از سرزمین شرق ام!
آنجا که عقد رنگین کمان ها
در زیر باران ناودانِ طلا بسته می شود!
و طلوع و غروب خورسید
بر یکرنگی رنگین کمان ها
قند محبت می سایند!
سرزمین رنگ های بهاری،
برگونه هایی که از کودکی
جز با نور نخندیده اند،
و گیسوانی که جز با پروانه های تعالی،
بسته نشده اند.
از سرزمین شرق ام!
آنجاکه برای هر قحطی و بی مایگی
گندم زاری از "یوسف"،
آمادۀ تدبیر اند.
و از هر مرداب ننگ
هزار نیلوفر جوان
با سبزی و سلامت بیرون جسته اند!
از سرزمین شرقم!
سرزمینی که کوه های چهار شانه اش
در صبحگاهِِ دبستانِِ "بلند منشی"
با طنین تیشه فرهاد،
به صف شده اند!
از سرزمین شرق ام!
سرزمین کلیشه های برکت!
سرزمین سنت!
سرزمینی که مردمانش
با صدای بلند، سلام می کنند!
مرا می شناسی؟
مرا که بر دل دریا،
و بر صخره ی "چهار
قُل"
خانه
دارم!
مرا می شناسی؟
مرا که در سبزه زارِ انشاالله!،
در بلوط پیر "در پناه
خدا"
ریشه
دارم؟
من خوشبخت ترین قناری ام
که با زبان مادریم سخن می گویم
از نسل عشق های پاک ام
مردمانی که
حرمت مجنون را احساس می کنند[1]!
اصفهان
19/7/91
......
از سرزمین شرق ام!
از سرزمینی رنگارنگ، تنیده شده در هزار توی مردمانش
شرقی ام!
از ریشه ای جوانه زده ام به قدمت چندین هزار سال
از خاکی که لاله پرور است و سکوت دشتهایش قرمز
سرزمینی که از دوست نادان و دشمن دانا
از نگاه های سفید و سیاه ،
بسیار زخم بر تن و جان دارد!
جایی که نجابت و غیرت در گوش کودکانش لالایی می شود
خردمندانش، گاه نوجوانان و جوانانی جان بر کف اند
و مادرانشان با ذکر نور، آنها را پرورانده و به آسمان می سپارند
مادرانی که بر قلبشان، مِهر و شکیبایی را مُهر کرده اند
و پدرانی که مردانگی و عزت را بر سر سفره شان می آورند
من شرقی ام!
همچون نهالی،
که ریشه هایش باید سنگ را بشکافد،
راه بگشاید و آب را معنا کند،
از تاریکی خاک و ابرهای تیره و غران، به نور دل بسپارد
و بیابد راز امید و پایداری یک تک درخت سربلند را در چهار فصل زندگی ....