توضیح: *این مقاله(/جستار) ابتدا به صورت یادداشتی در سایت پیشانی منتشر و آنگاه با بازنویسی کلی بر اساس نظرات همراهان هم پیشانی در دوماهنامه فرهنگی اجتماعی هابیل، پاییز 1392، منتشر گردید.
درآمد: این کوتاه-گفتار گامی در شناخت و تحلیل پدیده رایج «تفسیر به خوی» است. اصلیترین مدعای این نوشته این است: اگر چه بارها و بارها ما را، از شومی و نامبارکی «تفسیر به رای» بر حذر داشته اند، اما آنچه از آن مهم تر است و توجه به آن، در جامعۀ دینداران هوشیاری بیشتری میطلبد، پدیدۀ «تفسیر به خوی» است. امر خطیری که میتواند همچون تهدیدی برای جوامع دینی عمل کند، و بیش از تفسیر به رای مخاطره آمیز باشد.
«دیندار» برای غلبه بر مشکل تفسیر به رای، راهِ خواندن و آموختن را پی میگیرد و به این وسیله از کمین شبهات و گردنههای شک می گریزد، لیک پرسش اساسی این است که راهکار دیندار برای غلبه بر مشکل "تفسیر به خوی" چیست؟
دیندارها –و به تناسب این پرونده- «حزب اللّهی ها»، چگونه یقین میکنند که در عمل و تصمیم، نقش خوی و "خودپنداره" خود را کم رنگ یا بی رنگ کردهاند؟ اگر پاسدار پرهیز از تفسیر به رأی، عالمان دین اند، پاسداران تفسیر به خوی چه کسان یا چیزهایی هستند؟... در این نوشته، تنها به برخی پاسخها در این رابطه اشاره شده است.
هوشیاری درباره پدیده تفسیر به روی
"تفسیر به خوی"، بر همان آهنگِ "تفسیر به رای" چه معنایی دارد؟ به یقین بارها، واژه "تفسیر به رای" را شنیدهاید. مراد از "تفسیر به رای" این است که مُدبّر یا مُفسّر، دیدگاه، رویکرد یا نظریه خود را –دانسته یا ندانسته- بر معنا و مراد متن مقدّس تحمیل کند و آن را آنگونه که "میخواهد"، نه آنگونه که "هست" فهم کند.
اکنون قصد ندارم به چیستی، روشنی معنا و درستی و نادرستی چنین تفسیری از "تفسیر به رای" بپردازم. تنها میخواهیم تلقیِ رایجِ دربارۀ "تفسیر به رأی" را پایهای برای طرح معنای" تفسیر به خوی" قرار دهم. گفتار را با مثالی آغاز میکنیم:
پسته که گران شد، باران پیامکها آمد که «امسال برای مبارزه با پسته فروشضهای بیانصاف، یا در حمایت از مردمِ کمدرآمد، آجیل و پسته را از پذیرایی نوروزتان حذف کنید». در آخر پیامک هم نوشته بود که «این پیامک را به عددِ شرف و انصاف و غیرت و مهربانیتان، برای این و آن بفرستید». از آن طرف، آجیلفروشهای هراسان هم بیکار ننشستند و با این مضمون، پیامک فرستادند که: «... تحریم آجیل و پسته در نوروز امسال، حرف بی اساس و دلیل است»، و داد انصاف سر دادند که « پس رسم و آیین ایرانیمان چه میشود؟» در واقع، برخی با تحریم موافق شدند و دور آجیلِ عید را خط کشیدند و برخی با تحریم مخالف شدند و به قول خودشان، کم مهمان و آجیل عید نگذاشتند.
در هر دوی این گروهها افرادی بودند که برای آنچه کردند، «دلیل» داشتند و بر اساس ادعای خودشان، «می دانستند که چه میکنند». در این میان افرادی بودند که درد همدردی با فقرا و دغدغهی مبارزه با احتکار و گران فروشی داشتند و از آن طرف، افرادی که ماجرای گران شدن آجیل و پسته را دلیلی بر تحریم آن نمیدانستند. برای نمونه، استدلال میکردند که: "ما از شکم خودمان می زنیم از شکم مهمانمان، نه!» ، یا "چه کسی گفته پسته گران است؟... ماجرا از این قرار است که چون قیمت دلار گران شده، سود صادرات پسته، بیشتر شده است و بنابراین تولید کننده پسته برای مصرف در داخل کشور، میخواهد آن را با همان سودی که برای صادرکننده وجود دارد، در بازار داخلی بفروشد. و از این دست حرفهای حساب و قابل تامل.
