسفی" باید از چنته زبان نادقیق عرفی و بلاغی بگریزد و در این "پالایش زبانی، باید "جهش های ناموجه استدلالی" و "استدلالهای زبان-بنیاد" بر ملا شوند. استدلالهایی که یکی از خطاهای گسترده انها جهیدن از عالم زبان به واقعیت و "زبان بازی" در مقام فلسفیدن است.
بر این اساس است که من نقدی روش شناسانه به سخنان آن کارشناس روحانی دارم که چگونه "گزاره" ای را در جانور شناسی (به مثابه علم تجربی و آزمایشی) همنشین "جمله" ای( نه گزاره ای!) شاعرانه و استعاری می کند، و از ترکیب این دو قیاس می سازد و نتایج را جمع و تفریق می کند.
در اینجا اگرچه من و آقای قربانی در اشتباه بودن نتایج آن روحانی متفق ایم اما دیدیم که برخلاف گفته آقای قربانی، ایشان از نحوة نگرش جدید در بررسی گزاره ها (کاملا) بی اطلاع هستند. (و من از نحوه بررسی بلاغی در بررسی جمله ها (کاملا) بی اطلاع نیستم.)
به طور خلاصه اشاره می کنم که در منطق تحقیق و روش شناسی علوم انسانی نوین، -لااقل در سنت فلسفه تحلیلی(نه سنت فلسفی قاره ای)- همة گزاره های معنادارِ متصور با یکی(یا چندی) از چهار نوع روش ذیل قابل تحقیق و بررسی است. تقسیم این چهار روش نیز به روش استقرایی است و بنابراین منطقا محال نیست روش متفاوت دیگری نیز پیشنهاد شود، اگر چه دیری است که چنین پیشنهاد تازة متفاوتی وجود نداشته و دلیل به نفع آن وجود ندارد.
این روش ها، روش های راست آزمایی همه گزاره های معنادار است: روش عقلی(/ فلسفی/پیشینی)، تجربی( آزمایشی/پسینی)، تاریخی(استنادی: نقلی)، و تفسیری(التفاتی)، بدین نحو که روش عقلانی، "نشستن و اندیشیدن"، روش علمی، "رفتن و دیدن(حس کردن)"، روش تاریخی(نقلی)، "رفتن و پرسیدن" و روش تفسیری، "نشستن و تامل کردن(Deliberate)"است[8]. بر این اساس همة رد و قبول ها، نفی و اثبات ها، انکار و تایید ها، تضعیف و تقویت ها، حک و اصلاح های ما به لحاظ معرفتی برگرفته از این روش ها و (تا امروز و این ساعت) نه غیر آن هاست.
بر این اساس، روش تحلیلی آقای قربانی به خوبی نشان می دهد که فعلا یک طلبه درسخوان و دقیق نیز چون ایشان، "جملات" را بر اساس سنّت دو هزار سالة یونانی-ارسطویی و سنّت هزار سالة حوزوی، از منظر بیانی، (و نه از منظر متدولوژیک)، تحلیل می کند، و بنابراین به خوبی مستعد چنین اشتباهاتی است. و این خود نمونة دیگری است که آنچه در برنامه رسمی درسی حوزه ها خوانده می شود، نه منطق، که بخشی از تاریخ منطق؛ نه تفسیر، که بخشی از نظریات تفسیری، و نه روش شناسی، که بخش کوچکی از روش های تفسیری قدما، و در یک کلام نه علوم عقلی، که علومی نقلی در لباس علوم عقلی اند.
2-7- آیا جسم همان بدن است؟ ( دربارة خطای فکری زمان پریشی(آناکرونیزم))
چون ناقد گرامی فرموده اند: " این جانب هرگز ادعا نمی کنم که گزارة «علوم حوزوی ناقص اند و حوزه به یادگیری علومی مانند هرمنوتیک محتاج است» به طور مطلق اشتباه است"، نقد من در این بخش به ناقد گرامی وارد نیست، لیکن اشاره کوتاه به این اشتباه مهم روش شناسانه می تواند مفید باشد.
آیا "بدن(body)" همان "جسم"، "جامعه (society)" همان "امت"، "حقوق بشر" همان ”حق الناس”، "دموکراسی"همان "بیعت"، "جامعه مدنی" همان "مدینه النبی" و در اینجا، "اجتهادِ فقیه" همان "هرمنوتیک فلسفی" است؟
به طور خلاصه وقتی بدون در نظر گرفتن معنای هر واژه که در بافت فرهنگی-تاریخیِ آن، صرفاً به واسطة اشتراک لفظ یا قرابت معنایی آن را بر فرازِ آسمان تاریخ، گذر داده و بر مفاهیم زمانه ای دیگری حمل کنیم و مترادف پنداریم، دچار خطای ساده انگارانه زمان پریشی شده ایم. در زمان پریشی، تاریخمندی مفاهیم فراموش می شود.
در جامعه ما، آنان که برای نمونه، دغدغة جمع سنت و مدرنیسم دارند بسیار در خطر ابتلا به خطای "زمان پریشی" اند، برای نمونه آقای محسن کدیور در دوره ی نخست فکری خود می پنداشت که حقوق بشر را در معنای امروزین می توان از دل آیات و روایات استخراج نمود[9]، حال انکه در دوره دوم دانست که تشابه واژگان "حق" و "بشر" در رویکرد مدرن و دینی، تنها لفظی و نه معنایی و تاریخی اند.
