این مطلب بریدهای است از مقاله آقای جویا جهانبخش در مقاله اخیر خود با عنوان: زلف سفارشی، با گره دو قبضه (سخنی با وارثان کلمه طیبه « فضولی موقوف»!، در سایت شخصی خود: یادگارستان. بسیار جالب و قابل تامل. به خصوص برای دانشجویان کلام و فلسفه اسلامی، عرفان و ادیان، تا از این نحو اندیشیدن بر حذر باشند و دربارۀ آن هوشمندی و هوشیاری بورزند.
استاد دکتر شفیعیِ کَدکَنی ، در این کتاب بصَراحت نوشته است : « من ... با کَسرَوی ، درین نکته ، موافقم که یکی از علل ، و شاید هم تنها علّت ، در عقب ماندگیِ جوامعِ إِسلامی ، تصوّف است ... » ( ص 19 ) .
استاد ، در کنارِ تأکید بر سویه هایِ ارجمند و إِنسانیَّت۟ پَروَرِ تصوُّف و عِرفان ، به ویژه تصوُّفِ خراسان ، در آن کتابِ بصیرت۟ فَزا ، از این سخنان هم دارند :
« عرفانی که اکنون غالبًا در ایران در "محافل" و در "کتب" و "نشریّات" عرضه می شود ، عرفانی است که تبارِ ایرانی را تباه خواهد کرد و کوچک ترین جایی برایِ خرَد و إِراده و جنبش باقی نخواهد گذاشت . مجموعۀ بی نهایتی است از بازی با ألفاظ که عارفانش می توانند ناظرِ قتلِ عامِ هزاران جوان و پیر باشند و بعد هم بگویند : " تجلّیِ ذاتِ أحدیَّت بود در مقامِ اسمِ قهّار " ، یا اگر تمامِ این مملکت ویران شود ، خواهند گفت : " تعیّنِ أوّل بود که از مقامِ فیضِ قدسی به مقامِ فیضِ أقدس تنزُّل کرد " ، و مزخرفاتی از این نوع عبارات که با کامپیوتر می توان روزی یک میلیون عبارت از این گونه عبارات ساخت و نسلهایِ پی در پیِ فرزندانِ این آب و خاک را خاکسترنشین کرد : عرفانِ شیخ محیی الدّین ابنِ عربی و أتباعِ او ، به روایتِ شارحانِ معاصرِ ما که می پندارند هرچه این زبان پیچیده تر شود عرفان عمیق تر می شود نمونه ای آشکار است که در آن هیچ جایی برایِ حضورِ إنسان ، جز در آینۀ "حضراتِ خَمس" ، دیده نمی شود .»( ص 99 و 100 ) .
« ... این منظومۀ فکری ، که نوعی بازیِ شطرنج با کلمات است ، در حدِّ نهائیِ خویش ، از یک نظریّۀ معرفت شناسی فراتر نمی رود ، یا حدِّأکثر یک نظریّۀ منسجم در حوزۀ هستی شناسی ؛ نظریّه ای که در عرصۀ تربیتِ روحیِ إِنسان هیچ گونه کارایی ندارد .
شما می توانید أَع۟رَفِ عُرَفایِ این مکتب باشید و روزی یک میلیون جوان را با دستِ خودتان سر ببُرید و در پایانِ روز هم بگویید : تجلّیِ ذاتِ إِلٰهی بود از " عالمِ إطلاق " و " مِن حیث هُوَ فی ذاته " به عالَمِ " أَعیانِ ممکنات " در صورتِ " اسمِ القاهر " ؛ و تمامِ شب را هم با أَعصابِ راحت و آسوده بخوابید .
تردیدی نیست که منظومۀ فکریِ ابنِ عربی ، یکی از وجوهِ نگاهِ هنری به إِلٰهیّات و دین است در دایرۀ إِسلام . درین نگاهِ هنری ، نقشِ زبان ... ، و نقشِ تخیُّل ... ، بسیار مهمّ است . » ( ص 525 ) .
استاد در این کتاب ما را به جوانبِ مهمّی از ماهیَّت و نَحوۀ شَکلگیریِ « پارادایم هایِ عرفانِ ابنِ عربی و شارحانِ حشیش کشیدۀ او » ـ به تعبیرِ خودِ دکتر شفیعی ( ص 219 ) ـ ، توجّه می دِهَد و فرا یادمان می آورَد که فرهنگِ کنونیِ ما ، از بسترِ چگونه ذِهنیَّتی ( سنج : همان ص ) برخاسته است ؛ در حالی که « فرهنگِ غرب » ، به بیانِ استاد ، « ... پایه هایِ حسّیِ جهان بینیِ خود را بر استوارترین صخره هایِ تجربه بنیاد نهاده است » و « از منطقِ ارسطو و ویتگن اشتاین مایه گرفته » ( همان ص ) .
