پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها
  • ۱
  • ۰

اخرین پست صفحه‌ شخصی‌اش(+) را گذاشت و رفت. بر اساس قانونِ -خودش، مجاز نیستم پست خداحافظی‌اش را از فیس‌بوک اینجا کپی کنم تا برای آن‌ها که از او خبری ندارند یا نوشته‌هایش را نخوانده اند راهنما باشد و یکی از دلایل مرا برای این ادعا که «فیسبوک -خصوصا بعدا از ایجاد وسیعِ شبکه‌های اجتماعی- یک دانشگاه است» بدانند. 
امیدوارم زود برگردد و من باز از او تیزفکری، توجه به فکت‌ها‌‌، مقابله شدید با زبان‌بازی و انشاء‌نویسی به جای حرفِ دقیق و عمیقِ و حسابی زدن را بیاموزم.
این نوشته من در بدرقه اوست، که به یادگار اینجا بازنشرش می‌کنم. امیدوارم برنا و برقرار باشد. 
داستان دوستی ما به نقد تند شما به گزارش آن سفر مالزیایی من بر می گردد. من از پشت آن متن تا بعدها که فیس بوک را به احترام نوشته‌های تو، دانشگاه نامیدم، بسیار از شما آموخته ام. اولین جذابیت نوشته‌هایت برای من یقه‌گیری از جهان برای لو دادن فکت‌ها بود، من به این سماجت و حرصت به واقعیت رشک می‌بردم، پا بر زمین می‌کوبیدم. من کم و بیش اسم متدولوژی را شنیده بودم اما رسمش را در تو دیدم. می‌دانم الان چشم غره می‌روی و شماتت می‌کنی که چرا مبالغه می‌کنم یا ادای شیفته‌ها را در می‌آورم، می‌دانی که چنین نیست، من شیفته‌ات نیستم. یا طعنه‌ام می‌زنی که چرا ادبیات و شاعربازی را جِر نمی‌دهم، چرا رجز می‌خوانم و چرا .... خب! شما آنقدرها هم تاثیرگذار نبوده‌ای که خشت به خشت دیواری رو که 36 سال گذاشته‌اند یک جا، از جا برکنی، تو اما برای من، که خواننده تنبل و حالی به حالی صفحه ات بودم، تکرارِ مهربانی بودی بر اهمیت دقت، و ترک زبان بازی در مواجهه با تیزی واقعیت. این تفکر خشت به خشتی تو، جسارت را در من برانگیخت، غرور را در من زنده کرد. قیافه گرفتن با عقل را آویزه گوشم کرد. من از رفتنت و از رنجهایت، که کم و بیش می‌شد آن‌ها را حدس زد، ناراحتم اما نه آنقدر که شادمان مشاهده این پیروزی و مقاومت مردانه تو هستم. به من و یا حتی تو، چه ربطی دارد که در هر دوران نوابغی هستند که «نوابیغ» قدر و منزلت‌شان را ندارند، این مهم نیست، مهم این است که تو بودی و آن گردن قد کشیده ات که ما را برای هوار کشیدن بر سر جهل، اول از همه ندانم کاری‌های خودمان، شیر می کرد. من در سکوت این شب عزیز-21 رمضان 1437- بی‌پروایِ جیر جیری جیرجیرک‌های شب، به خاطر همه آموخته هایم از صفحه رشید کورش علیانی شادمانم و همچنان حسرت رزق حلالی را می خورم که در این 5 ساله از چشمه صداقت نوش جان کرده ای، .... این سه نقطه را می گذارم تا بدانی خیلی حرفهای دیگری با تو دارم که در این چند جمله خلاصه نمی شود.
  • ۹۴/۰۴/۱۹

دیدگاه های خوانندگان این مطلب (۱)

بیان دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">