گفتوگو با سعید عدالتنژاد درباره تاثیر علوم انسانی بر جامعه
نویسنده(مصاحبهگر) : روناک حسینی
علوم انسانی چقدر در تصمیمگیریهای کشور تاثیرگذار است؟ چقدر از پژوهشها و تولیدات علمی دانشگاهها مجال این را مییابند که خوانده شوند؟ شاید دور از واقعیت نباشد اگر بگوییم تولیدات علوم انسانی اغلب در دایره بسته مخاطبان دانشگاهی محصور میمانند. استادان دانشگاه مقاله مینویسند و شاید نگاهی هم به مقالات دیگران بیندازند. اینکه تولیدات علمی در زمینه علم انسانی چقدر خلاقانه، موشکافانه و دارای استانداردهای یک پژوهش باکیفیت است، بحثی جداگانه دارد. اما آیا همین تولیدات و پژوهشها نقشی در بالا بردن آگاهی جامعه و ایجاد تغییر در باور مردم و مناسبات اجتماعی دارند؟ و اصلا آنطور که باید توانستهاند جایگاهی در عرصه قدرت داشته باشند؟ سعید عدالتنژاد، استاد دانشگاه و عضو هیاتعلمی بنیاد دایرهالمعارف اسلامی معتقد است حضور نداشتن علم انسانی در نهادهای تصمیمگیری، موجب میشود غیرمتخصصها کار را به دست بگیرند و البته علت آن، دعوت نکردن از استادان علوم انسانی برای مشارکت در اداره کشور و تصمیمگیریهای کلان است. در مقابل این بیتمایلی نهادها، استادهای دانشگاه هم دچار نوعی رخوت و بیانگیزگی در زمینه کارهای پژوهشی شدهاند. کسی چندان روحیهای برای کار ندارد و معیارهای مکانیکی ارزشگذاری بر کارهای علمی، رفتهرفته دانشگاه را به سمت اضمحلال پیش میبرد.
***
اینکه جای علوم انسانی در تصمیمگیریهای کلان خالی است، از نظر شما درست است؟
روزبهروز از نقش موثر علوم انسانی در تاثیرگذاری بر روند اجرایی کشور کاسته شده است. دلیل چنین روندی این است که از یک طرف، دانشگاهها به لحاظ نظری تضعیف شدهاند. برخی معتقد بودند باید محتوای متونی که در کلاسها تدریس میشوند تغییر کند. بعد هم متون مورد نظر کسانی تدوین شود که معتقد بودند آنچه قبلا در دانشگاهها تدریس میشده مفید نبوده است. از این جهت دفتر همکاریهای حوزه و دانشگاه در قم و «سمت» تاسیس شدند تا محتوای دروسی را تدوین کنند که در دانشکدههای علوم انسانی تدریس میشود. البته تولیدات آنها باید در جای خودش داوری شود که آیا آنهایی هستند که انتظار میرفت باشند و آیا توانستند جایگزین مناسبی برای قبلیها باشند یا نه. جز این موضوع، باید به این نکته هم توجه کنیم که در این سالها، کسانی مسئولیتهای اجرایی کشور را در وزارتخانهها و سازمانهای مختلف به عهده گرفتند که غالبا در رشتههایی غیر از علوم انسانی تحصیل کردهاند و مدرکهایشان را از دانشگاههای خارج از کشور در رشتههای غیرمرتبط با علوم انسانی دریافت کردهاند. برای مثال تا قبل از محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجهای نداشتهایم که در رشتههای علوم سیاسی، روابط بینالملل یا حقوق بینالملل تحصیل کرده باشد یا در این رشتهها تخصصی داشته باشد. اغلب تحصیلات مرتبط نداشتهاند و در اثر تجربه و آزمون و خطا چیزهایی آموختهاند.
این مساله خاص است یا فراگیر؟
این مساله را در وزارت علوم هم میتوان دید. هیچیک از وزیرانی که تا به حال داشتهایم، تخصصشان علوم تربیتی، تکنولوژی و طراحی آموزشی دانشگاهی یا مدیریت آموزشی نبوده است. وزیران علوم، پزشک، متخصص اطفال یا فارغالتحصیلان رشتههای فنی بودهاند. حتی یک فارغالتحصیل علوم انسانی نداشتهایم. در وزارت آموزش و پرورش هم وضعیت مشابهی وجود دارد. هر چند وزیرانی بودند که آشناییشان با بدنه آموزش و پرورش وجه مثبتی به حساب میآمد اما هیچکدام جز محمدعلی نجفی تحصیلکرده رشتهای مرتبط با مسئولیتشان نبودند. معلم بودند اما در گرایشهایی مثل علوم تربیتی، مدیریت آموزشی یا مشاوره تحصیل نکرده بودند و تخصصی متفاوت داشتند.
