پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها
  • ۰
  • ۰

هایدگر می گوید: "فلسفه اخصّ از تفکر است".  یعنی چه بسیار "فلسفه خوان"ها که اهل تفکر نیستند. آنچه دانشگاه های ما (غالبا) تربیت می کند در بهترین حالت، "فلسفه­ دان" یا "کارمند فلسفه" است، نه فیلسوف و فرد رشیدی که در اندیشیدن خوش می درخشد. بماند که "خوش درخشیدن در اندیشیدن" آغاز زاه است! بالاتر از آن، اصلاح گری و احیاگری است. تربیت مصلح مرتبه بالاتری از تربیت متفکر است.

در واقع فلسفه هم مثل همه رشته ها این استعداد را دارد که فرد را منجمد در تاریخ فلسفه، و متحجّر در گذشته و متصلّب در حل و فصل مسایل دیروز فیلسوفان، ذهنیتگرا، و  دور از درک واقعیت پیچیده ی مسایل نگه دارد.

موضوع و زیستگاه فلسفه "وجود" است، ققنوس فلسفه جز در آشیانه­ی " هستی (یا جان)" یا " همه­ی هستی (یا جانِ جهان) " نمی نشیند. اگر توجه به "ارتقای علمی"، (بخوانید: افزایش درجه های علمی)،  مبداء میل و اصلیترین خاستگاه فعالیت های فلسفی باشد، دیگر تفکر اصیل و بنیادین ریشه نمی گیرد! و همه سراغ کارهای زود بازده، کمّی، و و دهن-پُرکن می روند! (معنای این سخن البته این نیست که هرکس "ارتقای علمی" یافت ، اهل تفکر نبوده و حظی از علم نبرده است.)

در فلسفه که نقادی، و خود-انتقادی، قوام و معنای حرکت است، و فیلسوف در حال گفتگو با خویش، و نقد دایمی یافته­ها، ارزشها و روشهای خویش است، اتکای نظام ارزشیابی به سیستم مقاله نویسی (موجود)، مُخل حرکت آرام و پیوسته، اما ریشه دار و عمیق دانشجوی فلسفه است.

ملاصدرا می گوید: تعقُّل در نفی تعلّقات است، یعنی آدمی که تعلُّقات دارد، بوی تعقّل به مشامش نمی رسد! بدترین نوع تعلق، "تعلّقات بقاست"، در اینجا مراد من، نه بقای مادی، بلکه بقای معنوی است.  در جامعه ای که اندیشیدن، نقدکردن، و پرسیدن و چالش کردن، هزینه دارد، (و برای نمونه حداقل هزینه­ ی آن از دست دادن ارتقای علمی، و کم مایگی پرونده ی علمی است)، تراوش فکری و  نظریه پردازی، و رشادت فکری رخت بر می بندد!

در نتیجه این "بی جُربزگی فکری" به تدریج محدودیت­های ذهنی درونی، عینی و بیرونی می شود، و خود را در درون فرد به صورت جهانی واقعی، و بر مبنای برهانهایی انکار نشدنی آرایش ساخته و مستقر می­کند. در اینجاست که جامعه، نظام دیوان سالاری دانشگاهی، نظام مشروعیت بخشی، نظام قدرت، خواسته یا ناخواسته، از افراد مُهره می سازد، و انسان را مسخ و قالبی می کند. مسخ و قالبی! ... اگر مسخ و قالبی شدن در هر یک از رشته ها و دانش های رسمی زشت و نامیمون است، در فلسفه همچون حرامزادگی و فحش ناموس است!

هیچ موجودِ بی درد و بی وجودی (که دست کم، دردِ "می دانم که نمی دانم" ندارد)،- نمی تواند دارای "آگاهی وجودی" باشد.  انسانی که دغدغه سازگارا زیستن ندارد، و میان خواسته ها، افکار و رفتارهایش وحدتی بر فرار نمی کند، و زندگی خویش را بر مرداب تناقضات و تعارضات بنا می کند، نمی تواند فلسفه را درک کند، و در طول حیات علمی اش حرف جاندار و عمیقی بزند.

شگفتی است فیلسوفی که معنای "گزاره"ها را می کاود اما از معنای زندگی اش سوال نمی کند!، سازگاری سیستم های منطقی را بررسی می کند، اما میان خود، جامعه، دردها و پرسش های زمانه و زمینه اش، ربط و نسبتی برقرار نکرده است! استاد تحلیل و فراست است، اما نارضایتی دانشجویان از کلاسش را درک نمی کند و  از اول تا آخر کلاس، یک ریز سخن­سُرایی می کند!

فلسفه ای که به تور کمیت بیافتد، فلسفه نیست، شیّادِ بزک کرده ای است، که یا به زودی شرمسار پرسشهای ساده سقراط می شود، یا در قامت جلّاد به حذف سقراط کمر می بندد.

در معنای مفروض این نوشته، هر آگاهی عمیق، فلسفه است و چنین آگاهی عمیقی آنچنان معشوق انحصار طلبی است که با هر "توجه به غیر"، و " هوسِ رقیبِ دیگر"، بار سفر بسته و رخصت دلبری را به شریک "تازه از راه رسیده" اش می بخشد!


نمی توان فلسفه را به خدمت گرفت،  فلسفه ما را به خدمت می گیرد!

دیدگاه های خوانندگان این مطلب (۰)

تاکنون هیچ دیدگاهی ثبت نشده است.

بیان دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">