عقاب سربلند آسمان عشق،
نگاه کن!
به تیز چشمِ مهربانِ پُر امیدِ خود،
مرا ببین!
مرا که مادرم نشاند بر زمین
بر این درخت سبز توت
به پیله های گرم در کنار رود
به پُر فریبِ بسترِ حریریم،
مرا ببین!
که پلک شب به خواب می زند مرا،
و عنکبوت غم،
نشسته بر، سرآستین زندگیم!
مرا ببین!
ببین که در سیاه چاله ی مذاب و سنگ!
و در تنور نرم بالشی به زیر سر!
چه دلخوشم!
و خیره بر عبور خود، زِ خود،
دو دست زیر چانه ام،
گلوی هر امید را فشرده ام
مرا ببین!
مرا ببین!
نهال بی جوانۀ هزارۀ مرا را ببین!
مرا درون این زمانه ای که ماندهام،
و چون هزار پای شب
به هر طرف خزیده ام!
به شوق ریشه های نرم خاکیام!
نفوذ آب زندگی به رگ رگ حیات را!
مرا ببین!
به صد هزار دیده بین!
چه ماندهام!
چه خسته و زبون و مردهام!
کمر شکسته رویِ زینِ اسبِ بی عنانِ زندگی
نشسته ام!
مرا ببین!
تو ای تمام قد!
تمام رو!
تو ای کشیده قد!
رسیده تا دو چشم دوست؛
دما دمت هوای دوست!
مرا ببین!
ببین!
چه پیله ها که بی نگاه تو
شکسته بال می شود!
به روی خاک می خزد
فغان و آه می شود!
و صورتی که سرخِ شرمِ مهرِ توست
چگونه با زمین که جای پای توست،
مماس می شود؛
مرا ببین!
قنوت آسمانی جوانیم
بهار در بهار آشنایی ام
مرا ببین!
تو ای رسول!
ترانه ای که بر لب خدا نشسته ای،
نوای تک نوازی خدای من
به برگ توتِ ته کشیدۀ جوانی ام
مرا ببین!
1 بهمن 1390 ه.ش
اصفهان