شنیده ای داستان اصحاب فیل را؟ داستان شکست سپاه ابرهه را؟ هنگامۀ زمین گیر شدن پیلان را؟ در قرآن خوانده ای که خداوند چگونه خانۀ خود را از گزند ایشان حفظ کرد؟ به این سوال پاسخ داده ای که "الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل؟"، اندیشیده ای که چگونه خداوند تدبیر و حیلت آنان را تباه کرد؟ الم یَجعل کَیدهُم فی تَضلیل؟ و سپاه پرستوهای خود را به سویشان گسیل کرد؟ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ! تا سنگباران شان کنند و چون علف خورده شده در زیر دندان حیوانات، خوار و خفیف و تباهشان نماید! تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ، فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ!
(دو)
هرچه می کوشم کمتر می توانم داستان و ماجرای عاشورا را بر صفحه ی جان خویش حک کنم. نمیتوانم همچون همه ی مردم شهر، بر مصائب و شداید و بلایای آن کریم بگریم! نمی توانم!
با خود می گویم: چگونه ممکن است خدایی که حمله فیل ها را بر خانه خشت و گلی و زمینی خود تاب نمی آورد، صبور و بی تقلا بنشیند و با دلی آرام، تاختن اسبان را بر پیکر روح الهی حسین(س) تماشا کند!؟
و مگر نه اینکه "کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود"و امام، روح حج، و آن "احرام دیگری" است که لُبّ ایمان است و حقیقت عبادت؟ و مگر نه اینکه علی(ع) مولود کعبه است؟! و حسین(ع) مولود علی(ع)؟
نمی فهمم!
کاسه ی صبر این خشم، با چه منطقی لبریز می شود!؟
و سپاه ابابیل های او، با چه قانون و مرام و مسلکی در خروش می آیند؟!
نمی فهمم که در شیپور جنگ الهی، با کدام سنت و قانون الهی، دمیده می شود؟
نمی توانم این دو داستان را مقابل نشانم و بر یکی سرود ظفر و بر یکی مرثیه غم سرایم؟!
سخت مانده ام!
به عجز آمده ام!
(سه)
حسین(س) که با نسیم و عطر مناجات اش در صحرای عرفات، خاصان ملائک دست افشان می کنند و در شوق شنیدن نجوای روح بخش او، مستان و خرامان سرود "انا الحق" می خوانند، همو که سینه اش طور سینای موسی(س) و معراج عیسی(س) و مهبط وحی محمد(ص) است، همو که سرپنجه ی ایمانش صورت شیطان را خراشید و نهال توحید را در خاک ابدیت نشاند، همو که قدمهایش زمین قیامت را آرام میکند و نور پیشانیش زینت عرش است، تا دوازدهمین روز ماه مُحرم، بر خاک سرد سرزمین بلا بیافتد و به هنگام افتادن، نام خدا را بر زبان جاری کند، و اهل بیت و فرزندانش به دندان کفتاران ابخر بیافتند و خیمههاشان در شعله انتقام بدر و حُنین بسوزد، اما، اما، اما، ...کعبه، خانه راست قامت الهی بر نعش هزاران پیل و پیلبان مغرور فاتحۀ سرور بخواند!؟
من چگونه این دو ماجرا را "با هم" برابر کنم؟! و در یکی از این دو زندان نشوم؟!
(چهار)
شبی، در یکی از همان روضهها، وقتی آهنگ عزای تو برپا شده بود، و نوحه خوانان سرود ظفرمندی تو و مرثیه ما را ترانه می کردند، وقتی جوانان هیئت، در گود تو کباده می زدند و دستهای مردم بالا و پایین می رفت، و سینه های سوخته شان در جزر و مد دریای اشک، به سوی کشتی نجات تو پارو می زد، وقتی مادران در خود فرو می رفتند و باران اشک را بر گلبرگ سیمای کودکان شیرخوار، می باریدند، وقتی ....، دانستم که چگونه این دو داستان خود را با یکدیگر مقابل نشانم
دانستم!
من در آن تاریکی ها، پاسخ روشنی برای پرسشم یافتم!
دانستم که اگر سپاه فیل ها، با سپاه پرستوهای خدا درهم شکسته می شود، حسین(س) را نیز پرستوهایی است، همچون ابابیل، که هر صبح و شام، همه تبعیدگاه های بی خدا را سنگباران می کنند! رمی جمرات می کنند! و شیطان و سپاهیان اش را فراری می دهند!
من در آن شور و خروش موسیقایی دیدم، که دستهای سینه زنان تو، چون بال های همان پرستوها بالا و پایین می رود و دیدم که چگونه سجیل، سجیل، سجیل، دردانۀ اشک، از چشمان پر خونشان سرازیر می شود!
من ابابیل تو را دیدم!
سپاه پرستوهای مشکی پوش تو!
بچه های "هیئتِ ابابیل" را دیدم!
ذلیل را دیدم!
عزیز را دیدم!
نصر من الله و فتح قریب را دیدم!
به خود آمدم!
مداح، نغمه را عوض کرد!...
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است، مکن ای صبح طلوع!
صبح فردا بدنش ....
... من در آن تاریکی، طلوع تو را دیدم!
پاسخ زیبایی بود...
چه خوب است که گاهی راه گذر از این جنس تردیدها را بیابیم و درک کنیم، که گاه و بی گاه به سراغمان می آید!
آن هم درک هایی به درازای چندین قرن!
خونی که در رگ های تاریخ جریان دارد و رازهای زنده ماندن در طول تاریخ را باید معنا کرد.
کاش در این زمانه و تنفس در این تاریکی های تناقض و ناسازگاری ها، راه را در میان بیراهه ها بجوییم و بشناسیم! نقش خود را بفهمیم.