پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها
  • ۰
  • ۰

اگر خواستید بفهمید کارتان به عنوان یک معلم #ارزش‌_آفرین است یا نه، ببنید اگر مثلا در تابستان، همین کلاس رسمی مدرسه را در جایی برگزار کنید و برای این کلاس پول خوبی هم از دانش¬آموزان دریافت کنید، آیا همین دانش¬آموز برای شرکت در این کلاس شوق و دغدغه دارد یا نه؟ این یکی از جملات پایانی¬ای بود که در هفته گذشته با دبیران ارجمند #هنرستان دخترانه نوایی در کارگاه «#فن_تدریس» در میان گذاشتم. امروز در اولین جلسه کلاس تاریخ و #فلسفه_علم، از دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان پرسیدم: می-دانید چه زمانی می¬توانیم به معنای واقعی کلمه بگوییم: دانشگاه در حال تربیت «مهندس» است؟ و در واقع بود و نبودش فرق دارد؟  و پاسخ دادم: «وقتی که این شرکت‌ها و صنایع باشند که رزومه¬های خود را برای جذب شما به سوی‌تان ارسال کنند. به زبان دیگر، شما در این دانشگاه چنان تربیتی شده باشید و آموزشی دیده باشید که صرف مدرک و گواهی تحصیلی‌تان شرکت‌ها و صنایع را به طمع اندازند و تا برای استخدام (بخوانید استحقاق) شما در رقابت شوند!  و از غم از دست دادن یک کارشناس خبره جوان تحصیل‌کرده دانشگاه در اضطراب شوند. 

به دانشجویان دانشگاه صنعتی گفتم که چگونه است که یک کُمدین با حضورش در یک برنامه جشن، به روشنی این ارزش افزوده را دارد که بلیط این برنامه با دو برابر قیمت معمول فروش می‌رود اما من و شما به عنوان یک استاد، مهندس و دانشمند این ارزش افزوده را نداریم؟ 

این یک توصیه ساده اخلاقی به علم اندوزی و هنرمندی نیست که جوانان علم اندوزید و هنر (در اینجا، فن تغییر) بیاموزید که هر جا روید قدر بینید و بر صدر نشینید! نه! این معیار ارزیابی عمیق و دقیق حاکمیت یک مرز و بوم است که آیا در آن هنرمندان قدر دیده اند و بر صدر نشسته‌اند؟ معادله آن هم این است که در یک جامعه توسعه نیافته از اساس هنرمندی و فن‌آوری رشد نمی‌کند تا قدر بینید و بر صدر نشیند. صدر کجا؟ جایی که هنرمندی ندارد؟! 

دیگر گفتم دانشگاه امروز ما #مهندس تربیت نمی‌کند. مهندس نسبت‌شناس و نسبت‌سنج است. مهندس کسی نیست که می‌تواند میزان مقاومت یک «ستون» را محاسبه کند اما هیچ پرسشی از نسبت انتخاب سازه و بنا، بنا و اقلیم، اقلیم و انسان نمی¬پرسد. چنین جوانکی یک «#عملۀ_عصر_اطلاعات» است و هنر آن این است که ساختمانی هم¬چون «ارگ جهان‌نما» (بخوانید: انگشت‌نما) را سربارِ جهان‌شهرِ اصفهان کند. 

مهندس نمی‌تواند در یافتن پرسش‌ها مُقلد باشد چه رسد به پاسخ‌ها که نیازمند رشادت و دلیری دو چندان است. نسبت سنجی مهندس این تقلیل گرایی را بر نمی‌تابد. «تقلید در پرسش» و «تقلیل در پاسخ» مهمترین ثمره «#تفکر_ترجمه‌ای» دانشگاه است  و این همان چیزی است که دانشگاه را نازا می‌کند. نازایی استعاره ناتوانی در تولید کارگردان و #کارآفرین است. این همان «دانشگاهی» نه تنها مشکلی از کشور حل نمی‌کند بلکه خود مشکلی برای کشور است. 

اگر دانشگده کشاوری، که ظاهرا بیشترین دانشجو را دارد، هیچ نسبتی با سالی 600 تن سیب که هر سال(!) در سمیرم اصفهان توسط کشاورازن دفن می¬شود ندارد، اگر این مساله شال همتی را بر کمر صغیر و کبیر دانشگاه نمی‌بندد و موجی از همت و همدلی را موجب نمی‌شود، به یقین باید گفت که پیش از «سیب سمیرم» این دانشگاه است که دارد در زمین خودش دفن شده است.

 اگر «#علم_سلطان_است« و ما با داشتن این مراکز علمی این همه مشکلات ساده داریم، یک حدس درخور تامل این است که در مراکز علمی ما «علم» وجود ندارد. 

زمزمه پایانی نگفته من هم این بود که: هر استاد، درس، دوره، ساعت و ثانیه¬ای که استعدادهای تماشایی این کشور را نه به سوی تحول¬خواهی و آینده¬نگری علمی بلکه به سوی نسخه‌برداری، تقلید، ساده‌گیری، اهمال و باری به هر جهت بودن حرکت می‌دهد، دانسته یا ندانسته، همان دستی است که ما و فرزندان و آبروی تاریخی‌مان را از تجربه یک زندگی شایسته و آتیۀ اطمینان‌بخش محروم می‌کند. 

این‌ها را در نخستین جلسه درسی گفتم که می‌خواهد قدری ما را به چیستی علم و ماهیت ارزش‌آفرین آن متوجه سازد و قدری به من و شما و دانشگاه «برپا» بدهد! 


پی‌نوشت: 

1. تفکر ترجمه‌ای با زانو زدن در برابر پیشگامان  علم تضاد ندارد؛ از اتفاق این ترجمۀ سنجیده و تقلیدهای هوشمندانه است که #اندیشه_تغییر را پرورش می_دهد اما میان تفکر ترجمه ای با عمل ترجمه فاصله بسیار است.

دیدگاه های خوانندگان این مطلب (۰)

تاکنون هیچ دیدگاهی ثبت نشده است.

بیان دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">