من کاری با درستی و نادرستی این نظرات ندارم. شاید شما، توانسته باشید با یکی موافق و با دیگری مخالف، -یا با یکی موافقتر و با یکی مخالفتر- باشید و به شخصه، یکی از این دیدگاهها را برگزینید، لیکن من نمیخواهیم درباره "انتخاب" و "موقعیت" دیگری حرف بزنیم. درباره این موقعیت که:
فرد خسیسی -که به قول سعدی: "مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی"، و " فی الجمله خانه ی او را کس ندیدی در گشاده و سفرۀ او را سرگشاده"، همان که همواره از هزینههای مهمانیهای نوروز، در عذاب بوده، و اکنون نظریه دلچسب، شیک و مترقّی "تحریم پسته" به دادش رسیده است(!)، ... یا دربار موقعیت فردی که از اتفاق خوشحال است که پسته گران شده، چراکه با خرید و نمایشِ آن در آجیل خوریهای خانهاش، ابزار و موقعیت تازهای برای فخرفروشی یافته است (!).
هر دو این افراد در یک نکته مشترکاند، و آن اینکه دیدگاه خود را بر اساس "خوی" خود انتخاب کردهاند؛ خسیس، نظریه "امساک" را میچسبد، و فخر فروش، نظریه "مبارزه با تعطیلیِ سنّتِ ایرانی" را. هر دوی این افراد در ظاهر "دلیل" دارند، و "استدلال" میکنند، اما حقیقت این است که ایشان استدلال تراشیده اند و شواهد را به سود خوی خود در کنار یدیگر قرار داده اند.
تا اینجا، بارها از واژه ی "خوی" نام برده ام اما آن را معنا نکرده ام. درباره این واژه همان تلقی عرفی را دارم. همان که در زبان عرفی با ترکیبهای مثل خوشخو و بدخو همراه میشود. خوی، تربیتِ بروز یافته، شخصیت جاافتاده، شاکله و زیربنای صفات اخلاقی و فکری ماست که از صدها سال گذشته در میان تار و پود شخصیت تاریخی، فرهنگی، دینی، تربیتی و وراثتی ما، وجود دارد و بی هیچ دشواری به ما رسیده است.
اگر کسی در یک بحث به ظاهر سیاسی یا اعتقادی، با توسل به آیه ای از قرآن کریم -برای نمونه: فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ[1]-، مخالفان خود را به کفّار حربی قریش تشبیه میکند و این آیه را دلیلی برای لزوم مبارزه،حذف و کنترل آنها می بیند. و فرد دیگری در همین موقعیت، قرآن، تاریخ، و پیامبر خدا را در سایه آیۀ " و ما ارسلناک الا رحمهً للعالمین" تفسیر کند و لبخند بزند و با مخالفان خود شوخی نماید، این تفاوت، تنها در دیدگاهِ نظری و دلایل آنها ریشه ندارد، بلکه میتواند به خوی و تربیت این دو فرد مربوط باشد. خسیس بر آیه "انّ المبذرین کانوا من اخوان الشیاطین" چنگ میزند و ولخرج، بر آیه "کلوا من الطیبات ما رزقناکم"(!)
امیدوارم نویسنده را ملامت نکنید که توجه ندارد که اینگونه آیات با هم قابل جمع اند و میتوان هم از "طیبات" تناول کرد و هم "اسراف" نکرد و می توان سیمای پیامبری را دید که با کفار شدید است و با مومنان رحیم. درست است!، اما نکته اینجاست که سخن درباره چگونگی فهمُّ عمل مومنان است و بحث نظری درباره این موضوع بحثی دیگر است.
اکنون، به نظر می رسد، اگر چه بارها و بارها ما را، از شومی و نامبارکی "تفسیر به رای" بر حذر داشته اند، اما آنچه از آن مهم تر است و توجه به آن، در جامعه ی دینداران هوشیاری بیشتری می طلبد، پدیده طبیعی- یعنی برآمده از طبیعت انسانی ما- در موضوع "تفسیر به خوی" است. امر خطیر بزرگی که جوامع دینی را تهدید میکند بیش از موضوع تفسیر به رای، پدیده تفسیر به خوی است.
به این معنا، در موارد بسیار، این نه نظر، بلکه "خوی" ماست که بیشترِ انتخابهای ما را شکل میدهد و به واقع، برای ما تعیین"تکلیف" میکند. این خوی ماست که بر بسیاری از بحثهای سیاسی، فکری و اعتقادیِ، سایه افکنده است، حال آنکه خود را در لباس دلایل و باورها پنهان میسازد.
البته روشن است که معنای این جمع بندی این نیست که من میتوانم در یک بحث یا موضوع معرفتی، "خوی پژوهی" کنم، و به جای به جای بررسی "استدلال" ها به بررسی "شخصیت" ها بپردازم. اما این نیز یک حقیقت است که هر گفته، عملکرد، نظریه و قضاوت، جامعهشناسی و روانشناسی معطوف به خود دارد. و در بدوِ امر هر فرد میتواند این را در درون خود تجربه کند.
