پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

خواندن و نوشتن را دوست دارم. هم‌پیشانی‌هایم را دوست دارم. فکر می کنم باید درباره داشته‌ها و نداشته‌هایمان با هم حرف بزنیم.

پیشانی؛ گاه‌نوشته‌های فرهنگی حامد صفایی‌پور

اینکه «تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد» حرفی است و اینکه سخن نگوییم تا عیب و هنرمان نهفته باشد، حرفی دیگر.
بسیاری از بندگان خدا بوده اند که از اتفاق چون کمتر سخن گفته‌اند، تا عیب و هنرشان نهفته باشد(!)، یک عمر با عقاید و افکار من درآوردی سپری کرده اند.
«مرد» باید سخن بگوید، آشکار و روشن؛ تا با لطف حضرتِ «عقلِ جمعی» به عیوب سخن و اندیشه‌اش پی‌ببرد.
برای همین بر هر انسانی که دوست دارد اندیشمندانه زندگی کند، فرض است که با گفتن و نوشتن، خود را در معرض سرنیزه‌های سوزنده و سازنده نقد دیگران قرار دهد. و از عیان شدن عیب و رسوا شدن هنرش نهراسد. من برای آموختن، می‌نویسم.

هم‌پیشانی سلام!
نوشته‌های این وبلاگ، منتخبی از نوشته‌های به واقع جور واجور من در سایت پیشانی(www.pishani.ir)-در سال‌های 89 تا 92- است که به فراخور احوال و اوضاع شخصی و اجتماعی نوشته‌ام. بنا دارم برگزیده‌ای از آن نوشته‌ها را-با بازنگری اندک- به همراه نوشته‌های جدیدی در اینجا منتشر نمایم. امیدوارم همچون گذشته از نظرات شما بهرمند شوم.
حامد صفایی‌پور

آخرین دیدگاه ها
  • ۱
  • ۰

تنهایی

بهمن ماه 92؛ پس از یک هم‌صحبتی دل‌چسب اتوبوسی با محسنِ عزیز تحریر شد.  

در گفتگوهای روزمره اگر دو نفر بخواهند با هم بحثِ خوب و رضایت‌بخشی داشته باشند، حداقل شرط آن این است که در بدو امر حرف یکدیگر را بفهمند. و اگر دو نفر بخواهند حرف یکدیگر را بفهمند، باید دست کم قدری در "زیست-جهان" یکدیگر زندگی کرده باشند و پیچ و خم اندیشه یکدیگر آشنا باشند. این شرطِ لازم و اولیه، در سطح برخی بحث‌های روزمره–مثلا برخی بحث های سیاسی که در آن رقبا، به طور طبیعی، و در طی چندین دهه فعالیت، شور و شیرین سیاست را می چشند، و به اقتضای شرایط، مصالح، و غیره، گاهی به هم نزدیک و گاهی از هم دور، و گاهی با هم جابه‌جا می‌شوند، ممکن به نظر می رسد، اما در بحث های بنیادین فکری و فلسفی، هم زبانی بر مبنای فهم مشترک و زیستن در "زیست جهان" مشترک، در تاریخ اندیشه، تقریبا نادر است.

چارچوبه‌های فکر فلسفی، در زیرِ زمینِ زمانه است، و خاصه آن زمان که تئوری‌ها هنوز، هیچ جوانه‌ای بر شاخۀ عمل نداده‌‌اند، فهم و تلطیف آنها در سطح عمومی تقریبا ناممکن است. زمان لازم برای این حفاری، و زیستن در "زیست جهان" اینگونه افکار فلسفی، غالبا بیش از عمر طبیعی یک انسان و گاهی بیش از چند قرن است.

این خصوصیت گریزناپذیر فکر فلسفی، آن را در ظاهر از گفتگو گریزان، و خزیده در خاک تنهایی و انزوا نشان می¬‌دهد. این است که در نظر بیشتر ما، فیلسوف، به خاطر فلسفه اش، نه اهل گفتگو است، و نه عنصری فرهنگی، و نه مرد عمل! وقتی سطح گفتگوی فرهنگی جامعه مجلس‌آرایی در همایش‌ها، آوازه‌گری در گالری‌ها، یا مقاله‌نویسی(غالبا باید بخوانیم: مقاله سازی) در مجلات است، فیلسوف، جن‌زدۀ کوته فکری است که شب و روز با "خودش" حرف می زند!

اما با تعمیق معنای گفتگو و در نظر گرفتن مخاطبی دیگر، فیلسوف زنده ترین، اجتماعی ترین، و گفتگوکننده ترین فرد جامعه است. فیلسوف در کُنج اتاق خود، نه لزوما با هم سایۀ خود، بلکه با هم‌آستانه‌های خود سخن می‌گوید. با همه پرسشگران تیزببن و باریک‌اندیش هم‌سخن می شود. به تاریخ فلسفه بنگرید! کدام  فیلسوفِ تحول‌آفرین، قبل از مرگ، "چهرۀ ماندگاری" شده است؟ خوش‌شانس‌ترین فیلسوف ها در تاریخ فلسفه حداکثر، مجلس ترحیم باشکوهی داشته اند! حقِ تالیفِ دست نوشته های آنان را، خرج کفن و دفن‌شان کرده اند! این است که ظاهرا واقعیت از این حکایت می کند که سهم فیلسوف ناگزیر تنهایی است. فیلسوفی که تنها نیست، شاید، و البته شاید، به کار دیگری مشغول است.


