اشاره: این مطلب در دومین شماره ماهنامۀ شهر کتاب (شهریور 1394) در پروندۀ «برهان بینظمی: پرونده ای دربارۀ شکلهای بالقوۀ ارتباط میان علم و دین»، ص 113، با ویرایش سردبیر مجموعه آقای دکتر عرفان خسروی و با عنوان «بن بست نظری» منتشر شده است. آنچه در ادامه میآید متن اولیه (ویرایش نشده) آن است:
-تصویری از مقاله منتشر شده در ماهنامه شهر کتاب: اینجا
شرابی نو، در جامی قدیمی
نقدی بر پانوشتهای مترجم بر کتاب «خدا و فیزیک مدرن»
(اثر پائول دیویس، فیزیکدان و فیلسوف علم و دین)
در حال نوشتن این جمله بودم که: «در سال 1393ه.ش دو کتاب از آثار عمومی پل دیویس ( -1946)، -فیزیکدان و فیلسوفِ علم و دینِ معاصر- در ایران ترجمه شده است»، که با یک جُست وجوی اینترنتی به سومین آنها پیبُردم(!)؛
- خدا و فیزیک مدرن(1983)، ترجمه: علی اندیشه، انتشارات: سروش، 1393. ( ترجمه 6 فصل از 17 فصل، از زبان آلمانی).
- مبنای علمی برای جهان عقلانی(1992)، محمد ابراهیم محجوب، نشر: گمان، 1393. (عنوان اصلی این کناب «ذهن خداوند؛ مبنای علمی برای جهان عقلانی» است).
- سه دقیقه آخر(1994)، ترجمه: عاطفه حاتمی، انتشارات: هورمزد، 1394.
دیویس نویسندۀ خوش ذوق و زبانآوری است که در طرح و تبیینِ مسایل عمیقِ کیهانشناسی و نسبت آن با فلسفه و الاهیات، با زبانی ساده و عمومی، خوش درخشیده است و مخاطبان به نسبت زیادی، دارد. در این جستار میخواهم ضمنِ بیان مقدمهای در اهمیت موضوع، به معرفی اجمالی کتابِ «خدا و فیزیک مدرن(1983)» بپردازم، همچنین، اندکی پا در کفش مترجم کنم و به نقد برخی از دعاوی او در پانوشتهای کتاب بپردازم.
این 3 کتاب، -و مجموعۀ بسیاری از کتابهای مشابه- که در قفسه کتابهایی با موضوعِ «علم و دین»، «الاهیات عقلی(/طبیعی)» جای میگیرند، « شرابی نو در جامی قدیمی»اند. چه کسی باور میکرد در پسِ ریشخندهای طنزآمیز هیوم (1711-1776م.) به «برهان(/دلیل) نظم»، در کتابِ خوشنگاشتِ «گفت وگو درباره دین طبیعی»، یا، در پسِ تیرِ خَلاصِ داروین (1889-1809م.)، با نظریۀ «انتخابِ طبیعی» و «منشاء گونهها» به ایدۀ غایتمندی جهان، چیزی از تصویرِ باشکوهِ جهانِی زیبا و هدفمند، که در هر آن «هرچیز که هست، آنچنان میبایست/ هرچیز که آنچنان نمیباید، نیست»، باقی مانده و جان سالم به در ببرد؟! «جانِ سالم به در بُردن»، هیچ(!)؛ چه کسی باور میکرد موضوع «علم و دین»، چند قرن پس از این ضربههای کاری تا این اندازه داغ و جنجالی شود و حجمِ زیادی از مقالهها، کتابها و مهمتر از آن، بودجههایِ پژوهشی دانشگاههای پیشتاز دنیا، به آن اختصاص یابد؟؛ آنهم نه از زبانِ فیلسوفانِ تک رای ارسطویی، یا طلّاب مکرّرگویِ کلیسایی، بلکه، از زبان برخی از فرزندان دانشمندِ گالیله و نیوتن، که اکنون بر کرسیهای علمی کمبریج، هاروارد و پرینسون تکیه زده اند(!). اما چه باورمان بشود و چه نشود، اکنون، این اتفاق افتاده و سَرکشیدن این شراب نو در همان جامهای قدیمی، کارِ هر روزِ بسیاری از بهترین دانشمندان جهان معاصر است. دیویس، که خود فیزیکدانی ممتاز است، روایتگر ماجرای این جامنوشیهای معاصر است.
♦ «خدا و فیزیک مدرن» را علی اندیشه، (6 فصل از 17 فصل) از زبان آلمانی به فارسی برگردانده است. دیویس کتابِ خود را پاسخی به 4 پرسش کلیدی درباره «حیات» میداند:
(1) چرا قوانین طبیعت همانگونه که ما آنها را میفهمیم، هستند؟
(2) چرا جهان از همان مادۀ اولیۀ شکلدهندهاش تشکیل شده است؟
(3) این ماده اولیۀ چگونه به وجود آمده است؟
(4) نظم و نظام موجود در جهان از کجاست و چگونه پیدا شده است؟
این چهار پرسش اساسی در طی 17 فصل از کتاب دنبال میشوند که نام 6 فصل آغازین آن چنین است:
· علوم طبیعی و دین؛
· پیدایش جهان؛
· آیا خدا کائنات را بهوجود آورده است؟؛
· چرا جهان بهوجود آمده است؟؛ زندگی چیست؟
· جزء نگری و کلنگری؛
· روح و روان.