اگر خوی کسی خشن است یا انعطاف ندارد، ممکن است به این "علت" باشد که پدرش از کودکی تا امروز یکبار هم حق را به او نداده است، و این "حق به جانب بودن" و استبداد در او ته نشین شده است، (نه به این دلیل که او دلایل متقنی دارد که درباره برخی انسانها خشونت رواست، یا در مواردی بهترین گزینه است(!))، یا ممکن است معلم مدرسه او را "یک لنگه پا"، کنار تخته نگه داشته است و او حالا، پشت میز کارش با مردم همین کار را میکند(!).... و به همین ترتیب.
راهکارها:
برای جبران این ناخالصی طبیعی، اینکه خوی هر فرد در کنشها، باورها و قضاوت های او دخالت دارد، چه باید کرد؟ در اینجا به سه راهکار اشاره میکنم بی آنکه در صدد سنجشِ تمامیت و موفقیت آنها برآیم. در واقع این پرسشی است که در پایان این نوشتار همچنان باقی میماند.
یک: تقوا، یا مدیریت خود برای خداوند
مولوی میگوید: "نفس سوفسطائی آمد، می زنش!/ که زدن باید، نه حجت گفتنش". خویی که با اراده و
تقوا تربیت نشود، می تواند از پارچه حریر، لباس جلّادی ببافد و با توسل به یک آیه،
حدیث یا ضرب المثل، خیانت و جنایت کند. در جامعه ما، هر سال در چندین دهه، یک سوگواری
بزرگ ملی و مذهبی، برای رخداد چنین پدیده ای در تاریخ اسلام برگزار می شود. حادثه
ای که در آن خوی جاهلی با لباس حریر دین به میدان آمده است، و خون اولاد علی(ع) را
به "دلیل" خروج بر خلیفه مسلمین، و امام مومنین، یزید می ریزد. بر اساس این نظر، تقوا عامل مقابله با پدیده تفسیر
به خوی است.
بر این اساس اگر متکلمان در سنت دینی، پاسدار مرزهای معرفتی و مبارزه کنندگان با پدیدهی "تفسیربه رایِ" متونِ مقدس اند، مربیان اخلاق نیز، بانیان مبارزه با "تفسیر به خوی "ارزشهای مقدس اند. لازمه و نتیجه تربیتیِ قبولِ این دیدگاه این است که همواره باید؛ حجم توجه و برنامه های اخلاقی-تربیتی یک جامعه دینی، بسیار بیش تر از توجه آن جامعه به مباحث رویین کلامی و سیاسی باشد.
دو: گسترش علوم انسانی و اخلاق پژوهش
بنابراین در این رویکرد، بخش اعظمی از آنارشیسم تفسیری- که (گاهی) بر قول و فعل افراد دیندار حاکم است- در نتیجهی ضعف علمی، فرهنگی و جهل آنان درباره محصولات دقیق علمی جهانی در آن زمینه است. ایشان می پرسند: چرا در وادی فیزیک، پزشکی، شیمی و اقتصاد، مثال هایی از این دست کمتر مشاهده میشود؟ چرا در این موضوعات امکان بروزِ تفسیر به خوی کمتر است؟ پس، اگر آگاهی جامعه ما به استانداردهای علوم انسانی افزایش یابد، ارائه هر تفسیری از متون دینی ساده نیست و در بیشتر موارد مستلزم رسوایی است.
لازمه ی قبول این دیدگاه روشن است؛ مشکل تفسیر به خوی در ضعف علمی و فرهنگی ما ریشه دارد. چرا هنوز در هیچ دانشگاه و مدرسه علمیه ما، به طورمستقل، رشته هرمنوتیک(/منطق فهم متون مقدس) تدریس نمیشود!؟
راهکار سوم، بر اهمیت به رسمیت شناختن خرد جمعی و گفتمان آزاد و نقادانه تاکید می کند. با به رسمیت شناختن مرجعیت خرد جمعی، دخالت خوی در تفسیر، با مانع عقلانیتِ خرد جمعی و نقد نخبگان روبرو می شود. اگر بستر سیاسی و فرهنگی جامعه ای پذیرای نقد هر اندیشه، کنش و قضاوت باشد، این فرایند سنجش مدام، بخت آن جامعه را برای دوری از دخالت خوی در تفسیر، و نزدیکی بیشتر به واقعیت، بیشتر می سازد.
نقد این سه راهکار و ارائه راهکارهای جدید،-یا ترکیب آنها در راهی نوین،-ممکن است. جمع بندی و نتیجه گیری در این رابطه نیز، از هدف و توان این یادداشت همچنان بر جای خود باقی است: دیندار برای بر حذر بودن از امر طبیعی "تفسیر به خوی"، چه راهکار و سازوکاری دارد؟ آیا همّت و حمیّت آنان، تا آن اندازه که به "تفسیر به رای" حسّاس و معطوف است، درباره ی پدیده "تفسیر به خوی" نیز دقت، غیرت و حساسیت دارد؟
پی نوشت:
[1] توبه، 5: " ... مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهى به کمین آنان بنشینید ...".