استاد شفیعی می نویسد : « ... فرهنگِ ایرانی روز به روز از آلیگوری [ / تمثیل ] دور می شود و در استعاره غرق . ... آلیگوری ستونِ فقراتِ خِرَدگراییِ فرهنگ است و استعاره ابزارِ شیزوفرنیِ تاریخیِ ملل . فرهنگِ ایرانی ، و عملًا إسلامی ، به ویژه بعد از مغول با تَصاعُدی هندسی به سویِ بیماریِ "مفهوم سازی" حرکت کرده است و با کشفِ جدولِ ... استعاره هایِ تصادفی ، همگان سعی در گسترشِ این "کارخانۀ مفهوم سازی" داشته اند . در أَدواری که مغرب زمین در کارِ تأسیسِ کارخانه هایِ عظیمِ صنایعِ مادّیِ خود بوده است ، این مشایخِ ما ، تمامِ همّتِ خویش را مصروفِ گسترشِ این استعاره ها و توسعۀ "کارخانۀ مفهوم سازی" کرده اند و لحظه به لحظه در گسترشِ آن کوشیده اند و شیزوفرنیِ تاریخیِ ما را به اوج رسانده اند . ... » ( ص 239 ) .
« ... بیماریِ مفهوم سازیِ جدولی در فرهنگِ ما به حدّی است که فلان حاشیه نویسِ گمنامِ درجۀ صدمِ فلان رسالۀ فلان شارحِ بی اعتبارِ ابنِ عربی ، آن قدر جدولِ ضربِ این مفاهیم را گسترش می دهد که اگر مجموعۀ محصولاتِ ذهنِ حشیش کشیدۀ او را استخراج کنیم ، حجمِ آن ، چندین برابرِ حجمِ مفاهیمِ خِرَدوَرزانه ای است که دکارت و هگل و کانت ، بر رویِ هم ، واردِ فرهنگِ مغرب زمین کرده اند .
... قلم در دستِ این شارحان ، به راحتیِ آب ، در گردش است . اینان پارادایم هایِ تصوُّفِ ابنِ عربی و شارحانِ او را مانندِ موم در دستِ خود دارند و به هر شکلی که بخواهند می گردانند . "امتناع" ، درین وادیِ فراخ ، که عرصۀ غیابِ منطق است ، مفهومی ندارد و هیچ چیز شرطِ هیچ چیز نیست و از هر چیزی هر چیزِ دیگر را ، براحتی ، می توان استنباط کرد و بدین گونه هرمنوتیکِ زبانِ عارف و تفسیرِ او ، حدِّ یَقِف ندارد . تا زبان و واژگانِ تصوُّف باقی است ، قلم در گردش است و مشغولِ آفریدنِ احتمالات ؛ احتمالاتی که نفی و إِثباتِ آنها ، هزینه ای جُز چرخشِ قلم ندارد . ... ... این شارحان با زبان آوری هایِ خویش و بازی با کلمات ، ... ، پیوسته در حالِ "کشفِ" عوالمی از رهگذرِ زبان بوده اند ، گیرم عوالمی موهوم و خیالی و حشیشی .
... براستی ، چگونه می توان این حقیقتِ دردناک را به بسیاری از فضلایِ این مملکت فهماند که بخشِ عظیمی از فرهنگِ گذشتۀ ما و مفاهیم و مقولاتِ موردِ بحثِ عرفا و حتّیٰ "فلاسفه" و متکلّمانِ ما ، ... از مقولۀ همین حرفهاست ؛ کج کردنِ سرِ قلم و خلقِ عناوین و مفاهیمی تخیُّلی و آنگاه برچسبِ منطقی و عقلی بر آنها زدن و ... . » ( ص 240 و 241 ) .
« ... ابنِ عربی و أَتباعِ او ، دایرۀ ... تجلیّات را با کشف هایِ زبانیِ خود بیش و بیشتر کرده اند . کارِ چرخشِ قلم است و پویاییِ تخیُّلِ عارف ، و این میدانی است که آن را نهایتی و غایتی نیست ... » ( ص 109 ) .
در مسلکِ ابنِ عربی ، حتّیٰ « ... گاه تداعیِ صوتیِ کلمه سبب می شود که او به صِرفِ در نظر گرفتنِ همخوانیِ صوتیِ دو واژه آنها را مرتبط به یکدیگر کند و رمزِ یکدیگر بداند . ... » ( ص 162 ) . از این گذشته ، از رَهگُذَرِ « نوعی فقه اللّغَۀ تخیُّلی » ، « به کشفِ حقایقی در تبیینِ نظریّۀ أَصلیِ خویش ... می پردازد » ( ص 541 ) .