بعد نوشت:

این "شاید" گفتن ها دو جنبه دارد: یکی اینکه نه هر که تنها شد، لزوما فیلسوف است، و نه هر که در جمع شد، لزوما نافیلسوف، و دیگر اینکه، نه هر که همزبان داشت، لزوما فیلسوف نیست و نه هر که همزبان نداشت، لزوما فیلسوف است. از این جهت در مفهومِ پرورده نوشته من "جزامیان دیوانه"، که تنها هستند، و "هذیان گویان روان پریش" که همزبان ندارند، با فیلسوفان در یک دسته، در کنار هم، خوش و خرم اند! و هنوز تنها یک فیلسوف می تواند فرق فیلسوف از نافیلسوف را تمیز دهد، و من نمی‌توانم!

دیدگاه های خوانندگان این مطلب (۳)

  • مهدیه وکیلی
  • نمیدانم واقعا مه فیلسوفان انقدر تنها بوده اند یا نه. این نوشته بیشتر ادم را یاد "اسپینوزا" میاندازد!
    پاسخ:
    به نظر من بوده اند ... . 
    سلام
    خاصیت تفکر فلسفی (که نمی دانم فلسفه حاصل تفکر عمیق است یا فلسفه بافی به تفکر عمیق منتهی می شود) این است که مسائل را قدری نسبت به دیگران از بالاتر ببیند. به قبل و بعد و درون و بیرون کلام بنگرد. و چنین تفکری در بین مردمِ دست و پا نزن در رودخانه ی تمدن جایگاهی ندارد (حداقل مانوس نیست)
    تفکر سخت است. فرصت لذت از زندگی (واقعیات یا آنچه به عنوان واقعیت آنرا قبول کرده ایم) را از ما میگیرد و هر کسی شهامت پرداخت چنین هزینه ای را ندارد. از این روست که متفکران در زمره ی افراد تنها قرار میگیرند.
    متفکرین توانایی ماندن در زمان خود را ندارند. سرعت تخیل بسیار بسیار بیشتر از توسعه ی تمدن است و هرآنچه برحال یک جامعه یا فرایض یک علم میگذرد، به راحتی برای تخیل قابل تصور و پیشرفت است. بنابراین شاید بتوان گفت دلیل دیگر تنهایی فلاسفه یا همان متفکرین، زیست نکردن در جهانی است که مخاطبان هنوز به آن نرسیده اند که بخواهند وجوه مشترکی از آن را برای فهم خود قبول کنند. از همین روست که گفته می شود:
    کدام  فیلسوفِ تحول‌آفرین، "قبل" از مرگ، چهرۀ ماندگاری شده است.
    .
    .
    تفاوت، درد بی درمان تنهایی را به بار می آورد. تفکر عمیق، دیدگاه فرد را متفاوت میکند و درنتیجه خود فرد در نظر دیگران متفاوت میشود
    بر این درد بی درمان دوایی نیست و راهکار دوتاست
    یا به سان مرد، سر برافرازی و پیکار کنی با این خوره ی ذهنی
    یا به افیون پناه بری تا به خیال برایش گریزی بیابی
    افیون گردهم آمدن، افیون مشورت و خیلی برنامه های دیگر
    ولی دریغ که همواره افیون فقط بی حواسی آور است درحالی زخم درحال گسترش!
    گرد هم آمدن و مشورت و چه و چه فقط تفکر فیلسوف را تسریع میکند و جلوافتادگی زمانی اش نسبت مردم و درنتیجه تنهایی اش را زیادتر خواهد کرد

    پاسخ:
    سلام 
    مرد را دردی اگر باشد خوش است 
    درد بی دردی علاجش آتش است. 
    ممنون از هم زبانی با متن. 
  • یک علاقه مند به منطق
  • از روز اول که این متن رو خوندم حس خوبی نداشتم، چند بار میخواستم کامنت بگذارم ولی حرف معقول و بدردنخوری نتونستم بنویسم، با خواندن کامنت های داده شده و پاسخ شما حس بدتری پیدا کردم باز هم تلاش کردم و باز هم حرف موجه و شسته رفته ای به ذهنم نرسید، ولی برای اینکه از وز وز این مساله رهایی پیدا کنم دغدغه ام را درهم و برهم، بیرون میریزم:
     اینکه در هر گفتگویی اگر دو نفر بخواهند با هم بحثِ خوب و رضایت‌بخشی داشته باشند، حداقل شرط آن این است که حرف یکدیگر را بفهمند کاملا موافقم. ولی اینکه اگر کسی در زمینه هایی بیشتر میفهمد لزوما تنها میشود را اصلا نمیپذیرم.  تنهایی یک حس است که خیلی به قسمتهای عقلی ممکن است مرتبط  نباشد و معمولا کسانی که احساس تنهایی میکنند در ارتباط حسی با خود و دیگران مشکل دارند و برخلاف عنوان شما میتوان این درد را با شناخت و پذیرش خود و احساسات خود، درمان کرد 
    کتاب وقتی نیچه گریست (اروین یالوم) به نظر من بسیار موید این نظر است

    همزبانی خویشی و پیوندی است
                                                          مرد با نامحرمان چون بندی است !
                        ای بسا هندو و ترک همزبان
                                                         ای بسا دو ترک چون بیگانگان !
                       پس زبان محرمی خود دیگر است
                                                        همدلی از همزبانی خوش تر است !

    پاسخ:
    سلام 
    شک ندارم که در دیدگاه شما حقیقتی هست! 
    حقیقتی که تا من برای کشف و فهمش وقتی و ارامشی اختصاص ندهم آن را ئخواهم فهمم. مثلا باید با خواندن همین کتاب این پرسش را آغاز کنم. 

    بیان دیدگاه

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">