علوم انسانی جدی گرفته نشده است؟
گذر از بحرانهای اجتماعی نیازمند دانش است. کسی تنها با مطالعه چند کتاب و آزمون و خطا نمیتواند کار را درست پیش ببرد. البته در عرصه تصمیمگیریهای خرد ممکن است کسی با چنین سابقهای اظهارنظر کند یا تصمیمی بگیرد و براساس آن عمل کند، اما در عرصه کلان، به متخصصان نیاز داریم. وزیر تصمیمگیرنده اصلی در وزارتخانهاش است و تصمیمگیریهایش تاثیرات کلان دارند و لازم است که متخصص باشد. همینطور اغلب اعضای سازمانهای تصمیمگیرنده متخصص علوم انسانی نیستند. باید به این موضوع توجه جدی شود و باید علوم انسانی در جایگاه واقعی خودش قرار گیرد.
استادان دانشگاه چطور؟ خودشان را کنار نکشیدهاند؟
آنها هم در شکلگیری چنین وضعی بیتقصیر نیستند. کتابهایی که متناسب با مسائل بومی و البته نه لزوما اسلامی باشد، ننوشتهاند و کمتر به مسائل مخصوص جامعه ایران پرادختهاند. کتابهایی که ناظر بر جامعهشناسی ایران باشد، خیلی کم است. آن مقداری هم که تولید میشود، ممکن است عدهای از روی تنگنظری مجال انتشار ندهند یا گرفتار ممیزی شود. سبب دیگر وضع فعلی گاهی هم کاهلی است. در زمینه توسعه در ایران، رشد بحرانهای اجتماعی و بحرانهای اخلاقی، کتاب بهدردبخوری چاپ نشده است. اینکه تنها کتابهایی را که تفسیرکننده مسائل کشورهای دیگر باشد ترجمه کنیم، کاری علمی نیست. با پی گرفتن مسیر ترجمه به تنهایی، خودمان را راحت کردهایم و مسئولیت را از سر خودمان باز کردهایم. بله استادان دانشگاه هم مقصرند. به ترجمه عادت کردهاند و نوآوری ندارند و بعضی هم متهم به کپیکاری هستند. البته باید از سمت وزارت علوم هم سیستم رتبهبندی اصلاح شود. اینکه در یک سیستم مکانیکی، تعداد مقالات یک استاد را بخواهیم، نادرست است. تعداد مقالات در نظر گرفته میشود بدون اینکه کسی بپرسد محتوای این مقاله ناظر بر کدام مساله و راهحلی برای کدام بحران است. از این نظر به مقالات دانشگاهی و تولیدات علمی بیتوجهی میشود. با روشی مکانیکی و آماری میگویند فلان استاد 10 مقاله ISI نوشته است و باید این مقدار امتیاز به او بدهیم و بعد هم امتیازها با هم جمع شوند و استاد ارتقای رتبه دریافت کند. آماری که از رشد تعداد مقالات میدهند، نمونه عالی از کاغذبازی و بوروکراسی است. ما در حال فریفتن خودمان هستیم و کسی نمیپرسد این تولیدات موثر هم هستند یا نه.
اگر مطالبه از سوی استادان باشد، فکر نمیکنید ممکن است اوضاع تغییر کند؟
استادان علوم انسانی که نمیتوانند بروند وزارت علوم و بگویند ما آمدهایم از شما پست بگیریم یا این طرحها را برای ارائه داریم. این وظیفه وزارتخانه است که از استادان دعوت به کار کند. مرکز تحقیقات استراتژیک در ریاستجمهوری و مجمع تشخیص مصلحت نظام جاهایی هستند که میشود در آنها کرسیهای نظریهپردازی ایجاد کرد و به حرف و بحث پرداخت. حاصل این بحثها را هم استراتژیهای مختلف برای برطرف کردن بحرانها یا رسیدن به هدفها تعریف کند. هر دو طرف مقصرند. هم آنهایی که خودشان را نسبتا دانای کل و بینیاز به متخصصان میدانند و هم کسانی که میگویند شأن علمی ما اجازه نمیدهد خودمان را تحمیل کنیم. البته باید فضایی برای کار ایجاد شود ولی تنبلی فکری هم به جان همه ما افتاده است. همین که سر کلاسهایمان حاضر شویم و از روی جزوههایمان تدریس کنیم به نظرمان کافی میآید. روزبهروز رتبه دانشگاه از نظر علمی چه در سطح استاد و چه در سطح دانشجو پایین میآید. من فکر میکنم نسبت به وضع نهاد دانشگاه باید اعلام خطر کنیم. دانشگاه در حال سقوط است. جذب دکتری دچار رقابتهای تجاری شده است و مسائلی از این دست دانشگاه را به سمت اضمحلال میبرد.