از نظر دیویس ممکن است همه پاسخهایی که این کتاب به پرسشهای فوق میدهد غلط باشد اما، وی بر آن است که فقط علم فیزیک در این موقعیت است که بتواند آنها را بررسی کند. شاید مهمترین ادعایِ فلسفیِ دیویس هم همین است، اینکه: « ... این عقیدۀ من است که برای شناخت خدا، علوم طبیعی راهی مطمئنتر از علوم الهی پیش پای میگذارند.»
درباره این باور نویسنده، گمان من این است که او -دستکم در این شش فصل- استدلال صریح و سرراستی اقامه نکرده است؛ آنچه هست حیرت و سکوتی است در پایان بحثهای تو در تو، دربارۀ پرسشهای تمام نشدنی دربارۀ جهان، و شاید بهتر آن است که کتاب او را -به گفتۀ خود او- «چندین نمونه از کشفیات، درباره پیدایش جهان و تاثیرات آن بر اعتقادات دینی» بدانیم.
بر ترجمۀ کتاب، از جهت انطباق با متن اصلی، نمیتوانم نقدی داشته باشم چراکه من، نه متن اصلی را در اختیار داشتهام و نه اصلا زبانِ آلمانی میدانم(!)؛ اما پانوشتههای مترجم –به نظرم- غالبا نارسا، مبهم و نادرستاند. در بیشترِ این پانوشتها مترجم برآن بوده است تا نظر شخصی خود را با اشارهای کوتاه و گذرا مطرح و –در مواردی- به کرسی نشاند و از اَرجح بودن آن دفاع کند، که به نظر من در اغلب آنها بسیار ضعیف عمل کرده است. برای نمونه به دو مورد اشاره میکنم:
مترجم در پانوشت صفحه 118، متعرض دیدگاه دیویس درباره رابطه علِّی میان خدا و جهان شده است، از اینرو که دیویس، بر مبانی کیهانشناختی مدرن، و بر اساسِ همهنگامه بودنِ آفرینشِ جهان و آفرینش زمان، طرحِ پرسشِ «قبل از این جهان چه بوده است؟» را بیمعنا میداند و بنابراین تبیینِ علّیِ جهان را، با این انتظار که «علّت همواره باید قبل از معلول باشد»، نارسا میداند. در اینجا، مترجم، در نقد و تصحیح دیدگاه دیویس آورده است: «این چند جملۀ اعتراف آمیز، به طور دقیق بیپایهبودن و به بنبست رسیدنِ نظریه معروفِ «انفجار اولیه» در زمینۀ پیدایش جهان را میرساند»، و بعد، خاطرهای نقل میکند از گفت و گویی که در 1994، در آلمان، با رئیس دانشکدۀ فلسفۀ دانشگاه مانهایم داشته است و در این گفت و گو، «به استناد همین نقص و نارسایی و در مقابل، با شرح نظریۀ ملاصدرا با نام حرکت جوهری و اثبات آن، او را به اعتراف به درستی نظریه ملاصدرا» واداشته است. جالب اینجاست که مترجم در ادامه نوشته است که: « و او پس از این اعتراف» گفته است که: «ملاصدرا را نمیشناسد و عقاید او را نشنیده است» و مترجم به این دلیل، «کلّیاتی را به اطلاعش رسانده است».
در مقام نقد، سه نکته را مطرح میکنم: در این پانوشت، دو بار از واژه «اعتراف» و یک بار از واژه «اعتراف آمیز» استفاده شده است؛ منظور چیست؟ اینکه آن استادِ آلمانی، پس از «اثبات»، « بیپایهبودن و به بنبست رسیدنِ نظریه معروفِ «انفجار اولیه»» دو زانو رویِ خاک افتاده و از دستان پُر برهانِ صدرای شیرازی در لسانِ مترجم گرامی، بصیرت و آگاهی طلب کرده است؟! آیا بهتر نیست به جای استفاده از عباراتِ بلاغی(rhetoric)- همین کاری که خودم هم، همین حالا، عمداً، انجام دادم(!)- قدری از آن برهان انکارنکردنی، تبیین شود و در نسبت نظریۀ «حرکت جوهری» با نظریه «انفجار بزرگ» توضیحی ارائه شود تا در یک سیر منطقی «اثباتی» بودن و « به بنبست رسیدن» نظریۀ رقیب روشن گردد؟ (بماند که این موضوع در کل قابل بررسی است که آیا پانوشت مترجم بر یک کتاب، میتواند دربردارندۀ چنین مطالبی باشد، یا نه؟)
دوم، از اساس، « به بن بست رسیدنِ نظریه معروفِ «انفجار اولیه»» چه معنایی دارد؟ مگر قرار است یک نظریه علمی به بن بست نرسد؟ (کدام دانشمندی چنین ادعایی دارد؟) و مهمتر اینکه، قرار است این «به بن بست رسیدن»، با ضربِ دستِ یک نظریه فلسفی به انجام رسد؟ مترجم گرامی توجه ندارد که یک نظریه علمی در مقام معرفتشناختی-علی الاصول- فقط با شواهد علمی تقویت و تضعیف میشود و یک نظریه فلسفی، هیچ نظریه علمی را از دایره علم خارج نمیکند. در واقع، نه از علم تجربی، فلسفه ساخته میشود و نه از فلسفه، علم تجربی بیرون میآید. بیتوجهی به این خطای روششناختی از مهمترین خطاهای فکریِ –و البته، رسواشده- در تاریخِ تفکر بشر است. ( برای تدقیق بیشتر در اینباره: سروش، عبدالکریم. علم چیست؟، فلسفه چیست؟، انتشارات صراط.) بر این قرار، ممکن است نظریه علمی «انفجار بزرگ» با نظریه فلسفی «حرکت جوهری» سازگار یا ناسازگار باشد، اما نه آن سازگاری، نظریۀ انفجار بزرگ را علمیتر میکند و نه آن ناسازگاری، نظریۀ حرکت جوهری را به اثبات(!) میرساند. هر نظریه علمی یا فلسفی، با روش تحقیق خود ارزیابی میگردد و ناتوانی یکی، لزوما، تقویت دیگری را در پیندارد.