می پرسم: فکر می کنید اگر با این سنجه، به سراغ همه دعاوی تطبیقی درس خوانده های حوزه (و دانشگاه) برویم، چند درصد نتایج آنانان قابل اتکا و مبرا از خطای "زمان پریشی" است؟
2-8- من بر صندلی قضاوت صدق و کذب ننشته ام. ( درباره خطای شما در جایگزینی تحلیل پدیدارشناسانه و معرفت شناسانه)
ناقد محترم در پایان نوشته خود فرموده اند: " اگر ایشان به جای استناد به چند قول نامعتبر از فلان روحانی سیما و فلان پامنبریِ بهمان آقا به چند شرح معتبرِ نهج البلاغه رجوع می کردند و تحلیلهای متن شناسانه آن ها را با دقت مطالعه میکردند، شاید چنین قضاوت عجولانه ای نمی کردند."
ناقد گرامی فرض کرده است که من، در پی فهم معنای کلام "امیر کلام" بوده ام، آنگاه به چند "آب گل آلود" رسیده ام، و آنگاه از این لحظه به بعد از هرچه "آب حیات بخش" است، زده شده ام! و بنابراین توصیه می کند "عجله نکنم" و "به چند شرح معتبرِ نهج البلاغه" رجوع نمایم.
فکر می کنم دیگر روشن شده است که از اساس هیچ بخش نوشتة من مربوط به بررسی تفسیر شایسته و صحیح فرمایش امیر مومنان(سلام الله علیه) نیست(!)، بلکه معطوف به چرایی و آسیب شناسی تفسیرهای ناروشمند برخی مبلغان مذهبی است. من در مقام کشف معنای درست حدیث مزبور نبوده ام و اگر باشم، حتما به توصیة ایشان عمل می کنم و علم خود را از منابعی دقیق و موثق می گیرم.
اما در همین حالت نیز نقد من به روش های سنتیِ فهمِ گزاره هایِ دینی و به روز نبودن دانش های رسمی حوزه علمیه وارد است و دخلی به این موضوع ندارد.
در پایان، به حکم ارادت و حقی که آقای قربانی، با نقد نوشته ام بر من دارند، ممنون و قدردان ایشانم، و برایشان آرزوی سعادت و موفقیت می کنم .
این گفتگوی مکتوب را به این حدیث شریف پایان می دهم و خود و همگان را به تامل دقیق در معنا و نتایج واقعی آن دعوت می کنم.
ما قَسَمَ اللّه ُ لِلعِبادِ شَیئًا أفضَلَ مِنَ العَقلِ
خداوند چیزی با ارزش تر عقل، در میان بندگانش قسمت نکرده است.
( اصول کافی، جلد1، حدیث 12)
همواره و صمیمانه مدیون دیگر بررسی های نقادانهی این مقاله هستم.
حق یارتان
12مهرماه 1392
حامد صفایی پور
[1] فعلا، به صورت مفروض این دو واژه به یک معنا گرفته شده اند.
[2] رویکرد تحلیلی این نوشته اقتضا دارد من نام این روحانی محترم را، که بر اساس تحلیل آقای قربانی نیز، دچار خطای فاحشی در روش فهم و بررسی حدیث شده است، ببرم، تا شهرت و نام آشنای او روشن شود، و ببنید من برای اثبات مدعای خود به سراغ یک مورد خاص نرفته ام. (لیک حرمت و بار اخلاقی این امر مرا از این اقتضاء روش شناختی بر حذر می دارد!)
[3] مراد از همه واژه های مابین "..." ، معانی تخصصی آن ها در روش شناسی و منطق تبیین در علوم اجتماعی است.
[4] جهت اطلاع عرض می کنم پس از ارائه مقاله با عنوان: "ردیه ای درباره دلایل تجربی درباره هوشمندی آب"، اصل آن را به سمع و نظر استاد اصغر طاهرزاده رساندم تا اگر خبط و خطایی در آن است، بر من گوشزد نمایند. و جالب ان بود که ایشان در یادداشت خود بر این مقاله توصیه کردند که خوب است این مقاله را به گونه ای بنویسید که طلاب نیز بتوانند از آن استفاده کنند.
[5] در اینجا واژه شاید را عمدا در پرانتز قرار داده ام تا تاکید کنم اثبات این مدعا درباره شخص اقای قربانی یا شخص دیگری نیازمند اختراع دستگاه نیت خوان است. و حال که چنین دستگاهی اختراع نشده است شان من، همین تحلیل های «اما» و «اگر»ی و «شاید» و «فرضیه» ای است. اگر چه این دلایل نیز در جای خود مهم است و قدرت تبیین گری دارد.
[6] آرزو اندیشی بدین معناست که چون من الف را دوست دارم، پس "باید" الف درست باشد.
[7] دربارة منطق اسلامی سازی علم رویکرد های متفاوت و متنوعی در میان اندیشمندان ایرانی مطرح شده است. از رویکرد های صد درصد انتقادی به این رویه که تنها اخلاقی کردن علم را موجه می دانند( برای نمونه استاد مصطفی ملکیان) گرفته، تا رویکردهای تهذیبی( برای نمونه استاد جوادی آملی و استاد عبودیت)، و رویکردهای تاسیسی که امکان تاسیس علم و مابعدالطبیعه دینی را منتفی نمی دانند. ( برای نمونه دکتر خسرو باقری)