دعای عرفه، سلام
چه شرمسار بود آدم، اگر تو را نداشت.
آتش فشان، سلام
بر تک تک گدازهای آتش زنهات، سلام!
بر تک تک این واژه ها
که "عقل" را به "کرسی" نشاند
و عرشِ عشق، را بر آن گستراند!
حضرتِ تاریخ را ببین!
به شگفتی، ذکر "نمی دانم" ریر لب گرفته!
و بر آستان "دانستنات" سرخم کرده است!
در کدامین آغوش میتوان تو را گریست!
که شانه های لرزان محبتات، قیامت به پا کرده!
شگفتا!
پیشانی سر به فلک کشیدهات، "و جاءَ ربُّکَ و المَلِکُ صفاً صفّاً"ست!
تو را می بوسم!
بندبندِ تو را!
که «بقیه الله» اند، در زمین و زمان!
بهشتاند، زیبا و عیان!
بهشت؛
بهشتِ حنجرهای که خورشید هر صبح و شام
با بوسههای پی در پی
به زیارتش میرفت
و گرمای تابش را از گرمای مناجاتاش میگرفت.
تو را میبوسم
هجا هجای تو را
که قرآن صعود تو را میخواست
و محمد(ص)، در کوچههای طائف،
سررسیدن تو را انتظار میکشید!
و علی(ع)،
آن آه مرد تاریخ!
در چاهِ تنهاییاش
تشریفات حضور تو را فراهم میکرد
عرفه!
طوفان در چاه!
یوسف رسان!
سیرابگر کویرهای بیباران!
« و یُحیِ الارض بَعدِ موتِها»
تو را میستایم!
ای یادگار لبهایی که خدا را چشیده بود.
تو را می ستایم!
ای مقدس ترین پیوند اشک و خاک
ای دقیقترین تاریخ عشق
ای حقیقی ترین سند،
سند "آن" ماجرا!
23 مهر ماه 92 / هشت ذی الحجه 1434
*عطر ورق*: خدایا من از گوناگونی نشانه های تو، و چرخش دوران ها، به خوبی دانستم که تو در آفریدن من چه هدف داشته ای!؛ اینکه تو را در هر چیزی بشناسم! آنچنان که چیزی نباشد که تو در آن بر من غایب باشی! (از دعای عرفه).