سوم، اکنون ممکن است تصوّر شود که من، خاماندیشانه، از گفت و گوهای دراز دامنی که در میان فیلسوفان و دانشمندان درباره ارتباط نظریات فلسفی و علمی وجود دارد، بیخبرم، و از همین روست که تا این حد از استقلالِ روششناختیِ علم از فلسفه، و فلسفه از علم، سخن میگویم. یا تصور شود که من منکر شدهام که ممکن است برای فهم و توجیه چیستیِ جهان، فلان نظریه فلسفی از بهمان نظریۀ فلسفی مناسبتر و به بیان دیگر، مولّدتر و دارای قدرتِ تبینی بیشتر باشد. من ابداً چنین ادعاهایی ندارم. من حتی، شخصاَ، تا این اندازه با مترجم گرامی همدلم که نظریه «تشکیکی وجود» و «حرکت جوهری» استعدادهای پنهان و کمتر بیان شدهای در همزبانی با علم جدید -از جمله مُدل انبساطی پیدایش جهان در نظریه انفجار بزرگ(/مهبانگ)- دارد، اما اولاً، این ادعا باید ثابت شود، و ثانیاً، اثبات آن، -همانطور که در نقد دوم بیان شد-، لزوما به ابطال قطعی یک نظریه علمی منجر نمیشود. ( البته واضح است که ادعای مترجم از اساس چیز دیگری است، او با توسل به نظریه «حرکت جوهری» در پی اثباتِ به بنبست رسیدنِ نظریه «انفجار بزرگ» است(!)؛ ادعای عجیبی که مشخص نیست دلیل آن چیست؟).
دیگر پانوشتهای مترجم نیز، تقریبا به تمامی، از اینگونه اشکالها خالی نیست که برخی واقعا قابل تامل است: مترجم در پانوشت صفحه 132، با اشاره به آیه 25 سوره حدید، و نامگذاری این سوره به نام «آهن»، خواننده را به توجه به اهمیت موضوع دعوت میکند؛ چه موضوعی؟ اینکه پیدایش اتم هیدروژن در مقایسه با اتم آهن، یک امر نامحتمل، تبیینخواه و شگفتانگیز است (با تقویت ادعا و بهکارگیری اصل حمل به احسن). بر این قرار که اگر برای مثال، جرم اتمی هیدروژن، مقدار ناچیزی کم و زیاد میشد، در جهان فعلی، عنصرِ آهن بر همه عناصر غلبه مییافت و در جهان، جز آهن به وجود نمیآمد. در اینجا مشخص نیست، حتی با فرضِ قبولِ این ادعا، ارتباط آیه اشاره شده به این بحث چگونه است؟! لازم است توضیح دهم که این ادعا، مقدمهای از مقدمات برهان چالشبرانگیزِ «تنظیم ظریفِ جهان» (fine-tuneing of the universe) است، که به عنوان یک برهان نوین نظم، با توسل به ثبات و حساسیت عددی مقادیر اعداد ثابت، شرایط مرزی، و قوانین طبیعت مطرح شده است).
درپایان، مطالعه این کتاب، و به خصوص، کتابِ کاملِ دیگری که از دیویس، با عنوانِ «مبنای علمی برای جهان عقلانی(1992)، نشر گمان»، ترجمه شده است- که امیدوارم در گفتاری دیگر به معرفی و بررسی آن بپردازم- را به همه علاقمندان موضوع علم و دین، به خصوص، دانشجویان فیزیک، الهیات و فلسفه توصیه میکنم.
مشخصات اثر: خدا و فیزیک مدرن، پل دیویس، ترجمه علی اندیشه، انتشارات سروش، 1393.
220 صفحه
9000 تومان.