برای من، تجربۀ تازه و دوستداشتنی نگاهی متفاوت به ادبیات و به طور خاص سعدی، با شنیدن شش سخنرانی دکتر سروش درباره سعدی با ضبط pioneer در مسیر اصفهان تا دانشگاه صنعتی رقم خورد و پس از آن به خواندن کتاب دکتر موحد برانگیخته شدم. کتمان نمیکنم که بخشی از جذابیت این کتاب هم ناشی از شخصیت دکتر موحد است که هم صاحب تالیفات دز منطقِ فلسفی و فلسفه منطق هستند و هم شاعر و نقّاد ادبی. این دو خصوصیت دکتر موحد، در کتاب دیگر ایشان با عنوان «البته واضح و مبرهن است که ...؛ رسالهای در مقالهنویسی» نیز متبلور است که این کتاب را به اثری بسیار خواندنی با ترکیب دو ارزش ساختارمندی و شورمندی ادیبانه تبدیل کرده است. موحد در این کتاب به دنبال ترسیم چهره ای از یک مقاله علمی است که با یک اثر هنری هماوردی می کند(!).این ایده برای من بسیار الهامبخش بود و چشمم را به قدرت ادبی اثار کلاسیک فلسفی -مثلا متنهایی از کیکگارد، هیوم و راسل- باز کرد.
تا هنگامی که فرصت کنم «ریویویی» به درد بخور از این کتاب بنویسم شما را مهمان فهرست و آغازینه فصل اول این کتاب میکنم.
افصح المتکلمین
در کلاس درس فارسی دبیرستان به قصیده منوچهری: «شبی گیسو فروهشته به دامن/ پلاسین معجر و قیرینه گر زن» که رسیدیم، معلم کلاس چنین آغاز کرد:
شبی گیسو فروهشته به دامن. «شبی» یعنی یک شب، مرکب از «شب» و «ی»، در اینجا علامت نکره، «فروهشته»، یعنی فروافکنده، پایین انداخته اما «بهدامن» یعنی...
درباره «بهدامن» هم شرح اسمی داد و همینگونه مصراع به مصراع لغتها را درنوردید و معناها را گسلید و از دقیقهای فروگذار نکرد تا زنگ تفریح نواخته شد و نفس راحتی کشیدیم و بهرغبت تمام کتابها را بستیم و آنهمه صفت و موصوف و استعاره و تشبیه و انواع اضافه در غوغای بیرون دویدن از کلاس گم شد.
اگر این معلم دلسوز و ادیب در آغاز درس یکبار قصیده را با تکیهها و مکثهای بهجا برای ما خوانده بود و فارغ از معنای این یا آن لغت نیروی متبلور در شعر منوچهری جوان را با ضرب موسیقی کلام او با بیتی چون:
ز صحرا سیلها برخاست هر سو
دراز آهنگ و پیچان و زمینکن
در فضای کلاس بهنمایش گذاشته بود و به خورشید در بیت ساحری چون:
سر از البرز بر زد قرص خورشید
چو خونآلوده دزدی سر ز مکمن
مجال طلوع داده بود، ما خود دنبال معنای آن لغتها و ترکیبها- که اغلب هم در کتاب آمده بود- میرفتیم. اگر هم نمیرفتیم چه باک. در تجربهای با معلم شریک شده بودیم که جوهر و غایت شعر منوچهری بود.
از حسن تصادف آشنایی من با شعر سعدی به گونه دیگر بود یعنی بیرون از مکتب و کلاس درس. کلیات سعدی را داشتیم. یکبار آنرا باز کردم و خواندم. از بوستان به گلستان رفتم و از آنجا به غزلیات و این در سنوسالی بود که نه تصور بالغی از عشق داشتم و نه گوش استماع نصیحت و عجبا که سعدی یا عاشق بود یا ناصح. پس این چه نیرویی بود که چنین مرا مجذوب خود کرده بود؟ این جادو از کجا آمده بود؟
سعدی زبان فارسی است و جادوی زبان فارسی. واقعیت نخست را فروغی دقیق و رسا در مقدمه خود بر کلیات چنین بیان کرده است:
«گاهی شنیده میشود که اهل ذوق اعجاب میکنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموختهایم سخن میگوییم.(فروغی، کلیات سعدی ص 14)» (صص:21-22)
مشخصات اثر: سعدی، ضیاء موحد، تهران: انتشارات طرح نو. چاپ سوم: 1378.
راستی: پیش از این درباره ظلم های اموزش و پرورش در آموزش ادبیات در مدارس درد و دلها کرده ام: «سعدی؛ تایپیست بزرگ قرن هفتم!».
راستی: پیشنهاد میکنم هر سال را به نام یک شاعر نامگذاری کنید و قدری در جهان او تفرّج. این کار هم ساده است کافی است یک کتاب خوب درباره او و یک کتاب خوب از او را در برنامه مطالعه خود قرار دهید. مطالعه هم نشد، فایلهای صوتی اشعار او را روی گوشی خود بریزید و در مسیرهای طولانی گوش کنید. نشد، به یک مغازه فروش سیدی بروید و یکی دو سیدی که دربردارنده آوازها یا ترانههایی بر اساس اشعار اوست خریداری کنید و همان ها را گوش کنید. کل بوستان و گلستان سعدی هم - تراک به تراک- بر روی وب- به صورت صوتی- قابل دسترستی است.