و خیانت کردى، بىکمترین همراهى با عموزادهات، یا کوششى در اداى امانت و انجام دادن مسئولیت خویش، گویى از روز نخست نیز مبارزه و جهادت براى خدا ، و بر مبناى برهانى روشن از پروردگارت نبوده است. و از اولین روز، حضورت در مبارزات، نیرنگى براى فریب این امت بوده است تا دنیایشان را بربایى و بیت المالشان را به تاراج برى؟!
چنین بود که تا اوضاع سخت کنونى، تو را در خیانت به این امت فرصتى فراهم ساخت، به واپس شتافتى و شتاب زده یورش آوردى، و تا در توانت بود، دارایی شان را که باید براى بیوه زنان و یتیمانشان مىماند ربودى، به گونهاى که گرگهاى تیزگام، گوسفندان شکسته پا را مىربایند، سینه گشاده و بىکمترین احساس گناهى آن همه را در ربودى و به حجاز بردى. دشمنت بىپدر باد! گویى مرده ریگ پدر و مادرت را در سراشیب خانۀ خویش روان ساختهاى. سبحان الله، آیا معاد را باور ندارى؟ آیا از وارسیهاى روز شمارت نه بیم دارى؟
اى کسى که روزى در نزد ما از معدود صاحبدلان بودى، خوردن و نوشیدن را چه گونه به خود رخصت مىدهى، در حالى که مىدانى حرام مىخورى و حرام مىنوشى؟ از دیگر سو با اموال یتیمان و مسکینان و مومنان مجاهدى که خداوند این داراییها را به آنان باز گردانیده، و این شهرها را به نیروى دستهاى آنان در تصرف اسلام نگاه داشته، به خرید کنیزکان و زناشویى با زنان پرداختهاى.
پس تقواى الهى پیشه کن و اموال این مردم شریف را به آنان باز گردان، که اگر چنین نکنى، و خداوند بر تو چیرهام کند ، در پیشگاه خدا عذرى روشن خواهم داشت و بىاندکى تردید، با شمشیر خویش تو را خواهم زد، همان شمشیرى که با آن کسى را نزدهام مگر اینکه یکسره راهى دوزخ شده است، خدا را سوگند که اگر حسن و حسین کارى همانند تو مىکردند، با آنان کمتر سازشى نمىکردم و با هیچ تصمیمى بر من چیره نمىشدند، تا این که حق را از آنان باز مىستاندم و باطلى را که از ستم آنان پدید آمده بود، ناپدید مىکردم.
(... لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی اَلَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ اَلنَّارَ وَ وَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ فَعَلاَ مِثْلَ اَلَّذِی فَعَلْتَ مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ وَ لاَ ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذَ اَلْحَقَّ مِنْهُمَا... (عطر ورق) )
به نام الله، پروردگار تمامى جهانها، سوگند که اگر اموال مسلمانانى که تو در اختیار گرفتهاى بر من حلال مىبود و مىتوانستم به عنوان میراث براى ورثۀ خویش باقى بگذارم ، به هیچ روى خوشایندم نبود . پس اشتر نیم روزت را آرام بران که گویا به پایان راه رسیدهاى و در دل خاک مدفون شدهاى و هم اکنون کارنامهات بر تو عرضه شده است، جایى که در آن ستمگر، افسوس کنان فریاد مىزند و تباهکار بازگشت را آرزو مىکند، اما فرصت گریزى نمىیابد.
من اینجا بودم
یاعلی مشد