به نظر من، بر مبنای دلایل انسانشناسانه، تربیتی و دینشناختی، اصطلاح «مدیریت یا مهندسی فرهنگی» تنها به نحو استعاری – استعارهای از برخی کارها و فعالیتها- معنادار است. اما همین مفهوم استعاری بسیار
مستعد بدفهمی است. از مهمترین بدفهمیها، مسئلۀ «خود-مرکز بینی» مدیران و مهندسان فرهنگی است. بدین
معنا که مدیران و بودجهریزان فرهنگیبرای خود در زمینه فرهنگی نقش مرکزی قائل میشوند و به
این وسیله بودجه و دیگر سرمایههای انسانی و اعتباری را به جای هزینه در محلهای موثر، بالفعل، جوابدادۀ فرهنگی، در محلهای تازه-تعریف، نو رسیده ونیازموده ای هزینه میکنند که غالبا توسط خود یا نهادِ خود ایجاد شده اتد. خود-مرکز بینی باعث میشود مدیر فرهنگی به غلط سهم اندک خود را در تولیدات و تعاملات فرهنگی بزرگ ببیند و بهجای تقویت فعالیت جبهههای گوناگون و و متنوع فرهنگی به تقویت نهاد مرکز بپردازد. از اینرو از نظر من، در مدیریت
فرهنگی، حرکتهای عرضی که در جهت تثبیت کارهای خوبِ انجام شده، حفظ نیروهای موثر و شایسته، مدیریت و بهبود عملکرد درونی سیستمهای موفق و
ارتقایِ کیفی نیروی انسانی انجام میشود، بر حرکتهای طولی برای ورود در عرصههای جدید، کارهای تاسیسی رحجان دارد. به این نکته میتوان اضافه کرد که در عملف غالبا این حرکتهای طولی به دلیل ریشهنداشتن در نیازسنجیهای واقعی و امکان سنجیهای اصیل ریشهاش بر آب است و آنچنان که باید و شاید نتیجه نمی دهتد. در مواردی این حرکتهای طولی تنها ریشه در چشم و هم چشمیهای بین شهری و سازمانی دارد و هیچ امری اصیلی را سر و سامان نمیدهد.
13 تیرماه 94
- ۹۴/۰۴/۲۱