پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها
  • ۰
  • ۰


طاها جان سلام

این نامه را ش.ر به دستم رسانده تا در اسرع وقت به دست شما برسانم. ایشان تاکید کردند که با توجه به رسیدن شما به سن تکلیف زمینه برای دوستی بیشتر و ارتباط عمیقتر مهیا شود و از اینرو توصیه های جدی و اکیدی را به حضور شما عرضه داشتند.

این حقیر توفیق دارم  نامه ایشان را به دست شما برسانم.

با احترام

دوستارت، حامد صفایی‌پور

مهرماه 1391

 

از ش. ر

به طاهای عزیز

طاها جان سلام؛

و البته سلام، از نامهای خداوند است، و بهتر آنکه  به جای آن از الفاظی چون سامو علیکم، سامولی بلام استفاده کنی، و یا کلا سکوت کنی و ورود عادی و بی آدابی به مجالس- خاصّه مجلس بزرگتر ها- داشته باشی.

اما بعد، خبر رسید که در آستانه سن تکلیف قرار گرفته ای، و قرار است پس از این در انجام فریضه ها و ترک کارهای حرام کوشا باشی و جدیت به خرج دهی. شنیدیم که برای عبادت پروردگار شوق وافری داری و حتی گاهی دستانت را به نشانه خاکساری به سوی آسمان گرفته و دعا می‌کنی!

بدان که ما، با هیچ یک از این کارهای تو مخالف نبوده و نیستیم. و اگر جایی هم شنیده ای که ما با خدا مشکلی داریم همچنین، خدا هم با ما مشکل دارد - و یا شنیده ای که هدف ما این است که کسی بنده خدا نباشد و به راه او نرود، بدان که اینها، هممه، تنها تبلیغات دشمن است و آنچه برخی عناصر خود فروخته برای خود شیرینی مطرح کرده‌اند.  

ما با هیچ کدام از این اهداف- دعا کردن و نماز خواندن و روزه گرفتن ( دست کم در ابتدای امر) ....- مشکلی نداریم و تنها یک توصیه کوچک و کوتاه را به حضور شریفت تقدیم می‌کنیم:

یک: از امروز تا پایان عمرت توصیه های زیادی به تو می شود. این کار را بکن، آن کار نکن، اینجا برو، آنجا نرو و .... تو سعی کن در تمام این موارد یک اصل کلی را مدنظر داشته باشی و آن اینکه لازم نیست با دیگران بحث کنی که مثلا باید فلان کار را انجام بدهم، یا فلان جا نروم و یا سعی کنی در همه این موارد، همه را با خود همسو کنی، بلکه سعی کن هرچه این توصیه کنندگان به تو گفتند، تصدیق کنی، اما در عمل، کاری را که دلت می خواهد به  انجام برسانی.

مثلا اگر گفتند: آنجا نرو و یا با فلان فرد نشست و برخاست نداشته باش! ، بگو: باشد، نمی روم. کاری با فلانی ندارم. اما در قلبت به این فکر کن که حتما می روی و آنجا از ته دل به آنها می خندی. خلاصه اینکه دروغ بگو، که اگر دورغ بگویی و همه عبادت های دیگر را انجام دهی، دوستی ما اندکی کم نخواهد شد و می توانیم تا آخرین لحظه زندگیت در کنار هم باشیم. تا آخرین لحظه زندگی!

دو: توصیه اول توسط پیامبران آسمانی و از جمله آخرین آنها تاکید شده است. تو می توانی با برعکس کردن توصیه ایشان و استفاده از افعال معکوس، خودت، به خوبی متوجه شوی که باید چه کار کنی. آخرین پیامبر رسمی خداوند گفته است: همه گناهان در اتاقی است که کلید آن دروغگویی است. خواستم از یک منبع دیگر نیز شاهد بیاورم و حرف اصلی ام را تاکید کنم. بازهم تاکید می کنم: هر کاری می خواهی بکن! فقط راست نگو.

سه: اکنون برای اینکه تو را با ابعاد این توصیه آشنا کنم چند مثال ساده برایت می زنم. سعی کن به همه آنها خوب دقت کنی.

مثال اول: فرض کن معلم تو را پای تخته آورده تا از تو درس بپرسد. تو یکی از سوالها را خوب جواب نمی دهی و او  به تو می گوید: پسر جان! بگو ببینم، تو اصلا این بخش را خوانده ای؟! در اینجا تو اگر آن بخش را نخوانده ای، نباید خودت را ضایع کنی و جلوی بچه ها آبرویت را ببری. باید با جدیت پاسخ دهی: بله! چند بار خوانده ام، می شه دوباره سوال را تکرار کنید؟ و یا چیزی تو در همین فضا بگویی، اما هرگز نباید در پاسخگویی عقب نشینی کنی و راست اش را بگویی.

مثال دوم: چون قرار نیست راست بگویی می توانی در امتحانات تقلّب کنی. دلیل  اش واضح است. چون اگر قضیه لو رفت و دستت رو شد، می توانی به سادگی قسم بخوری که تقلب نکرده ای!

عزیزم! کیست که باور کند مسلمان تازه نفسی چون تو، برای یک مسئله پیش پا افتاده، دروغ بگوید که هیچ! قسم دروغ هم بخورد!؟ خیالت راحت! اگر چنین قسم دروغی بخوری، هیچ کس در راستی حرف تو شک نمی کند. اینچنین به یقین پیروز خواهی شد و  همه را با خود همراه می کنی.

 بدان که من- همان کسی که غالب مردم اشتباهات خود را بر گدن او می‌اندازند- آن‌هنگام  که رابطه من و خدا کمی شکرآب شد، جرات دروغ گفتن و برای این دروغ، قسم خوردن را نداشتم، بلکه به راستی، به عزت خداوند قسم خوردم که:  "به عزتت قسم! بیشتر این مردم را گمراه می کنم!".

مثال سوم: تا دلت می خواهد نماز بخوان، روزه بگیر، صدقه بده، به دیگران کمک کن، بچه خوب و مثبتی باش، اما یکی دو باری که نماز نخواندی، روزه نگرفتی، هوای بندگان خدا را نداشتی، بگو خواندم و نشان بده که همه این کارهای خوب را کرده ای!  این کار، همه کارهای بد قبلی ات را جبران می کند. و مطمئن باش با این کار تا ابد در قلب من جا داری.

امیدوارم با توجه به همین چند نکته کوچک از من جدا نشوی

با نهایت احترام:

ش.ر

دیدگاه های خوانندگان این مطلب (۰)

تاکنون هیچ دیدگاهی ثبت نشده است.

بیان دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">