استفاده از تولیدات دانشگاهی در رسانههای عمومی، میتواند تاثیری در نوع نگاه به علوم انسانی بگذارد؟
بیاثر نیست. ایجاد یک فضای فرهنگی که مردم عادی هم بتوانند از تولیدات دانشگاهی بهرهمند شوند در بالا بردن آگاهی جامعه موثر است. اما زیاد معتقد نیستم که این روش، بهعنوان راهحل برونرفت علوم انسانی از مهجور ماندن است. برای درس و تحصیل و علم و دانشگاه باید ارزش قائل باشیم که ظاهرا زیاد اینطور نیست. در سطح کلان هم رفتار درستی با علوم انسانی نمیشود.
وسیعتر شدن دایره مخاطبان ممکن نیست نهادهای تصمیمگیرنده را تحت تاثیر قرار دهد؟
خیر. باید صاحبان قدرت متقاعد شوند که در جایگاههای تصمیمگیری مرتبط، از فارغالتحصیلان علوم انسانی استفاده کنند و کارها را به دست متخصصان بسپارند. برای مثال وقتی به فکر تعیین کسی برای وزارت کشور هستیم، باید به دنبال متخصصان جامعهشناسی ایران باشیم یا دستکم نظرات این متخصصان را در تصمیمگیریها بشنویم و ایدههایشان را در نظر بگیریم. نمیشود کارها را با آزمون و خطا پیش برد و انتظار موفقیت داشت. اما اینکه موقعیتی فراهم شود که مردم در جریان تولیدات علوم انسانی در کشور باشند، خوب است؛ اینکه کتابهای خوب معرفی شوند و محتوایشان برای مردم تشریح شود.
نشر تولیدات علمی برای عموم جامعه دستکم باعث میشود علوم انسانی خوانده شود. اینطور نیست؟
البته مردم عادی هم باید از محتوای پژوهشهای علمی باخبر شوند. بهخصوص در زمینههایی که آگاه بودن به آنها برای عموم مردم ضروری است. برای مثال اگر تحقیقاتی روی آسیبهای اجتماعی انجام میشود، باید در دسترس عموم هم باشد. از جمله آن تحقیقاتی است که در زمینه مسائلی مثل طلاق با آمار و بررسیهای مفصل نوشته میشود. یعنی اصل حرف که چه عواملی باعث آن میشود و چه اثراتی در جامعه خواهد داشت و راهحل گذر سلامت از بحرانهایی که بهوجود میآید چیست، با زبانی ساده در روزنامهها و مجلات عمومی منتشر شود. این کاری است که میشود انجام داد و باید آن را رواج دهیم و موثر هم خواهد بود.
نشر تولیدات علمی در رسانههای عمومی
استاد دانشگاه باید به زبان علمی در کلاس تدریس کند و مقالات به زبان علمی نوشته و در مجلات علمی و پژوهشی منتشر شوند. اما از طرف دیگر باید خبرنگارانی متخصص هم برای انتقال این دانش به مردم تربیت شوند. متاسفانه ما خبرنگار متخصص نداریم. مثلا در یک سمینار الهیات و گفتوگوهای ادیان یا سمینارهای اقتصادی، خبرنگارهای زیادی اطلاعات نادرست منتقل میکنند. خبرنگارانی که این کار را انجام میدهند باید یاد بگیرند که ایده اصلی را به زبانی قابل درک برای عموم مردم تبدیل کنند. برای این کار باید رسانهها برنامهریزی کنند. خبرنگاران متخصص مقالههای چاپ شده در مجلههای پژوهشی را بخوانند و آن را با بیانی سادهتر در رسانههای عمومی منتشر کنند. نباید انتظار داشته باشیم که استاد دانشگاه یک بار مقالهاش را به زبان علمی برای مجلات پژوهشی بنویسد و یک بار هم به زبان ساده برای رسانههای عمومی.
منبع (درجه دوم): بوی باران
تنبلی فکری، آموخته شده است و اتفاقا مسری هم هست!
در این شرایط حفظ خودانگیختگی، شهامت و استقلال فکری در به ثمر رساندن فعالیت ها و برنامه ها، بلند مدت و غیر قابل پیش بینی است.
و البته به نظرم به جای اینکه فردی پیش رفت، بهتر است با گروهی با هدف مشترک پیش رفت.