استاد ، به مناسبتِ بحث از رمزگشائیهایِ روزبهانِ شیرازی از شَطحیّاتِ منسوب به حَلّاج ، نوشته است :
« ... تفسیری که روزبهان ازین رمزها و مفاهیم إِرائه می دهد ، مخلوقِ لحظۀ روحیِ اوست ، و او به یاریِ تخیُّلِ خویش و گاه از رهگذرِ جادویِ مجاورت می کوشد که عوالمی را از راهِ کلمات بیافریند که تا آن لحظه از ذهنِ خودِ او نیز برنگذشته بوده است . در سراسرِ این تفسیرها ، زبان است که پیشاپیشِ مفاهیم حرکت می کند و با هر تجربۀ زبانی ، تجربه ای روحی و معنوی آشکار می شود . ... » ( ص 181 ) .
... نگاهِ استاد به چرائیِ این۟ همه إِقبالی که در عصرِ ما به مواریثِ صوفیّه می شود و پیآمدهایِ آن نیز ، شایانِ دقّت است :
« در کمتر شهر و شهرک و حتّیٰ روستایِ بزرگی هست که درین روزگار "جلساتِ عرفانی" و "مثنوی خوانی" و "بحث از مقاماتِ روحانیِ أَربابِ سُلوک" وجود نداشته باشد . "فقدانِ آرزویِ بزرگِ اجتماعی و ملّی" و "أمیالِ سرکوفتۀ سیاسیِ عصرِ ما و نسلِ ما" ، خودش را در این گونه محافل آشکار کرده است . همان چیزی که همیشه آرزویِ آن استعمارگرِ پیر است و در طولِ قرنِ بیستم هر لحظه به شکلی آن بُتِ عیّار برآمده است . » ( ص 17 ) .
« ... در این لحظۀ تاریخی ، ما نیازمندِ جانبِ خِرَدگرایِ این فرهنگ هستیم ، چون ساحتِ عاطفی و إِحساسیِ فرهنگِ ما به حدِّ إِشباع رسیده است و از در و دیوار هم عاطفه و إِحساس تبلیغ می شود و بیگانگان نیز منافعِ خود را در گسترشِ همان ساحتِ عاطفیِ فرهنگِ ما می دانند و نه آن جانبِ خردگرایانه اش .
در سالِ 1369 ... سری ... به کُلن زدم ... . دوستانِ ایرانیِ دانشگاهِ کُلن ... بنده را به آنجا کشاندند . ... جمعی از ایرانیانِ دوستدارِ شعر و صاحبِ فکر و فرهنگ در آن روز به آنجا آمده بودند . ... یکی از ایشان برایِ این که سَرِ صحبت را باز کند گفت : "شما الآن در دانشگاهِ تهران چه تدریس می کنید ؟" گفتم : "همه چیز : سبک شناسی ، نقدِ أَدبی ، و تصوّف و ..." . وقتی گفتم : "و تصوّف" ، یکی از حاضران ـ که بعدًا دانستم پزشکِ برجسته ای است ـ با نوعی اشتیاق و گرمی پرسید : "آیا راست است که در ایرانِ امروز تمایلی وسیع نسبت به عرفان پیدا شده است ؟"، گفتم : "متأسّفانه چنین است" ؛ و رویِ متأسّفانه تکیه کردم . دیدم در قیافۀ آن پزشک ، آن پُرسندۀ مشتاق ، نوعی تعجُّبِ آمیخته به إِکراه آشکار شُد ، و بعد گفت : "از شما چنین پاسخی جایِ شگفتی است" . ... گفتم : "تمامِ بدبختیهایِ ما از درونِ همین ذهنیَّت بیرون آمده است" . گفت ( و همراهِ او جمعِ دیگری نیز این سخنِ او را با زبان و نگاه تأیید می کردند ) که : "شما نمی دانید این اروپایِ صنعتی چه خشک و بی رَح۟م و دور از عواطف است . تنها عرفان می تواند دارویِ این درد شود" . در پاسخِ آن دوست و آن دوستان عرض کردم : " هر وقت ما ایرانیها ، در دهۀ پایانِ قرنِ بیستم یا در أَوایلِ قرنِ بیست و یکم توانستیم از لحاظِ اقتصادی و صنعتی و علومِ دیگر به مرحلۀ آلمانِ " آغازِ قرنِ بیستم " برسیم ، آن وقت جا دارد که تمامِ کارهایمان را رها کنیم و شب و روز مثنویِ معنوی و منطق الطّیرِ عطّار و گلشنِ رازِ شبستری بخوانیم . أَمّا تا بدان مرحله نرسیده ایم ـ که رسیدنش دشوار می نماید ـ هرگونه کوششی که برایِ مطلق کردنِ ساحتِ عرفانیِ زندگی و فرهنگِ ما بشود ، از هر زهری خطرناک تر است " . ... . » ( صص 575 ـ 577 ) .
- انتشار این مطلب در فیس بوک: +