پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق اجتماعی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

‏1. سیامند رحمان بر صندلی چرخ‌دار نشست؛ به مسابقات پاراالمپیک رفت، رکورد ‏جهان را شکست و با اختلاف 75 کیلوگرم با نفر دوم، مدال طلا گرفت. سیامند رحمان به ‏ایران بازگشت و در فرودگاه با استقبالش کمی روبرو شد. ‏

‏2. بهمن گلبار نژاد دوچرخه سوار جانباز پاراالمپیک در اثر سانحه در طول مسابقه آسیب ‏دید و در اثر سکته مغزی در بیمارستان در گذشت. بهمن گلبارنژاد به ایران بر می‌گردد و ‏به زودی با اشک  بدرقه خواهد شد.‏
‏3. اگر سیامد رحمان، حسین رضازاده بود، اگر سیامند رحمان هم آسیب دیده بود، اگر ‏بهمن گلبار نژاد هنوز هم پیش ما بود، چه می‌کردیم؟ ‏

چه شده؟ هرکول خیال‌خانۀ ما روی صندلی چرخ‌دار نمی ‌نشیند؟ پاهایش را مثل ستون‌‏های یک قصر بر زمین می‌گذارد؟ چشمانش آذرخش خشم و غرور است؟ ... این همه ‏قهرمان که قبل از مدال آوری و ایستادن بر سکوی قهرمانی، روی پاهای خودشان ‏ایستادند و سر بار هیچ کس نبودند، عطش قهرمان‌ستایی ما را سیراب نمی‌کنند؟ اشتیاق ‏و هیجان ما را بر نمی‌انگیزند؟ بر تنور احساساتمان نمی‌دمند؟ ... این معرکه شور و ‏اشتیاق بیشتری نمی‌طلبد؟ اینها قهرمانان توان‌بخشی ملت‌مان نیستند؟ ‏